بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر
منظور از عصر ، عصر پیامبر بوده که عصر غلبه حق بر باطل است چون مضمون آیات بعد اینست که خسران عالم انسانی را فرا می گیرد و تنها افرادی که بخدا و روز جزا ایمان دارند و.... از آن مستثنی هستند .بعضی نیز گفته اند که منظور از عصر ، تاریخ بشریت است که مملو از درسهای عبرت انگیز و تکاندهنده است یا مراد ،عصر قیام مهدی (عج)است یا بمعنای انسان کامل است که عصاره عالم هستی می باشد یا بمعنی انواع فشارها و مشکلات است که در طول زندگی انسانها رخ می دهد و...همه احتمالات نیز قابل قبول است
ان الانسان لفی خسر
الاالذین ءامنو و عملو الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر
قسم به عصر که همه انسانها در خسرانی عظیم هستند و اصل سرمایه های عظیمی را که خدایشان مرحمت کرده به خاطر اتخاذ هدفهای پست دنیوی از دست می دهند مگر آنهایی که بخدا ایمان می آورند چون تنها خدا و ایمان به اوست که تمام سرمایه ها و استعدادهای انسان را به جریان می اندازد و آنها را بیشتر می کند.
بعبارت دیگر سرمایه های افراد متناسب با هدف و معشوقشان بجریان می افتد و ازدیاد یا نقصان می یابد که چون خدا از حیث کمالات نا متناهی است لذا تمام سرمایه های انسان را بجریان انداخته و بیش از تصور ،آنها را افزایش می دهد بشرطی که با عمل همراه گردد .چون خدا خودش خوب است و فقط خوبی می خواهد
تاکید بر نقش اجتماعی مومنین
اما آیه بطور مشخص به یک عمل صالح اشاره می کند و آن سفارش کردن به سایر مومنین است آنهم سفارش همدیگر به حق و سفارش کردن یکدیگر به صبر
مومنین در مسیر حرکت به سمت خدا ممکن است در برخورد با موانع یا حوادث حق را و تکلیف را نشناسند و اگر می شناسند قدرت عمل وتحملشان کم باشد در نتیجه از حرکت بازبمانند و مانعی بر سر راه دیگران بشوند .در اینجا نقش سفارش در بجریان انداختن مابقی سرمایه های انسان معلوم می شود.
خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه
نوشته شده توسط : آنتیک
بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
بنام خداوند بخشنده مهربان
إِذَا جَاءَ نَصرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ(1)
هنگامى که یارى خدا و پیروزى فرا رسد.
وَ رَأَیْت النَّاس یَدْخُلُونَ فى دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً(2)
و مردم را ببینى گروه گروه وارد دین خدا مى شوند
هنگامى که پیروزى نهائى فرا رسد!
در نخستین آیه این سوره که مى فرماید:«هنگامى که یارى خدا و پیروزى فرا رسد» اذا جاء نصر الله و الفتح
این سوره شامل سه آیه کوتاه و پر محتوا است که ریزه کاریهاى فراوانی دارد که دقت در آنها کمک به فهم هدف نهائى سوره مى کند:
در آیه اول نصرت اضافه به خداوند شده است «نصرالله» تنها در اینجا نیست که این اضافه دیده مى شود، در بسیارى از آیات قرآن این معنى منعکس است ، از جمله در آیه 214 بقره مى خوانیم : الا ان نصر الله قریب : بدانید یارى خدا نزدیک است .و در آیه 126 آل عمران و 10 انفال آمده است : و ما النصر الا من عند الله : نصرت جز از ناحیه خدا نیست .اشاره به اینکه به هر حال یارى و پیروزى به اراده حق است .درست است که براى غلبه بر دشمن باید تامین قوا و تهیه نیرو کرد، ولى یک انسان موحد ، نصرت را تنها از ناحیه خدا مى داند و به همین دلیل به هنگام پیروزى مغرور نمى شود، بلکه در مقام شکر و سپاس الهى درمى آید.
در این سوره نخست از نصرت الهى ، و سپس فتح و پیروزى ، و بعد نفوذو گسترش اسلام ، و ورود مردم دسته دسته در دین خدا سخن به میان آمده ، و این هر سه علت و معلول یکدیگرند، تا نصرت و یارى الهى نباشد فتح و پیروزى نیست ، و تا فتح و پیروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند، و البته به دنبال این سه مرحله که هر کدام نعمتى است بزرگ ، مرحله چهارم یعنى مرحله شکر و حمد و ستایش خدا فرا مى رسد.و از سوى دیگر نصرت الهى و پیروزى همه براى این است که هدف نهائى یعنى ورود مردم در دین خدا و هدایت همگانى صورت گیرد.
«فتح » در اینجا به صورت مطلق گفته شده ، بدون شک منظور از آن فتح مکه است که چنین بازتاب گسترده اى داشت ، و به راستى فتح مکه ، فصل نوینى در تاریخ اسلام گشود، چرا که مرکز اصلى شرک متلاشى شد، بتها از میان رفت ، امید بت پرستان به یاس و نومیدى مبدل گشت ، و موانعى که بر سر راه ایمان مردم به اسلام وجود داشت ، برچیده شد.به همین دلیل فتح مکه را باید مرحله تثبیت اسلام ، و استقرار آن در جزیرة العرب ، و سپس در جهان دانست ، و لذا بعد از فتح مکه دیگر هیچ مقاومتى از ناحیه مشرکان (جز در یک مورد که آن هم به سرعت سرکوب شد) دیده نشد، و مردم از تمام نقاط جزیره براى پذیرش اسلام خدمت پیامبر (ص) مى آمدند.
فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّک وَ استَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابَا(3)
پروردگارت را تسبیح و حمد کن ، و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است
در این آیه سه دستور مهم به پیغمبر اکرم (ص) (و طبعا به همه مؤ منان ) مى دهد که در حقیقت شکرانه اى براى این پیروزى بزرگ ، و واکنش مناسبى در برابر این نصرت الهى است ، دستور به تسبیح و حمد و استغفار.
«تسبیح»به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عیب و نقص است ،و «حمد» براى توصیف او به صفات کمالیه است ، و «استغفار» در برابر نقصانها و تقصیرهاى بندگان است .
این پیروزى بزرگ سبب شد که افکار شرک آلود زدوده شود، کمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد، و گم کرده راهان به سوى حق بازگردند.
این فتح عظیم سبب شد که افراد گمان نکنند خداوند یارانش را تنها مى گذارد (پاکى از این نقص ) و نیز بدانند که خداوند بر انجام وعده هایش توانا است (موصوف بودن به این کمال ) و نیز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف کنند.بعلاوه ممکن است به هنگام پیروزى واکنشهاى نامطلوبى در انسان پیدا شود و گرفتار «غرور و خود برتربینى »گردد، و یا در برابر دشمن دست به «انتقام جوئى و تصفیه حساب شخصى » زند، این سه دستور به او تعلیم مى دهد که در لحظه حساس پیروزى بیاد صفات جلال و جمال خدا بیفتد، همه چیز را از او بداند، و در مقام استغفار برآید تا هم غرور و غفلت او زایل گردد، و هم از انتقامجوئى بر کنار ماند.
مسلم است پیغمبر اسلام (ص) همچون همه انبیاء «معصوم » بود پس دستور به استغفار براى چیست ؟
در پاسخ این سؤ ال باید گفت این سرمشقى است براى همه امت زیرا:
اولا:در طول این مبارزه طولانى که سالهاى زیادى به طول انجامید (حدود بیست سال ) و مسلمانان روزهاى بسیار سخت و دردناکى را طى کردند، گاهى آنچنان حوادث پیچیده مى شد که جانها به لب مى رسید، و در افکار بعضى گمانهاى بدى در مورد وعده هاى الهى پیدا مى شد، همانگونه که قرآن در مورد جنگ احزاب مى فرماید: و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا:و دلها به گلوگاه رسیده بود و گمانهاى (نامناسبى ) در باره خدا داشتید (احزاب - 10).اکنون که پیروزى فرا رسیده مى فهمند که همه آن گمانها و بى تابیها غلط بوده ، و باید در مقام استغفار برآیند.
ثانیا:انسان هر قدر حمد و ثناى الهى کند باز حق شکر او را ادا نخواهد کرد، و لذا در پایان این حمد و ثنا باید از تقصیر خویش روى به درگاه خدا آورد و استغفار کند.
ثالثا:معمولا بعد از پیروزیها وسوسه هاى شیطان شروع مى شود، و حالت غرور از یکسو، و تندروى و انتقامجوئى از سوى دیگر، به وجود مى آید، در اینجا باید به یاد خدا بود، و پیوسته استغفار کرد تا هیچیک از این حالات پیدا نشود، یا اگر پیدا شده بر طرف گردد.
رابعا:همانگونه که در آغاز سوره گفتیم اعلام این پیروزى تقریبا به معنى اعلام پایان ماموریت پیامبر (ص) و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقاى محبوب بود، و این حالت مناسب تسبیح و حمد و استغفار است ، و لذا در روایات وارد شده است که بعد از نزول این سوره پیغمبر اکرم (ص) این جمله را بسیار تکرار مى فرمود: سبحانک اللهم و بحمدک ، اللهم اغفرلى انک انت التواب الرحیم : خداوندا! منزهى ، و تو را حمد و ستایش مى کنم ، خداوندا! مرا ببخش که تو بسیار توبه پذیر و مهربانى .
جمله «انه کان توابا»بیان علت است براى مساءله استغفار، یعنى استغفار و توبه کن چرا که خداوند بسیار توبه پذیر است .
در ضمن شاید به این مطلب نیز نظر دارد که وقتى خداوند توبه شما را مى پذیرد، شما نیز حتى المقدور توبه تقصیرکاران را پس از پیروزى بپذیرید و مادام که تصمیم خلاف یا آثار توطئه اى از آنان ظاهر نباشد آنها را از خود مرانید، و لذا چنانکه خواهیم دید پیغمبر اکرم (ص)در همین ماجراى فتح مکه چهره رافت و رحمت اسلامى را در مقابل دشمنان کینه توز شکست خورده ، به عالیترین وجهى نشان داد.تنها پیغمبر اکرم (ص) نبود که به هنگام پیروزى نهائى بر دشمن به فکر تسبیح و حمد و استغفار بود بلکه در تاریخ سایر انبیاء نیز این مطلب به خوبى نمایان است .
مثلا حضرت یوسف (ع) هنگامى که بر اریکه حکومت مصر نشست ، و پدر و مادر و برادران بعد از یک فراق طولانى به دیدار او نائل شدند، عرض کرد:رب قد آتیتنى من الملک و علمتنى من تاویل الاحادیث فاطر السموات و الارض انت ولیى فى الدنیا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحین : پروردگارا! بخش عظیمى از حکومت را به من بخشیده اى ، و مرا از علم تعبیر خوابها آگاه ساخته اى ، توئى آفریننده آسمانها و زمین و توئى سرپرست من در دنیا و آخرت ، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما (یوسف - 101).
و پیامبر خدا سلیمان (ع) هنگامى که تخت ملکه سبا را در برابر خود حاضر دید گفت : هذا من فضل ربى لیبلونى اء اءشکر اءم اءکفر: این از فضل پروردگار من است ، تا مرا بیازماید، آیا شکر او را بجا مى آورم یا کفران مى کنم ؟(نمل - 40).
منبع :تفسیر نمونه
نوشته شده توسط : فاطمه
بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشاینده مهربان
تَبَّت یَدَا أَبى لَهَبٍ وَ تَب(1)
بریده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد
بریده باد دست ابولهب!
این سوره در حقیقت پاسخى است به سخنان زشت «ابولهب »عموى پیغمبر اکرم (ص) و فرزند عبدالمطلب که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنیدن دعوت آشکار و عمومى پیغمبر اکرم (ص) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت : زیان و هلاکت بر تو باد، آیا براى همین حرفها ما را فرا خواندى ؟! قرآن مجید در پاسخ این مرد بد زبان مى فرماید: بریده باد هر دو دست ابولهب ، یا مرگ و خسران بر او باد «تبت یدا ابى لهب و تب».
«تب»و «تباب» بر وزن خراب به معنى زیان مستمر و مداوم است ، ولى طبرسى در مجمع البیان مى گوید: به معنى زیانى است که منتهى به هلاکت مى شود و هلاکت و خسران مى تواند جنبه دنیوى داشته باشد، یا معنوى و اخروى ، و یا هر دو.
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که چگونه قرآن مجید بر خلاف روش و سیره خود در اینجا نام شخصى را برده ، و با این شدت او را مورد حمله قرار داده است ؟!
با روشن شدن موضع ابولهب پاسخ این سؤ ال نیز روشن مى شود.
نام او عبد العزى (بنده بت عزى) و کنیه او ابولهب بود، انتخاب این کنیه براى او شاید از این جهت بوده که صورتى سرخ و برافروخته داشت ، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است .
او و همسرش ام جمیل که خواهر ابوسفیان بود از سخت ترین و بدزبان ترین دشمنان پیغمبر اکرم (ص) بودند.
در روایتى آمده است که شخصى بنام «طارق محاربى» مى گوید: من در بازار «ذى المجاز» بودم ناگهان جوانى را دیدم که صدا مى زند: «اى مردم ! بگوئید: لا اله الا الله تا رستگار شوید»، و مردى را پشت سر او دیدم که با سنگ به پشت پاى او مى زند به گونه اى که خون از پاهایش جارى بود، و فریاد مى زد: اى مردم ! این دروغگو است ، او را تصدیق نکنید!من سؤ ال کردم این جوان کیست ؟ گفتند: «محمد» است که گمان مى کند پیامبر مى باشد، و این پیرمرد عمویش ابولهب است که او را دروغگو مى داند.
در خبر دیگرى آمده است که ربیعة بن عباد مى گوید: من با پدرم بودم رسول الله (ص) را دیدم که به سراغ قبائل عرب مى رفت ، و هر کدام را صدا مى زد و مى گفت : من رسول خدا به سوى شما هستم ، جز خداى یگانه را نپرستید، و چیزى را همتاى او قرار ندهید...
هنگامى که او از سخنش فارغ مى شد مرد احول خوش صورتى که پشت سرش بود صدا مى زد: «اى قبیله فلان ! این مرد مى خواهد که شما بت لات و عزى ، و هم پیمانهاى خود را از جن رها کنید ، و به سراغ بدعت و ضلالت او بروید، به سخنانش گوش فرا ندهید، و از او پیروى نکنید!»من سؤ ال کردم او کیست ؟ گفتند:عمویش ابولهب است .
در خبر دیگرى مى خوانیم :هر زمان گروهى از اعراب خارج مکه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابولهب مى رفتند، به خاطر خویشاوندیش نسبت به پیامبر (ص) و سن و سال بالاى او، و از رسول الله (ص) تحقیق مى نمودند، او مى گفت : محمد مرد ساحرى است ، آنها نیز بى آنکه پیغمبر (ص) را ملاقات کنند بازمى گشتند، در این هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مکه بازنمى گردیم تا او را ببینیم ، ابولهب گفت : ما پیوسته مشغول مداواى جنون او هستیم ! مرگ بر او باد!.
از این روایات به خوبى استفاده مى شود که او در بسیارى از مواقع همچون سایه به دنبال پیغمبر (ص) بود، و از هیچ کارشکنى فروگذار نمى کرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت ، و تعبیرات رکیک و زننده مى کرد، و شاید از این نظر سرآمد تمام دشمنان پیغمبر اسلام (ص) محسوب مى شد، و به همین جهت آیات مورد بحث با این صراحت و خشونت او و همسرش ام جمیل را به باد انتقاد مى گیرد.
او تنها کسى بود که پیمان حمایت بنى هاشم را از پیغمبر اکرم (ص) امضاء نکرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت ، و در پیمانهاى دشمنان شرکت نمود.با توجه به این حقایق دلیل وضع استثنائى این سوره روشن مى شود.
مَا أَغْنى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کسب (2)
هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشید
او مرد ثروتمند مغرورى بود که بر اموال و ثروت خود در کوششهاى ضد اسلامیش تکیه مى کرد.
سیَصلى نَاراً ذَات لهََبٍ(3)
و به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله فروزان است
اگر نام او «ابولهب» بود، آتش عذاب او نیز ابولهب است و شعله هاى عظیم دارد لهب در اینجا به صورت نکره و دلالت بر عظمت آن شعله مى کند.
نه تنها «ابولهب»که هیچیک از کافران و بدکاران اموال و ثروت و موقعیت اجتماعیشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چنانکه در آیه 88 و 89 سوره «شعراء» مى خوانیم : «یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم» : قیامت روزى است که نه اموال و نه فرزندان ، هیچکدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن کس که با قلب سالم (روحى با ایمان و با تقوى ) در محضر پروردگار حاضر شود.
مسلما منظور از آیه «سیصلى نارا ذات لهب» آتش دوزخ است ، ولى بعضى احتمال داده اند که آتش دنیا را نیز شامل شود.
در روایات آمده است که بعد از جنگ «بدر» و شکست سختى که نصیب مشرکان قریش شد، ابولهب که شخصا در میدان جنگ شرکت نکرده بود پس از بازگشت ابوسفیان ماجرا را از او پرسید.ابوسفیان چگونگى شکست و درهم کوبیده شدن لشگر قریش را براى او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در این جنگ سوارانى را دیدیم در میان آسمان و زمین که به یارى محمد آمده بودند!در اینجا «ابورافع» یکى از غلامان عباس مى گوید: من در آنجا نشسته بودم ، دستم را بلند کردم و گفتم : آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابولهب سخت برآشفت و سیلى محکمى بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سوز دل خود پیوسته مرا کتک مى زد، در اینجا همسر عباس «ام الفضل»حاضر بود چوبى برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت : این مرد ضعیف را تنها گیر آورده اى !
سر ابولهب شکست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانه هائى همچون «طاعون» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بیمارى از دنیا رفت.عفونت بدن او به حدى بود که جمعیت جراءت نمى کردند نزدیک او شوند، او را به بیرون مکه بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!.
وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطبِ(4)
و همچنین همسرش در حالى که هیزم به دوش مى کشد،
در این آیه به بعد به وضع همسرش «ام جمیل» پرداخته ، مى فرماید: «همسر او نیز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى که هیزم به دوش مى کشد» و امراءته حمالة الحطب.
در اینکه همسر ابولهب که خواهر «ابوسفیان» و عمه «معاویه »بود در عداوتها و کارشکنیهاى شوهرش بر ضد اسلام شرکت داشت حرفى نیست ، اما در اینکه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى که هیزم بر دوش مى کشد) توصیف کرده تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند: بعضى گفته اند این به خاطر آن است که بوته هاى خار را بر دوش مى کشید، و بر سر راه پیغمبر اسلام (ص) مى ریخت تا پاهاى مبارکش آزرده شود.
و بعضى گفته اند این تعبیر کنایه از سخن چینى و نمامى او است ، همانگونه که در ادبیات فارسى نیز همین تعبیر در مورد سخن چینى آمده است که مى گویند: میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزمکش است ! بعضى نیز آن را کنایه از شدت بخل او مى دانند که با آن همه ثروت حاضر نبود کمکى به نیازمندان کند به همین دلیل تشبیه به هیزمکش فقیر شده است .
بعضى نیز مى گویند او در قیامت بار گناهان گروه زیادى را بر دوش مى کشد.از میان این معانى معنى اول از همه مناسب تر است ، هر چند جمع میان آنها نیز بعید نیست .
فى جِیدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسدِ(5)
و در گردنش طنابى از لیف خرما است!
و در حالى که در گردنش طناب یا گردنبندى از لیف خرما است ! فى جیدها حبل من مسد.
«جید» (بر وزن دید) به معنى گردن است ، و جمع آن «اجیاد» مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند که «جید» و «عنق» و «رقبه» هر سه معنى مشابهى دارند، با این تفاوت که «جید»به قسمت بالاى سینه گفته مى شود، و «عنق» به پشت گردن یا همه گردن و «رقبه »به گردن گفته مى شود، و گاه به یک انسان نیز مى گویند مانند «فک رقبة»یعنى آزاد کردن انسان .
«مسد» (بر وزن حسد) به معنى طنابى است که از الیاف بافته شده .
بعضى گفته اند «مسد»طنابى است که در جهنم بر گردن او مى نهند که خشونت الیاف را دارد، و حرارت آتش و سنگینى آهن را! بعضى نیز گفته اند از آنجا که زنان اشرافى شخصیت خود را در زینت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قیمت میدانند، خداوند در قیامت براى تحقیر این زن خودخواه اشرافى گردنبندى از لیف خرما در گردن او مى افکند و یا اصلا کنایه از تحقیر او است .
بعضى نیز گفته اند علت این تعبیر آن است که ام جمیل گردنبند جواهر نشان پر قیمتى داشت ، و سوگند یاد کرده بود که آن را در راه دشمنى پیغمبر اکرم (ص) خرج کند، لذا به کیفر این کار خداوند چنین عذابى را براى او مقرر داشته .
نکته ها
1- باز هم نشانه دیگرى از اعجاز قرآن
مى دانیم این آیات در مکه نازل شد، و قرآن با قاطعیت خبر داد که ابولهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، یعنى هرگز ایمان نمى آورند، و سرانجام چنین شد، بسیارى از مشرکان مکه واقعا ایمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از کسانى که نه در واقع و نه در ظاهر ایمان نیاوردند این دو نفر بودند، و این یکى از اخبار غیبى قرآن مجید است ، و قرآن از اینگونه اخبار در آیات دیگر نیز دارد که فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غیبى قرآن به خود اختصاص داده است .
2- پاسخ به یک سؤ ال
در اینجا سؤ الى مطرح است و آن اینکه با این پیشگوئى قرآن مجید دیگر ممکن نبوده است ابولهب و همسرش ایمان بیاورند، و الا این خبر کذب و دروغ مى شد.
این سؤ ال مانند سؤ ال معروفى است که درباره مساءله علم خدا در بحث جبر مطرح شده ، و آن اینکه مى دانیم خداوندى که از ازل عالم به همه چیز بوده ، معصیت گنهکاران و اطاعت مطیعان را نیز مى دانسته است ، بنا بر این اگر گنهکار گناه نکند علم خدا جهل شود! پاسخ این سؤ ال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قدیم داده اند و آن اینکه خداوند مى داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کارى را انجام مى دهد، مثلا در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى دانسته است که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى آورند نه از طریق اجبار و الزام .
و به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده ، او مى دانسته است که بندگان با صفت اختیار، و با اراده خویش چه عملى را انجام مى دهند.مسلما چنین علمى ، و خبر دادن از چنان آینده اى تاکیدى است بر مساله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.
3- همیشه نزدیکان بى بصر دورند!
این سوره بار دیگر این حقیقت را تاکید مى کند که خویشاوندى در صورتى که با پیوند مکتبى همراه نباشد کمترین ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنکشان هیچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزدیکترین بستگان آنها بودند.
با اینکه ابولهب عموى پیغمبر اکرم (ص) بود و از نزدیکترین نزدیکانش محسوب مى شد وقتى خط مکتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا کرد همچون سایر منحرفان و گمراهان زیر شدیدترین رگبارهاى توبیخ و سرزنش قرار گرفت ، و به عکس افراد دور افتاده اى بودند که نه تنها از بستگان پیغمبر (ص) محسوب نمى شدند، بلکه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پیوند فکرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزدیک شدند که طبق حدیث معروف سلمان منا اهل البیت : «سلمان از خانواده ما است» گوئى جزء خاندان پیغمبر شدند.
درست است که آیات این سوره تنها از ابولهب و همسرش سخن مى گوید، ولى پیدا است که آنها را به خاطر صفاتشان اینچنین مورد نکوهش قرار مى دهد، بنا بر این هر فرد یا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبیه آنها دارند.
خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاک کن .
پروردگارا! ما همه از عاقبت کار بیمناکیم ، تو ما را امنیت و آرامش بخش و اجعل عاقبة امرنا خیرا.
بار الها! ما مى دانیم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خویشاوندى سودى نمى بخشد تنها لطف تو کارساز است ما را مشمول الطاف فرما.
آمین یا رب العالمین
منبع : تفسیر نمونه
نوشته شده توسط : فاطمه
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ(1)
بگو: خداوند یکتا و یگانه است .
او یکتا و بى همتا است
نخستین آیه از این سوره در پاسخ سؤ الات مکررى که از ناحیه اقواافراد مختلف در زمینه اوصاف پروردگار شده بود مى فرماید: «بگو او خداوند یکتا و یگانه است » (قل هو الله احد)
آغاز جمله با ضمیر «هو» که ضمیر مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حکایت مى کند، در واقع رمز و اشاره اى به این واقعیت است که ذات مقدس او در نهایت خفاء است ، و از دسترس افکار محدود انسانها بیرون ، هر چند آثار او آنچنان جهان را پر کرده که از همه چیز ظاهرتر و آشکارتر است ، چنانکه در آیه 53سوره فصلت مى خوانیم : «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق» به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است .
سپس از این حقیقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گوید: او خداوند یگانه و یکتا است .
ضمناً معنى «قل» (بگو) در اینجا این است که این حقیقت را ابراز و اظهار کن .
در حدیث از امیر مؤ منان على (ع) مى خوانیم که فرمود: در شب جنگ بدر خضر را در خواب دیدم ، از او خواستم چیزى به من یاد دهد که به کمک آن بر دشمنان پیروز شوم گفت : بگو: یا هو، یا من لا هو الا هو، هنگامى که صبح شد جریان را خدمت رسول الله (ص) عرض کردم ، فرمود: یا على ! علمت الاسم الاعظم : اى على (ع) اسم اعظم به تو تعلیم شده سپس این جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود....
«عمار یاسر» هنگامى که شنید حضرت امیر مؤ منان (ع) این ذکر را روز صفین به هنگام پیکار مى خواند، عرض کرد این کنایات چیست ؟ فرمود: اسم اعظم خدا و ستون توحید است !.
«الله»اسم خاص براى خداوند است ، و مفهوم سخن امام (ع) این است که در همین یک کلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است ، و به همین جهت آن اسم اعظم الهى نامیده شده .
این نام جز بر خدا اطلاق نمى شود، در حالى که نامهاى دیگر خداوند معمولاً اشاره به یکى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالباً به غیر او نیز اطلاق مى شود (مانند رحیم و کریم و عالم و قادر و...).
چنانکه در حدیثى دیگری از امیر مؤ منان على (ع) آمده است : «الله معناه المعبود الذى یاله فیه الخلق ، و یؤ له الیه ، و الله هو المستور عن درک الابصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات »: الله مفهومش ، معبودى است که خلق در او حیرانند و به او عشق مى ورزند، الله همان کسى است که از درک چشمها، مستور است ، و از افکار و عقول خلق محجوب .
این نام مقدس قریب هزار بار در قرآن مجید تکرار شده ، و هیچ اسمى از اسماء مقدس او این اندازه در قرآن نیامده است ، نامى است که قلب را روشن مى کند، به انسان نیرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.
اما واژه «احد» از همان ماده وحدت است ، و لذا بعضى احد و واحد را به یک معنى تفسیر کرده اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتى است که از هر نظر بى نظیر و منفرد مى باشد، در علم یگانه است ، در قدرت بى مثال است ، در رحمانیت و رحیمیت یکتا است ، و خلاصه از هر نظر بى نظیر است .
در حدیثى از امام محمد باقر (ع) مى خوانیم : «اءحد» فردى است یگانه و «احد»و «واحد» یک مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است که نظیر و شبیهى براى او نیست ، و توحید اقرار به یگانگى و وحدت و انفراد او است .
در قرآن مجید نیز «واحد»و «احد» هر دو به ذات پاک خداوند اطلاق شده است .
امیر مؤ منان(ع) در پاسخ به سوال مردى اعرابى در روز جنگ جمل که از حضرت پرسید:آیا مى گوئى خداوند واحد است ؟ واحد به چه معنى ؟ فرمود: اى اعرابى ! اینکه مى گوئیم خدا «واحد» است چهار معنى مى تواند داشته باشد که دو معنى آن در باره خدا صحیح نیست ، و دو معنى آن صحیح است .
اما آن دو که صحیح نیست : وحدت عددى است این براى خدا جائز نمى باشد (بگوئیم او یکى است و دو تا نیست ، زیرا مفهوم این سخن آن است که دومى براى او تصور مى شود ولى وجود ندارد، در حالى که مسلماً براى ذات بى نهایت حق دومى تصور نمى شود) چرا که چیزى که ثانى ندارد داخل در باب اعداد نمى شود، آیا نمى بینى که خداوند کسانى را که گفتند: «ان الله ثالث ثلاثة»(خدا سومى از سه نفر است ) تکفیر کرده ؟
دیگر از معانى واحد که بر خدا روا نیست این است که به معنى واحد نوعى باشد، مثل اینکه مى گوئیم فلانکس یکى از مردم است ، این نیز بر خدا روا نیست (چرا که خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه شبیه و نظیر برتر و بالاتر است .
اما آن دو مفهومى که در باره خدا صادق است نخست اینکه گفته شود خداوند واحد است یعنى در اشیاء عالم شبیهى براى او نیست ، آرى پروردگار ما چنین است .
دیگر اینکه گفته شود پروردگار ما احدى المعنى است یعنى ذات او تقسیم پذیر نیست ، نه در خارج و نه در عقل ، و نه در وهم ، آرى خداوند بزرگ
چنین است کوتاه سخن اینکه خداوند احد و واحد است و یگانه و یکتا است نه به معنى واحد عددى ، یا نوعى و جنسى ، بلکه به معنى وحدت ذاتى ، و به عبارت روشن تر وحدانیت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبیه و نظیر براى او است .
دلیل این سخن نیز روشن است : او ذاتى است بى نهایت از هر جهت ، و مسلم است که دو ذات بى نهایت از هر جهت غیر قابل تصور است ، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود ، این کمالات آن را ندارد، و آن کمالات این را.
اللَّهُ الصمَدُ(2)
خداوندى است که همه نیازمندان قصد او مى کنند.
امام حسین (ع) در حدیثى براى «صمد» پنج معنى بیان فرموده :
«صمد»کسى است که در منتهاى سیادت و آقائى است .
«صمد»ذاتى است دائم ازلى و جاودانى .
«صمد» وجودى است که جوف ندارد.
«صمد»کسى است که نمى خورد و نمى آشامد.
«صمد» کسى است که نمى خوابد.
در عبارت دیگرى آمده است «صمد کسى است که قائم به نفس است و بى نیاز از غیر.»
از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمود صمد کسى است که شریک ندارد، و حفظ چیزى براى او مشکل نیست ، و چیزى از او مخفى نمیماند. «صمد» در اصل لغت به معنى شخص بزرگى است که همه نیازمندان به سوى او مى روند و از هر نظر پر و کامل است.
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ(3)
نزاد و زاده نشد.
در این آیه به رد عقائد «نصارى» و «یهود» و «مشرکان عرب» که براى خداوند فرزندى ، یا پدرى قائل بودند، پرداخته ، مى فرماید: نزاد و زاده نشده (لم یلد و لم یولد).
در مقابل این بیان ، سخن کسانى است که معتقد به تثلیث (خدایان سه گانه ) بودند، خداى پدر، و خداى پسر، و روح القدس !
نصارى «مسیح» را پسر خدا، و یهود «عزیر» را پسر او مى دانستند
«قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصارى المسیح ابن الله ذلک قولهم بافواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل قاتلهم الله انى یؤ فکون »: یهود گفتند عزیر پسر خدا است ! و نصارى گفتند مسیح پسر خدا است ! این سخنى است که با زبان خود مى گویند که همانند گفتار کافران پیشین است ، لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند؟! (توبه - 30).
مشرکان عرب نیز معتقد بودند که ملائکه دختران خدا هستند!
«و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم »: آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند! (انعام - 100).
امام حسین (ع) جمله «لم یلد و لم یولد» را چنین تفسیر شده : «لم یلد» یعنى چیزى از او خارج نشد، نه اشیاء مادى مانند فرزند، و سایر اشیائى که از مخلوقین خارج مى شود و نه چیز لطیف ، مانند نفس ، و نه عوارض گوناگون ، مانند خواب و خیال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده و گریه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سیرى ، خداوند برتر از این است که چیزى از او خارج شود.
و نیز برتر از آن است که او متولد از شى ء مادى و لطیف گردد...
مطابق این حدیث تولد معنى گسترده اى دارد که هر گونه خروج و نتیجه گیرى چیزى از چیزى را شامل مى شود، و این در حقیقت معنى دوم آیه است و معنى اول و ظاهر آن همان بود که در آغاز گفته شد، بعلاوه معنى دوم با تحلیل روى معنى اول کاملاً قابل درک است ، زیرا اگر خداوند فرزند ندارد به دلیل آن است که از عوارض ماده بر کنار مى باشد.
وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کفُواً أَحَدُ(4)
و براى او هرگز شبیه و مانندى نبوده است.
در آخرین آیه این سوره مطلب را در باره اوصاف خدا به مرحله کمال رسانده ، مى فرماید: و براى او هرگز احدى شبیه و مانند نبوده است (و لم یکن له کفوا احد).
«کفو» در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است ، و سپس به هر گونه شبیه و مانند اطلاق مى شده است .
مطابق این آیه تمام عوارض مخلوقین ، و صفات موجودات ، و هر گونه نقص و محدودیت ، از ذات پاک او منتفى است ، این همان توحید ذاتى و صفاتى است ، در مقابل توحید عددى و نوعى است.
بنابراین او نه شبیهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات ، و نه مثلى در افعال ، و از هر نظر بى نظیر و بى مانند است .
امیر مؤ منان على (ع) در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرماید: «لم یلد» فیکون مولودا، «ولم یولد» فیصیر محدودا... و لا «کف ء» له فیکافئه ، و لا نظیر له فیساویه «او کسى را نزاد که خود نیز مولود باشد، و از کسى زاده نشد تا محدود گردد،...مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبیهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد».
محتوا و فضیلت سوره:
این سوره چنانکه از نامش پیدا است (سوره اخلاص و سوره توحید) از توحید پروردگار، و یگانگى او سخن مى گوید، و در چهار آیه کوتاه چنان توصیفى از یگانگى خداوند کرده که نیاز به اضافه ندارد.
در شان نزول این سوره از امام صادق (ع) چنین نقل شده : یهود از رسول الله (ص) تقاضا کردند خداوند را براى آنها توصیف کند، پیغمبر (ص) سه روز سکوت کرد و پاسخى نگفت ، تا این سوره نازل شد و پاسخ آنها را بیان کرد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) مى خوانیم که فرمود: ایعجز احدکم ان یقراء ثلث القرآن فى لیلة ؟: «آیا کسى از شما عاجز است از اینکه یک سوم قرآن را در یک شب بخواند»؟!یکى از حاضران عرض کرد: اى رسول خدا! چه کسى توانائى بر این کار دارد؟!
پیغمبر فرمود: اقرؤ اقل هو الله احد: سوره قل هو الله را بخوانید.
در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) مى خوانیم : هنگامى که رسول خدا (ص) بر جنازه سعد بن معاذ نماز گزارد فرمود: هفتاد هزار ملک که در میان آنها جبرئیل نیز بود بر جنازه او نماز گزاردند! من از جبرئیل پرسیدم او به خاطر کدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟
گفت : به خاطر تلاوت «قل هو الله احد» در حال نشستن ، و ایستادن ، و سوار شدن ، و پیاده روى و رفت و آمد.
و در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) مى خوانیم : «کسى که یک روز و شب بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه را بخواند و در آن قل هو الله احد را نخواند به او گفته مى شود یا عبد الله ! لست من المصلین !: اى بنده خدا! تو از نماز گزاران نیستى »!.
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (ص) آمده است که فرمود: «کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد خواندن سوره قل هو الله احد را بعد از هر نماز ترک نکند، چرا که هر کس آن را بخواند خداوند خیر دنیا و آخرت را براى او جمع مى کند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد».
در اینکه چگونه سوره «قل هو الله» معادل یک سوم قرآن است ؟ بعضى گفته اند به خاطر اینکه قرآن مشتمل بر احکام و عقائد و تاریخ است ، و این سوره بخش «عقائد» را به طور فشرده بیان مى کند.
بعضى دیگر گفته اند: قرآن سه بخش است «مبداء» و «معاد» و «آنچه در میان این دو» قرار دارد، و این سوره بخش اول را شرح مى دهد.
این سخن قابل قبول است که تقریبا یک سوم قرآن پیرامون توحید بحث مى کند و عصاره آن در سوره توحید آمده .
از امام حسین (ع) در باره سوره توحید سؤ ال کردند، فرمود: «ان الله عز و جل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون ، فانزل الله تعالى قل هو الله احد، و الایات من سورة الحدید الى قوله : ((و هو علیم بذات الصدور)) فمن رام وراء ذلک فقد هلک» : خداوند متعال مى دانست که در آخر الزمان اقوامى مى آیند که در مسائل تعمق و دقت مى کنند، لذا سوره قل هو الله احد، و آیات آغاز سوره حدید، تا علیم بذات الصدور را (پیرامون مباحث توحید و خداشناسى ) نازل فرمود، هر کس بیش از آن را طلب کند هلاک مى شود.
منبع:تفسیر نمونه
توسط فاطمه نگاشته گشت
نوشته شده توسط : آنتیک