وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشعْرَ وَ مَا یَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِینٌ(69)
ما هرگز شعر به او نیاموختیم ، و شایسته او نیست ، این (کتاب آسمانى ) تنها ذکر و قرآن مبین است .
او شاعر نیست ، او انذار کننده زندگان است !
گفتیم در این سوره بحثهاى زنده و جامعى پیرامون اصول اعتقادى توحید، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از یکى به دیگرى منتقل مى سازد.
در آیات گذشته بحثهاى مختلفى پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در این آیه و آیه ی بعد به بحث نبوت باز مى گردد، و یکى از رایج ترین اتهاماتى را که براى پیامبر اسلام (ص) مطرح مى کردند پاسخ دندان شکن و آموزنده به آن می دهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است . مى گوید: ما به او تعلیم شعر ندادیم و شایسته او نیست که شاعر باشد.
چرا پیامبر (ص) را به چنین موضوعى متهم میکردند در حالى که او هرگز شعر نسروده بود؟بخاطر آن که جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه کس محسوس بود، و زیبائیهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتى خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن مى شدند که گاه شبانه بطور مخفیانه به نزدیکى منزلگاه پیامبر (ص) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسیار کسانى که با شنیدن چند آیه از قرآن شیفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذیرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.
اینجا بود که براى توجیه این پدیده بزرگ ، و اغفال مردم از این وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پیامبر (ص) را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن !
اما چرا شایسته پیامبر (ص) نیست که شاعر باشد بخاطر اینکه خط وحى از خط شعر کاملا جدا است ، زیرا:
1 - معمولا سرچشمه شعر تخیل و پندار است ، شاعر بیشتر بر بال و پر خیال سوار میشود و پرواز مى کند، در حالى که وحى از مبدء هستى سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیتها مى گردد.
2 - شعر از عواطف متغیر انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى که وحى بیانگر حقایق ثابت آسمانى مى باشد.
3 - لطف شعر در بسیارى از مواد در اغراقگوئیها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا که گفته اند: احسن الشعر اکذبه !: بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است در حالى که در وحى جز صداقت چیزى نیست .
4 - شاعر در بسیارى از موارد بخاطر زیبائیهاى لفظ ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى که در این میان پایمال گردد.
5 - سرانجام به تعبیر زیباى یکى از مفسران ((شعر)) مجموعه شوقهائى است که از زمین به آسمان پرواز میکند، اما وحى مجموعه حقائقى است که از آسمان به زمین نازل میگردد، و این دو خط کاملا متفاوت است !
به همین دلیل قرآن مجید در آخر سوره شعراء مى گوید: و الشعراء یتبعهم الغاوون : ((شعراء کسانى هستند که گمراهان از آنها پیروى مى کنند))!
سپس در یک عبارت کوتاه و پر معنى به ذکر دلیل آن پرداخته چنین مى گوید: الم تر انهم فى کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون : ((آیا ندیدى که آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند، تسلیم امواج هیجانات و جهش هاى خیالند) و علاوه نمى بینى که سخنانى مى گویند که عمل نمیکنند (سوره شعراء آیه 224 - 226).
البته در پایان همان آیات نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است استثناء میکند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از دیگران جدا مى سازد.
ولى به هر حال پیامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى که مى گوید: خدا به او تعلیم شعر نداده ، مفهومش این است که از شعر بر کنار است ، چرا که همه تعلیمات به ذات پاک خدا بر مى گردد.
جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارا نقل شده که هر وقت پیامبر اسلام (ص) مى خواست به شعرى تمثل جوید، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شکست تا بهانه اى به دست دشمن نیفتد، چنانکه روزى پیامبر (ص) میخواست این شعر معروف عرب را بخواند:
ستبدى لک الایام ما کنت جاهلا و یاتیک بالاخبار من لم تزود
((به زودى ایام حقایقى را براى تو آشکار مى کند که از آن آگاه نبودى - و اخبارى را کسانى براى تو مى آورند که زاد و توشه اى براى آنها تهیه ندیده اى )).
پیامبر (ص) به هنگامى که مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود ((یاتیک من لم تزود بالاخبار)) و جمله را پس و پیش فرمود.
قرآن در برابر نفى شعر از پیامبر (ص) اضافه میکند: این آیات چیزى جز وسیله بیدارى و قرآن آشکار نیست (ان هو الا ذکر و قرآن مبین ).
لِّیُنذِرَ مَن کانَ حَیًّا وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْکَفِرِینَ(70)
هدف این است که افرادى را که زنده اند انذار کند و بر کافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد.
آرى این آیات ذکر است و مایه یاد آورى و وسیله بیدارى ، این آیات قرآن مبین است که حق را بدون هیچگونه پرده پوشى با قاطعیت و صراحت بیان میکند، و به همین دلیل عامل بیدارى و حیات و زندگى است .
قرآن ایمان را به عنوان حیات و مومنان را زندگان و افراد بى ایمان را مردگان تلقى کرده ، در یک سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان کافرین قرار گرفته ، این همان حیات و مرگ معنوى است که از مرگ و حیات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود و آثار آن گسترده تر و وسیعتر است. اگر حیات و زندگى به معنى نفس کشیدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، این چیزى است که همه حیوانات در آن شریکند، این حیات انسانى نیست ، حیات انسانى شکوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملکات برجسته در روح انسان و تقوى و ایثار و فداکارى و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده این حیات در وجود انسانهاست .
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى زنده و بیدارند که دعوت آن را لبیک مى گویند، و به انذارهایش توجه می کنند، گروهى دیگر کفار دل مرده اى هستند که هرگز در برابر آن واکنش مثبتى نشان نمیدهند، ولى این انذار مایه اتمام حجت بر آنها و تحقق یافتن فرمان عذاب بر آنان است .
((حیات )) و ((مرگ )) دلها!
انسان داراى چند نوع حیات و مرگ است :
نخست حیات و مرگ نباتى که مظهر همان نمو و رشد و تغذیه و تولید مثل است و از این نظر با تمام گیاهان همگام مى باشد.
دیگر حیات و مرگ حیوانى است که نشانه بارز آن احساس و حرکت است ، و در این دو ویژگى نیز با تمام حیوانات همراه است .
اما نوع سومى از حیات است که مخصوص انسانهاست و آنها را از گیاهان و حیوانات دیگر جدا میکند، و آن حیات انسانى و روحانى است ، این همان چیزى است که در روایات اسلامى از آن به عنوان حیات القلوب تعبیر شده است که منظور از قلب در اینجا همان روح و عقل و عواطف انسان است .
( 1- حیات نباتى. «یحیى الارض بعد موتها» خداوند زمین را (با رویاندن گیاهان) زنده مىکند. 2- حیات حیوانى. «کنتم امواتا فاحیاکم» شما مرده بودید پس او شما را زنده کرد. 3- حیات فکرى. «دعاکم لما یحییکم» پیامبر شما را به چیزى دعوت مىکند که (دلهاى مرده) شما زنده مىکند. 4- حیات اجتماعى. «و لکم فى القصاص حیاة» حیات (سیاسى و اجتماعى شما که در سایه امنیّت بدست مىآید) در قصاص و انتقام به حقّ است. 5 - حیات قلبى و روحى. «لیُنذر مَن کان حیّا» (آیه مورد بحث) قرآن افرادى را که داراى دلهاى زنده و روحهاى پاک و آمادهاند هشدار مىدهد. )
امیر مؤ منان على (ع) در خطبه ها و کلمات قصار نهج البلاغه در خطبه اى درباره قرآن مى گوید: تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب درباره قرآن بیندیشید که بهار حیات بخش دلها در آنست .
و در جاى دیگر درباره حکمت و دانش مى فرماید هى حیاة للقلب المیت : حکمت مایه حیات دلهاى مرده است .
گاه بیمارى قلب را در برابر بیمارى بدن قرار داده ، مى فرماید: و اشد من مرض البدن مرض القلب : بدتر از بیمارى تن بیمارى دل است .
و زمانى مى گوید: هر کس روح ورع در او کم شود قلبش مى میرد: و من قل ورعه مات قلبه
از سوى دیگر قرآن مجید براى انسان نوع خاصى از بینائى و شنوائى و درک و شعور غیر از بینائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانکه درباره کافران مى فرماید: صم بکم عمى فهم لا یعقلون : آنها کران و لالان و کورانند و به همین دلیل چیزى نمى فهمند! (بقره - 171).
در جاى دیگر منافقان را بیماردلانى مى نامد که خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - 10).
و کسانى را که ترس از خدا در وجودشان نیست سنگدلانى معرفى کرده که قلبشان از سنگ خارا نیز سختتر است : ثم قست قلوبکم فهى کالحجارة او اشد قسوة (بقره - 74).
و درباره گروهى از کافران تعبیرى دارد که ضمن آن آنها را به عنوان نا پاکدلان معرفى میکند، مى گوید: اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم : آنها کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاک سازد (مائده - 41).
در جاى دیگر مى گوید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان : انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله ثم الیه یرجعون : تنها کسانى که گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى کنند اما مردگان را خدا در قیامت برمى انگیزد سپس به سوى او باز مى گردند (انعام - 36).
قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.در حقیقت حیات و زندگى و درک و دید و شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه مى شود.
عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است ولى قدر مسلم این است که ((نفاق )) و ((کبر)) و ((غرور)) و ((عصبیت )) و ((جهل )) و گناهان بزرگ ، ((قلب )) را مى میراند، چنانکه در مناجات تائبین از مناجاتهاى پانزده گانه امام زین العابدین (ع) مى خوانیم « و امات قلبى عظیم جنایتى» :جنایت بزرگ من قلب مرا میرانده است.
آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که در عالم بیخبرى و دائما عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتن خویش بیگانه باشند، زنده اند؟! آیا این زندگى است که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره کردن تعدادى لباس و خوابیدنها و بیدار شدنهاى تکرارى باشد؟ اگر زندگى این است چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است ؟
پس باید پذیرفت که در ماوراى این ظاهر زندگى ، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه میکند و از آن سخن مى گوید.
جالب اینکه مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى که هیچیک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانکاه و رقت بار.
أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَت أَیْدِینَا أَنْعَماً فَهُمْ لَهَا مَلِکُونَ(71)
آیا آنها ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهار پایانى براى آنها آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟
وَ ذَلَّلْنَهَا لهَُمْ فَمِنهَا رَکُوبهُمْ وَ مِنهَا یَأْکلُونَ(72)
آنها را رام ایشان ساختیم ، هم مرکب آنان از آن است و هم از آن تغذیه مى کنند.
وَ لهَُمْ فِیهَا مَنَفِعُ وَ مَشارِب أَ فَلا یَشکُرُونَ(73)
و براى آنان منافع دیگرى در آن (حیوانات ) است و نوشیدنیهاى گوارائى ، آیا با این حال شکرگزارى نمى کنند؟
وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ یُنصرُونَ(74)
آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که یارى شوند.
لا یَستَطِیعُونَ نَصرَهُمْ وَ هُمْ لهَُمْ جُندٌ محْضرُونَ(75)
ولى آنان قادر به یارى ایشان نیستند و این (عبادت کنندگان در قیامت ) لشکر آنها خواهند بود که در آتش دوزخ حضور مى یابند!
فَلا یحْزُنک قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ(76)
بنا بر این سخنان آنها تو را غمگین نسازد، ما آنچه را پنهان مى دارند یا آشکار مى کنند مى دانیم !
منافع سرشار چهار پایان براى شما
بار دیگر قرآن مجید در این آیات به مساله توحید و شرک باز می گردد و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نیازمندیهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بینوائى بتها اشاره کرده در یک مقایسه روشن ، حقانیت خط توحید، و بطلان خط شرک را آشکار مى سازد.
در اینجا چند نکته قابل توجه است :
1 - از میان نعمتهاى مختلفى که انسان در آن غوطه ور است در اینجا انگشت روى نعمت وجود چهارپایان گذارده شده ، چرا که آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده که اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى کار بر او مشکل و پیچیده خواهد شد، ولى به دلیل حضور دائمشان ، کمتر مورد توجه قرار مى گیرند.
2 - جمله ((عملت ایدینا)) کنایه از اعمال قدرت مستقیم پروردگار است ، زیرا انسان مهمترین عضوى که با آن اعمال قدرت مى کند دستهاى اوست ، به همین جهت ((ید)) کنایه از قدرت است ، مثلا کسى مى گوید فلان منطقه در دست من است ، یعنى در سیطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجید مى گوید ید الله فوق ایدیهم : ((دست خدا بالاى دست آنهاست )) (فتح - 10). به هر حال ذکر ((ایدى )) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.
3 - جمله ((فهم لها مالکون )) (با فاء تفریع ) اشاره به این است چهار پایان را ما به قدرت خویش آفریده ایم اما مالکیتش را به انسانها بخشیدیم ، و این نهایت لطف پروردگار را بیان میکند، بنا بر این اشکالى که براى بعضى از مفسران در فاء تفریع در اینجا پیدا شده موردى ندارد، این درست به آن مى ماند که ما به کسى میگوئیم این باغ را ما آباد کرده ایم اما تو بهره آن را مى برى ، و این نشانه نهایت محبت و ایثار و گذشت است .
4 - جمله ((ذللناها لهم )) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پایان براى انسان است ، این حیوانات زورمند پر قدرت که گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش کرده ، سر به عصیان و طغیان بر میدارند چنان خطرناک میشوند که دهها نفر در مقابل آنان عاجز میشوند، ولى در حالت عادى گاهى یک قطار شتر را به ریسمانى بسته و به دست کودکى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا که خاطر خواه اوست ! به راستى عجیب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بیافرینند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خویش کنند، اما خداوند قادر منان میلیونها میلیون چهار پایان مختلف را آفریده و رام انسانها ساخته است که دائما در خدمت آنانند.
5 - جمله ((فمنها رکوبهم و منها یاکلون )) اشاره به این است که انسانها پاره اى از چهار پایان را به عنوان مرکب انتخاب مى کنند و بعضى را براى تغذیه . گرچه گوشت همه چهار پایان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذیه مورد استفاده قرار مى گیرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت کسى از آن استفاده نمى کند. البته این در صورتى است که ((منها)) را در هر دو جمله به معنى ((تبعیض )) در افراد بگیریم ، اما اگر اولى تبعیض افرادى و دومى تبعیض اجزائى بوده باشد مفهومش این میشود که بعضى از چهار پایان را مرکوب خویش مى سازید و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذیه مى کنند (چرا که استخوان و مانند آن قابل تغذیه نیست ).
6 - جمله ((لهم فیها منافع )) اشاره به فوائد زیاد دیگرى است که از چهار پایان عائد انسان میشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خیمه ، و پوست آنها براى لباس و کفش و کلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز که صنایع چهره زندگى انسان را به کلى دگرگون ساخته باز نیاز مبرم انسانها هم از نظر تغذیه ، و هم از نظر لباس و سایر وسائل زندگى به چهار پایان به قوت باقى است . حتى امروز انواع سرمها و واکسنها را که براى مبارزه با بیماریها یا پیشگیرى ، مؤ ثرترین وسیله اند با استفاده از چهار پایان و موادى که از خون آنها مى گیرند، تهیه مى شود. حتى بى ارزشترین امور در زندگى چهار پایان که مدفوعات آنهاست نیز مورد استفاده است ، زمینها را به وسیله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.
7 - تعبیر به ((مشارب )) اشاره به شیرهائى است که از چهارپایان مختلف گرفته میشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامین میگردد، به طورى که صنایع شیرسازى و فراورده هاى شیرى در دنیا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات کشورها را تشکیل میدهد، همان شیرى که یک غذاى کامل براى انسان است .
8 - جمله ((افلا یشکرون )) که به صورت استفهام انکارى مطرح شده ، به منظور برانگیختن فطرت و عواطف انسانها براى شکرگزارى در برابر نعمتهاى بى پایانى است که گوشهاى از آن در آیات فوق آمده است ، و چنانکه میدانیم ((لزوم شکر منعم )) پایه اى است براى ((معرفة الله )) چرا که شکر بدون شناخت بخشنده نعمت امکان پذیر نیست ، بعلاوه مطالعه این نعمتها و اینکه هرگز بتها در آن دخالت و تاثیرى ندارند وسیله اى خواهد بود براى ابطال شرک .
لذا در آیات بعد به تشریح حال مشرکان پرداخته چنین مى گوید: آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که از سوى آنها یارى شوند (و مورد حمایت بتان قرار گیرند) (و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ینصرون ).
چه خیال خام و فکر باطلى ؟ که این موجودات ضعیف را که هیچ قدرتى بر دفاع از خویشتن ندارند تا چه رسد به دیگران ، در کنار خالق زمین و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشکل زندگى از آنان یارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى این به سراغ بتها مى رفتند که مایه عزتشان باشد ((و اتخذوا من دون الله الهة لیکونوا لهم عزا)) (مریم - 81).
و گاه آنها را شفیعان در درگاه خداوند مى پنداشتند ((و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هولاء شفعائنا عند الله )) ((آنها غیر از خدا موجوداتى را مى پرستند که نه زیانى میتوانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گویند اینها شفیعان ما در درگاه خدا هستند! به هر حال تمام این پندارها نقش بر آب است ، و چنانکه قرآن در آیه 192 سوره اعراف مى فرماید: این بتان نه مى توانند یارى عابدانشان کنند، و نه حتى یارى خودشان ((و لا یستطیعون لهم نصرا و لا انفسهم ینصرون )).
لذا در آیه بعد مى افزاید: ((آنها قادر به نصرت و یارى عبادت کنندگان خویش نیستند، و این عابدان در قیامت لشکر آنها خواهند بود و همگى در آتش حضور مى یابند)).
چه دردناک است که این پیروان در آن روز به صورت لشکریانى پشت سر بتها قرار گیرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور یابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنکه بتوانند گرهى را از کار لشکر خود بگشایند.
اصولا تعبیر به ((محضرون )) در همه جا نشانه تحقیر است و حاضر ساختن افراد بى آنکه خودشان تمایل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق این تفسیر، ضمیر اول ((هم )) در جمله ((و هم لهم جند محضرون )) به ((عابدها)) و ضمیر دوم به ((معبودها)) بر مى گردد، در حالى که بعضى از مفسران احتمال عکس آن را نیز داده اند که معبودان و بتها لشکر عابدین خود در آن روز خواهند بود، در عین اینکه لشکرند کمترین یارى از آنها ساخته نیست ! ولى تفسیر اول مناسبتر است .
به هر حال این تعبیرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شیاطین و گردنکشان جن و انس صادق است ، ولى این احتمال نیز وجود دارد که در آن روز خداوند در بتهائى که از سنگ و چوب ساختند نیز عقل و شعورى مى آفریند تا عابدان خود را سرزنش کنند، و ضمنا همین سنگ و چوبها به عنوان آتشگیره هاى جهنم در کنار آنان خواهند بود، چنانکه قرآن در (آیه 98 - انبیا) مى گوید: ((انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون )): ((شما و آنچه را غیر از خدا مى پرستید هیزم جهنم خواهید بود، و همگى در آن وارد مى شوید)).
سرانجام در آخرین آیه مورد بحث به عنوان دلدارى پیامبر (ص) و تقویت روحیه او در برابر اینهمه کارشکنی ها و فتنه انگیزی ها و افکار و اعمال خرافى مى فرماید: اکنون که چنین است سخنان آنها تو را غمگین نکند که گاهى ترا شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى دیگرى مى بندند، چرا که آنچه را آنها در دل مخفى میدارند و یا با زبان آشکار مى سازند همه را ما میدانیم (فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون ).
نه نیات آنها بر ما پوشیده است ، و نه توطئه هاى مخفیانه آنها، و نه تکذیب ها و شیطنت هاى آشکارشان ، همه را میدانیم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داریم و تو را از شر آنها در این جهان نیز در امان خواهیم داشت .
نه تنها پیامبر (ص) که هر مومنى میتواند با این گفتار الهى دلگرم باشد که همه چیز در این عالم در حضور خداوند است و چیزى بر او از مکائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.
نکته های آیات فوق :
1- در قرآن، سخن از نفى ارزش شعر نیست، بلکه سخن از نفى شعر از پیامبر است.
2- خداوند از تهمت به انبیا دفاع مىکند.
3- ندانستن شعر به ارشاد مبلّغ ضررى نمىزند.
4- رشدهاى نابجا و فضاهاى فرهنگى غلط شما را متزلزل نکند. (در زمان پیامبر مسأله شعر جایگاهى بیش از متعارف داشت و شعر و شاعرى در رأس امور بود. این آیه ابّهت آن را شکست.)
5 - طبع شعر از سوى خداوند است.
6- معلّم، پیامبر خداست.
7- هر علمى براى هر کس سزاوار نیست.
8 - تا از تخیّلات و موهومات شاعرانه تخلیه نشویم، روح ما ظرف معارف الهى قرار نمىگیرد.
9- قرآن، مایهى تذکّر و یادآورى است.
10- قرآن، کلامى روشن و قابل فهم و استدلال است.
11- هشدارهاى قرآن، مایهى تذکّر و تنبّه است.
12- نشانهى زنده دلى، پذیرش هشدارهاى قرآن است.
13- هدایت پذیرى از قرآن، در انحصار قوم و نژاد خاصّى نیست.
14- هدف از وحى و بعثت انبیا بیدارى و هوشیارى زنده دلان و اتمام حجت با مرده دلان است.
15 - در سنگدلان حتّى کلام خداوند اثر ندارد.
16- کفّار و کسانى که حقّ را نپذیرند مردگانى بیش نیستند. (در برابر «مَن کان حیّاً»، «الکافرین» آمده است.
17- وعده قهر الهى براى کافران، کلام قطعى خداست.
18- انسان مىتواند براى شناخت قدرت خدا، از توجّه به موجوداتى که در دسترس اوست کمک بگیرد.
19- آفرینش چهارپایان (همچون گاو و گوسفند و شتر و...) براى انسان است.
20- در تولید گیاهان و میوهها، انسان نقشى داشت، ولى در آفرینش چهارپایان انسان نقشى ندارد.
21- آفرینش خداوند ابتکارى است نه تقلیدى.
22 - از خورشید و گیاه و دریا غیر انسان نیز بهرهمند مىشود ولى از چهارپایان تنها انسان استفاده مىکند.
23- از نشانههاى لطف خداوند همین بس که انسان در پیدایش حیوانات نقشى ندارد، ولى به راحتى مالک آنها مىشود.
24- اصل مالکیّت، مورد قبول اسلام است.
25- اگر گاو و گوسفند وحشى بودند، دنیاى لبنیات با همهى منافعى که دارد به روى انسان بسته مىشد.
26- اگر همهى حیوانات وحشى بودند، بسیارى از سفرها انجام نمىگرفت.
27- هم زمین ذلول است، «و الارض ذلولاً» و هم حیوانات، «ذلّلناها» امّا انسان که به هر دو محتاج است، طاغى است. «انّ الانسان لیطغى»
28- هر چیزى براى هدفى آفریده شده است.
29- خام خوارى مورد مدح اسلام نیست و در مورد مصرف گوشت سفارش شده است.
30- شیر، نعمت ویژهاى است که باید براى آن شکر کرد. (با اینکه شیر جزو منافع حیوانات است، ولى نام آن به خصوص برده شده «مشارب» تا نشانه ویژگى آن باشد.
31- شکر باید بر اساس فهم و معرفت باشد.
32- شرک و بت پرستى کفران نعمت است.
33- انگیزهى بت پرستان، بر اساس خیالها و موهومات است.
34- در گفتگو با منحرفین، سرچشمهى عقاید آنان را نشانه بگیرید.
35- کیفر کسى که به جاى مطالعه در نعمتها و شکر الهى به سراغ بتها برود، احضار براى ورود به دوزخ است.
36 - انبیا نیز به تقویت روحیه نیاز دارند و خداوند به آنان دلدارى مىدهد.
37- هر کس هدف بلند دارد مورد انواع تهاجم قرار مىگیرد.
38- توجّه به علم و آگاهى خداوند، بهترین وسیله آرامش براى مؤمن و تهدید براى منحرف است.
39 - دشمنان در پنهان و آشکار توطئهها مىکنند.
نوشته شده توسط : ماری