وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ
براى آنها اصحاب قریه را مثال بزن که فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند.
این آیه و 17 آیه بعد سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین است که مامور هدایت قوم مشرک و بت پرستى بودند که قرآن از آنها به عنوان اصحاب القریه یاد کرده و آنها به مخالفت برخاسته و آنان را تکذیب کردند و سرانجام به عذاب دردناکى گرفتار شدند تا هم هشدارى باشد براى مشرکان مکه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پیامبر و مومنان اندک آن روز، به هر حال تکیه بر این سرگذشت در قلب این سوره که خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است که با موقعیت مسلمانان آن روز دارد.
در تفاسیر گفتهاند که مراد از قریه در این آیه، منطقه انطاکیه است که از شهرهاى قدیم روم بوده و هم اکنون جزو خاک ترکیه و از شهرهاى تجارى آن مىباشد. از مجموع این هجده آیه بر مىآید که مردم این شهر بتپرست بودند و پیامبران براى دعوت آنها به توحید و مبارزه با شرک آمده بودند.
1- تاریخ گذشتگان، بهترین درس براى آیندگان است. «واضرب لهم»
2- مربى و مبلغ باید با تاریخ آشنا باشد. «واضرب لهم»
3- بر جامعه، اصول و قوانین ثابتى حاکم است که سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعیین نمود. آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مکان، تفاوتى نمىکند. «واضرب لهم مثلاً»
4- بهترین مثال، مثالهاى واقعى و عینى است نه تخیّلى. «واضرب لهم مثلاً»
5 - در بیان داستان، عبرتها مهم است، نام قریه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نیست. «اصحاب القریة»
6- انبیا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بیایند. «جاءها المرسلون»
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّآ إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ
آن گاه که دو نفر (از پیامبران خود) را به سوى آنان فرستادیم، پس تکذیبشان کردند، سپس با شخص سوّمى (آن دو را) تأیید کردیم، پس گفتند: همانا ما (از طرف خدا) به سوى شما فرستاده شدهایم
به این ترتیب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یکنفر در اثناء براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها ذکر کرده اند.
و نیز در اینکه آنها پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان حضرت مسیح (علیهالسلام ) باز در میان مفسران گفتگو است ، ظاهر آیات فوق موافق تفسیر اول است ، گرچه تفاوتى در نتیجه اى که قرآن مى خواهد بگیرد نمى کند.
قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ
کفّار گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید و خداى رحمان چیزى (بر شما) نازل نکرده است، شما جز دروغ نمىگویید.
خودشان نیز مى دانستند که در طول تاریخ همه پیامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهیم که همگى او را به رسالت مى شناختند و مسلما انسان بود، از این گذشته مگر نیازها و مشکلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درک کند؟
در اینکه چرا در آیه روى صفت ((رحمانیت)) خداوند تکیه شده ، ممکن است از این نظر باشد که خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى این صفت تکیه مى کند که پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زیرا چگونه ممکن است خداوندى که رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پیامبرانى براى تربیت نفوس و دعوت به رشد و تکامل انسان نفرستد؟
این احتمال نیز داده شده است که آنها مخصوصا روى وصف رحمان تکیه کردند که بگویند خداوند مهربان کار بندگان خود را با فرستادن پیامبران و تنظیم تکالیف مشکل نمیکند! آنها را آزاد میگذارد! این منطق سست و بى پایه با سطح افکار این گروه متناسب بود.
قَالُواْ رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّآ إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ
پیامبران گفتند: پروردگار ما مىداند که ما به سوى شما فرستاده شدهایم.
به هر حال این پیامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مایوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند.
وَمَا عَلَیْنَآ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ
و بر ما، جز تبلیغ آشکار و روشن، وظیفهى دیگرى نیست
مسلما آنها تکیه بر ادعا نکردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلکه از تعبیر (( بلاغ مبین (( اجمالا استفاده مى شود که دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، وگرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبین نبود، زیرا بلاغ مبین باید چنان باشد که واقعیت را به همه برساند، و این جز به کمک دلائل متقن و معجزات گویا ممکن نیست .
در بعضى از روایات نیز آمده است که آنها همانند حضرت مسیح (علیهالسلام ) بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به فرمان خدا شفا دادند.
برخى انسانها به وجود خدا اعتقاد دارند، ولى مسألهى نبوّت را نمىپذیرند و مىگویند خداوند به ما عقل داده و نیازى به وحى نداریم. این اعتقاد ناشى از عدم شناخت صحیح خداست، چنانکه در آیهاى دیگر مىفرماید: «و ما قدروا اللّه حقّ قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىء
1- گاهى باید دعوت به حقّ و امر به معروف به صورت گروهى باشد. «ارسلنا... اثنین فعزّزنا بثالث»
2- لجاجت، درد بى درمان است. (حتى انبیا را تکذیب کردند.) «کذبوهما»
3- با تکذیب دشمن، دست از کار و هدف نکشید، نفرات خود را تقویت کنید. «فکذّبوهما فعزّزنا بثالث»
4- گاهى چند پیامبر، هم زمان به سوى یک قوم اعزام مىشدند. «اثنین... بثالث»
5 - تعداد مبلّغان، به نیاز جامعه بستگى دارد. «ارسلنا الیهم اثنین فعزّزنا بثالث»
6- در مدیریّت، وقتى کسى را به مأموریّتى مىفرستید رهایش نکنید و او را تأیید و تقویت کنید. «فعزّزنا بثالث»
7- کثرت افراد لایق، سبب عزّت است. «فعزّزنا بثالث»
8 - عزّت و ذلّت به دست خداست، گرچه فرد یا چیزى واسطه شود. «فعزّزنا»
9- در مدیریّت، همیشه نیروى ذخیره داشته باشید. «بثالث»
10- کفّار تمام کمالات را نادیده و همه چیز را با دید ظاهرى مىنگرند. «بشر مثلنا»
11- بعضى، تکلیف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مىدانند و گمان مىکنند معناى رحمت، آزادى بىقید و شرط و رها بودن انسان است. «ما انزل الرّحمن من شىء»
12- در برابر انکارهاى پى در پى دشمن، دل خود را با یاد خدا آرامش دهید. «ربّنا یعلم...»
13- وظیفهى انبیا، روشنگرى و تبلیغ آگاهى بخش است و ضامن نتیجه نیستند. «و ما علینا الاّ البلاغ»
سلام . معذرت از هر دوی شما به خاطر تاخیر اینجانب... دلیلش رو که هر دو عزیز می دونید
نوشته شده توسط : ماری