إِنِّى إِذاً لَّفِى ضَلاَلٍ مُّبِینٍ(24)
اگر چنین کنم من در گمراهى آشکارى خواهم بود
إِنِّى ءَامَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ(25)
( به همین دلیل ) من به پروردگارتان ایمان آوردم ، به سخنان من گوش فرا دهید .
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِى یَعْلَمُونَ(26)
( سرانجام او را شهید کردند و ) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ایکاش قوم من مى دانستند .
بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُکْرَمِینَ(27)
که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامى داشتگان قرار داده است .
این مؤمن مجاهد (حبیب نجار) براى تاکید و توضیح بیشتر افزود : هر گاه من چنین بتهائى را پرستش کنم و آنها را شریک پروردگار قرار دهم در گمراهى آشکار خواهم بود ( انى اذا لفى ضلال مبین ) . کدام گمراهى از این آشکارتر که انسان عاقل و با شعور در برابر این موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در کنار خالق زمین و آسمان قرار دهد . این مؤمن تلاشگر و مبارز پس از این استدلالات و تبلیغات مؤثر و گیرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام کرد : همه بدانید من به پروردگار شما ایمان آورده ام ، و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام ( انى آمنت بربکم ) .
بنا بر این سخنان مرا بشنوید و بدانید من به دعوت این رسولان مؤمنم و گفتار مرا به کار بندید که به سود شماست ( فاسمعون ) .
در اینکه مخاطب در این جمله ، و همچنین جمله انى آمنت بربکم کیست ؟ ظاهر آیات قبل نشان مى دهد که همان گروه مشرکان و بت پرستانى هستند که در آن دیار بودند ، تعبیر به ربکم ( پروردگار شما ) نیز منافاتى با این معنى ندارد ، چرا که این تعبیر در آیات زیادى از قرآن مجید در برابر کفار و به هنگام بیان استدلالات توحیدى آمده است .
و نیز جمله فاسمعون ( به سخنان من گوش فرا دهید ) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا که این جمله را براى دعوت آنها به پیروى از گفتار خویش ذکر کرده ، همانگونه که در داستان مؤمن آل فرعون آمده ( آنجا که خطاب به فرعونیان مى گوید : یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد : اى قوم من از من پیروى کنید تا شما را به راه راست هدایت کنم ( غافر - 38 ) .
و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در این جمله همان رسولانى هستند که از سوى خدا براى دعوت این قوم آمده بودند و تعبیر به ربکم و جمله فاسمعون را قرینه بر آن گرفته اند هیچگونه دلیلى براى آن در دست نیست .
اما ببینیم عکس العمل این قوم لجوج در برابر این مؤمن پاکباز چه بود ؟ قرآن سخنى از آن به میان نمى آورد ، ولى از لحن آیات بعد استفاده مى شود که آنها بر او شوریدند و شهیدش کردند .
آرى سخنان پر شور و هیجان انگیز او که با استدلالاتى قوى و نیرومند و نکاتى جالب و دلنشین همراه بود در آن قلبهاى سیاه و سرهاى پر از مکر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلکه چنان آتش کینه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت که از جا برخاستند و با نهایت قساوت و بى رحمى به جان این مرد مؤمن شجاع افتادند ، به روایتى او را سنگباران کردند و پیکرش را چنان آماج سنگها ساختند که بر زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، در حالى که پیوسته این سخن را بر لب داشت که خداوندا این قوم مرا هدایت کن که آنها نمى دانند .
و به روایت دیگرى او را زیر پاها چنان لگدمال کردند که روحش به آسمان پرواز کرد .
اما قرآن این حقیقت را با جمله جالب و سربسته اى بیان کرده ، مى گوید : به او گفته شد وارد بهشت شو ( قیل ادخل الجنة ) .
این تعبیرى است که در باره شهیدان راه خدا در آیات دیگر قرآن آمده است : و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون : گمان مکن کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند ، بلکه آنها زنده جاویدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند ( آل عمران - 169 ) .
جالب اینکه این تعبیر نشان مى دهد که شهادت این مرد مؤمن همان ، و داخل شدن او در بهشت همان ، آنچنان فاصله میان این دو کم و کوتاه بوده است که قرآن مجید در تعبیر لطیفش به جاى ذکر شهادت او؛ دخول او را در بهشت بیان کرده ، و چه نزدیک است راه بر شهیدان ، راه بهشت و سعادت جاویدان ! روشن است منظور از بهشت در اینجا بهشت برزخى است ، چرا که هم از آیات و هم از روایات استفاده مى شود که بهشت جاویدان در قیامت نصیب مؤمنان خواهد شد همانگونه که دوزخ نیز در مورد بدکاران چنین است .
بنا بر این بهشت و دوزخ دیگرى در عالم برزخ است که نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخیز مى باشد ، چنانکه در روایت امیر مؤمنان على (علیه السلام) در مورد قبر وارد شده است : القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران : قبر یا باغى از باغهاى بهشت است یا حفره اى از حفره هاى دوزخ ! .
و اینکه بعضى احتمال داده اند این جمله اشاره به خطابى است که در روز قیامت به این مؤمن با شهامت و ایثارگر مى شود ، و جنبه مستقبل دارد نه حال ، بر خلاف ظاهر آیه است .
به هر حال روح پاک این مرد به آسمانها ، در جوار قرب رحمت الهى و در نعیم بهشتى ، شتافت ، و در آنجا تنها آرزویش این بود که گفت : اى کاش قوم من مى دانستند ( قال یا لیت قومى یعلمون ) .
اى کاش مى دانستند که پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خویش قرار داد و در صف گرامیان جاى داد ( بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ) .
اى کاش چشم حق بینى داشتند ، چشمى که با حجابهاى ضخیم و سنگین جهان مادى محجوب نگردد ، و آنچه را در پشت این پرده است ببینند یعنى تا اینهمه نعمت و اکرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است ، اى کاش مى دیدند و ایمان مى آوردند اما افسوس ! در حدیث آمده است که پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلّم) فرمود : انه نصح لهم فى حیاته و بعد موته - این مرد با ایمان هم در حال حیات خود خیر خواه قوم خویش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدایت آنها را داشت .
جالب توجه اینکه او نخست تکیه بر موهبت غفران الهى مى کند ، سپس بر اکرام ، چرا که نخست باید با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاک گردد و چون پاک شد بر بساط قرب و اکرام الهى جاى گیرد .
این نکته نیز قابل دقت است که اکرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصیب بسیارى از بندگان مى شود ، و اصولا تقوى و اکرام دوش به دوش هم پیش مى روند ان اکرمکم عند الله اتقیاکم ( حجرات - 13 ) ولى اکرام به طور کامل و بدون هیچگونه قید و شرط در قرآن مجید در باره دو گروه آمده است : نخست فرشتگان مقرب خدا که قرآن در باره آنها مى گوید : بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون : آنها بندگان گرامى خدایند که در سخن بر او پیشى نمى گیرند و فرمانش را به کار مى بندند ( انبیا - 27 ) و دیگر؛ بندگان کامل الایمان که قرآن از آنها به عنوان مخلصین یاد کرده ، و در باره آنها مى گوید : اولئک فى جنات مکرمون : آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند ( معارج - 35 ) .
به هر حال این پایان کار این مرد مؤمن و مجاهد راستین بود که در انجام رسالت خویش و حمایت از پیامبران الهى کوتاهى نکرد و سرانجام شربت شهادت نوشید و به جوار قرب رحمت خداوند راه یافت .
- نکته هاى آموزنده این داستان
از آنچه در آیات بالا پیرامون این داستان خواندیم مسائل بسیارى مى توان آموخت که از جمله امور زیر است :
1 - افراد با ایمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى کنند ، همانگونه که یک فرد مؤمن همچون حبیب نجار از انبوه مشرکان شهر وحشت نکرد ، على (علیه السلام) مى فرماید ایها الناس لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله : اى مردم هرگز در طریق هدایت به خاطر کمى نفرات وحشت نکنید .
2 - مؤمن؛ عاشق هدایت مردم است و از گمراهى آنها رنج مى برد ، حتى بعد از شهادتش نیز آرزو مى کند اى کاش دیگران مقامات او را مى دیدند و ایمان مى آوردند ! .
3 - محتواى دعوت انبیاء خود بهترین گواه بر هدایت و حقانیت آنهاست ( و هم مهتدون ) .
4 - دعوت به سوى الله باید خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر کند .
5- گاهى گمراهیها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلکه ضلال مبین و آشکار است و بت پرستى و شرک مصداق روشن ضلال مبین محسوب مى شود .
6 - مردان حق بر واقعیات تکیه مى کنند و گمراهان بر موهومات و پندارها .
7 - اگر شوم و نکبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است .
8 - اسراف عامل بسیارى از بدبختیها و انحرافات است .
9 - وظیفه پیامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبین و دعوت آشکار در همه زمینه هاست ، خواه مردم پذیرا شوند یا نشوند .
10 - اجتماع و جمعیت از عوامل مهم پیروزى و عزت و قوت است ( و عززناهما بثالث ) .
11 - خداوند براى درهم کوبیدن یاغیان سرکش لشکرهاى عظیم آسمان و زمین را بسیج نمى کند ، بلکه با یک اشارت همه چیز آنها را در هم مى کوبد .
12 - میان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد .
13 - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى کند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد ( بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ) .
14 - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نباید وحشت کرد چرا که این برنامه همیشگى آنها در طول تاریخ بوده است ( یا حسرة على العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن ) .
چه حسرتى از این برتر و بالاتر که انسان درهاى هدایت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبیند .
15 - ایمان آورندگان به انبیاء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند ، ( و جاء رجل من اقصى المدینه ) .
16 - همانها بوده اند که در راه طلب هرگز خسته نمى شدند ، و تلاش و کوشش آنها محدود به هیچ حدى نبود ( یسعى ) .
17 - شیوه تبلیغ را باید از رسولان الهى یاد گرفت که از تمام روشها و تاکتیکهاى مؤثر براى نفوذ در دلهاى بیخبران استفاده مى کرد که نمونه اى از آن در آیه فوق و روایاتى که در تفسیر آن آمده است مشاهده مى شود .
18- بهترین راه دعوت، دعوت عملى است. «انّى آمنت»
19- شهادت در راه حمایت از رهبر آسمانى و امر به معروف سابقهاى بس طولانى دارد.
20- میان شهادت و بهشت فاصلهاى نیست. «قیل ادخل الجنّة»
21- مردان خدا حتّى بعد از مرگ و شهادت نیز در فکر زندهها هستند. «یا لیت قومى یعلمون»
22- حیات و بهشت برزخى قبل از بهشت موعود است. «قیل ادخل الجنّة»
23- شهادت سبب مغفرت است. «بما غفر لى»
پاداش و عذاب برزخ
در آیات بالا آمده بود که مؤمن مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى کرد ایکاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند ، مسلما این آیات همانند آیات مربوط به شهیدان مربوط به بهشت جاویدان رستاخیز نیست که بر طبق آیات ورود در آن بعد از رستاخیز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اینجا روشن مى شود که ما بهشت و دوزخى نیز در برزخ داریم که شهیدان در آن متنعم ، و طاغیان همچون آل فرعون صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گیرند ، و با توجه به این مطلب بسیارى از مسائلى که در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روایات معراج و امثال آن آمده است ، حل مى شود .
بر اساس آنچه در تفسیر مجمعالبیان آمده است، ماجرا مربوط به زمان حضرت عیسى است که دو تن از حواریین خود را براى دعوت مردم به شهر انطاکیه فرستاد و آنها در بین راه به حبیب نجّار برخوردند و او با معجزهاى که این دو تن نشان دادند، ایمان آورد.
آن دو به شهر وارد شدند، ولى مردم سخن آنها را نپذیرفتند و تکذیبشان کردند. حضرت مسیح، «شمعون» بزرگترین حوارى خود را به کمک آنها فرستاد و او توانست با به دست آوردن دل پادشاه، نظر او را به دست آورد و اکثر مردم به خدا ایمان آوردند.
البتّه این روایت که در دیگر کتب تفسیرى نیز آمده است، از دو جهت با متن قرآن سازگار نیست: زیرا اوّلاً ظاهر آیات قرآن، فرستادن پیامبر از سوى خدا براى این قوم است، نه یاران یک پیامبر و ثانیاً اگر اکثر مردم ایمان مىآوردند که عذاب بر آنها نازل نمىشد.
بر اساس روایات، فردى که براى حمایت از فرستادگان الهى به شهر انطاکیه آمد، حبیب نجّار بود که از او به «صاحب یس» نیز تعبیر شده و در ردیف مؤمنِ آل فرعون که به حمایت حضرت موسى برخاست، شمرده شده است.
امروزه شهر انطاکیه که میان حَلب و اسکندریه واقع است و جزو خاک ترکیه مىباشد، پس از «بیتالمقدّس» دوّمین شهر مورد توجّه مسیحیان است.
نوشته شده توسط : ماری
اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ (21)
از کسانى که پاداشى از شما درخواست نمىکنند و خود هدایت یافتهاند پیروى کنید.ه
چرا از پیام آوران الهی پیروی می کنیم؟
1- یکی از نشانه های صداقت آنان این است که به دنبال هیچ سود شخصی و منافع مادی نیستند.
آیا در تاریخ زندگی پیامبران الهی و پیشوایان معصوم کسی سراغ دارد که آنان دنبال منافع خویش بوده باشند.(حتی به دنبال تشکر زبانی درقبال زحمات خویش نبوده اند)
نکته:
رهبران ممکن است در یکی از سه گروه زیر باشند:
آیا انسان حقیقت جو می تواند فریاد با شکوه وجدان و فطرت سالم خویش را نشنیده انگارد؟
فطرت سلیم بانگ بر می دارد که بازگشت شما و قطعیت سرنوشتتان در اختیار قدرت مطلق آن یگانه هستی است.
نکته ها و پیام ها:
- کسانی که به ندای فطرت گوش ندهند مورد محاکمه دادگاه وجدان قرار می گیرند (و ما لی ... چه می شود مرا که به خدای یگانه پشت می کنم و...)
- آیه به ما می آموزد که در امر به معروف خودمان را مورد خطاب قرار دهیم.( ما باید به وظیفه عمل کنیم نه اینکه بگوییم آهای مردمان به وظایف خویش عمل کنید!)
- انجام دادن زشتی ها و روی گرداندن از فطرت جای سوال دارد (شرک و کفر) نه انجام خوبی ها و خداپرستی که مطابق با فطرت است.
- یکى از راههاى دعوت دیگران، بیان اعتقادات منطقى خود است. «مالى لا اعبد الّذى»
- یکى از فلسفههاى عبادت، تشکر از ولى نعمت است. «الذى فطرنى»
- توجّه به مبدأ و معاد، سرچشمهى توحید و بندگى است. «فطرنى و الیه ترجعون» (کسى شایسته پرستش است که آفرینش جهان و اداره کردن و بازگشت آن به دست اوست
- مرگ پایان زندگى نیست، بازگشت به سوى خداست. «الیه ترجعون»
ءَأَتِّخِذُ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّى شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاًوَلَا یُنقِذُونِ(23)
آیا به جاى او خدایانى را برگزینم که اگر خداوند رحمان ارادهى گزندى به من نماید، شفاعت آنها کمترین سودى براى من ندارد و مرا نمىرهانند؟
4- و چرا پیامبران الهی را رهبر خویش قرار داده ایم؟
انسان سود جو و زیان گریز است. پرسش مهم این است که چه میزان قوانین و برنامه های بشری منافع و نیازهای عالی انسان را تامین کرده است؟
آیا قوانین بشری که بر ستون های زر و زور و تزویر و خوش بینانه تر بگوییم بر پایه اندیشه محدود و حال نگر فرزانگان هر عصر و مصر استوار شده است کدامین درد مزمن انسان را شفا داده است!!؟
پیامبران هدیه خودآگاهی و پرهیز از روی آوردن الاهه های فوق را به انسان دیروز و امروز و هر روز ارزانی داشته اند.
شگفتا!
کدام گمراهی از این آشکارتر که آدمی به بردگی آدمیانی چون خود تن می دهد ودر دنیای مدرن هنوز در برابر خدایان خویش ساخته سر بر خاک می ساید !!
نکته ها وپیام ها:
- از غیر خدا هیچ کارى ساخته نیست. «من دونه... لاتغن»
به راستی اگر خداوند کسی را عزت دهد چه نیرویی را توانایی خوار کردن اوست و بالعکس
- یکی از روش های آموزش مقایسه است. خدا مرا آفریده، ولى بتها برایم ذرّهاى فایده ندارند. «فطرنى - لا تغن عنّى شفاعتهم»
- سختىهایى را که انسان مىبیند، با اراده خداوند و در مدار رحمت اوست. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ»
- براى توجّه به خداوند، کافى است شرایط سخت و فوق العاده را در پیش خود مجسّم سازیم. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ»
- براى جریحهدار نکردن عواطف مردم، از خود مثال بزنیم. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ...»
- گاهى گمراهىها عامل مخفى و پنهانى ندارد، بلکه ضلال مبین است مانند بتپرستى. «ضلال مبین»
- در مقابل ضلال مبین، بلاغ مبین و دعوت آشکار لازم است. «ضلال مبین»
منبع: تفسیر نمونه و نور
نوشته شده توسط : ماری
قَالُواْ إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ 18
(کفّار به انبیا) گفتند: ما (حضور) شما را به فال بد گرفتهایم (وجود شما شوم است و مایهى بدبختى ما) و اگر از حرفتان دست بر ندارید قطعاً شما را طرد خواهیم کرد و از طرف ما عذاب دردناکى به شما خواهد رسید.
قَالُواْ طَآئِرُکُم مَّعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ19
(انبیا در پاسخ) گفتند: شومى شما از خود شماست، آیا اگر پند داده شدید (باید فال بد بزنید)؟ بلکه شما قومى اسرافکارید.
کوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات نه تنها تسلیم نشدند، بلکه بر خشونت خود افزودند، و از مرحله تکذیب پا فراتر نهاده به مرحله تهدید و شدت عمل گام نهادند گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم ، وجود شما شوم است و مایه بدبختى شهر و دیار ما! (قالوا انا تطیرنا بکم ).
ممکن است مقارن آمدن این پیامبران الهى بعضى مشکلات در زندگى مردم آن دیار بر اثر گناهانشان و یا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، چنانکه بعضى از مفسران نیز نقل کرده اند که مدتى نزول باران قطع شد ولى آنها نه تنها عبرتى نگرفتند بلکه این حادثه را به دعوت رسولان پیوند دادند.
باز به این هم قناعت نکردند، بلکه با تهدیدى صریح و آشکار نیات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند، و گفتند: ((اگر از این سخنان دست برندارید مسلما شما را سنگسار خواهیم کرد، و مجازات دردناکى از ما به شما خواهد رسید))!
طرفداران باطل و حامیان ظلم و فساد چون منطق قابل عرضه اى ندارند همیشه تکیه بر تهدید و فشار و خشونت میکنند، غافل از آنکه رهروان راه الله هیچگاه در برابر این تهدیدها تسلیم نخواهند شد، بلکه بر استقامتشان خواهد افزود، آن روز که آنها پا به این میدان گذاشتند جان خود را بر کف گرفتند و آماده ایثار گشتند.
اینجا بود که رسولان الهى با منطق گویاى خود به پاسخ هذیانهاى آنها پرداختند، و گفتند: شومى شما از خود شما است و اگر درست بیندیشید به این حقیقت واقف خواهید شد (قالوا طائرکم معکم اءئن ذکرتم ).
اگر بدبختى و تیره روزى و حوادث شوم محیط جامعه شما را فرا گرفته ، و برکات الهى از میان شما رخت بربسته ، عامل آن را در درون جان خود، در افکار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو کنید، نه در دعوت ما. این شما هستید که با بت پرستى و هوا پرستى و بیدادگرى و شهوترانى فضاى زندگى خود را تیره و تار کرده ، و برکات خدا را از خود قطع کرده اید.
جمعى از مفسران جمله ((اءئن ذکرتم )) را اشاره به مطلب مستقلى دانسته اند و گفته اند مفهومش این است که آیا اگر پیامبران الهى بیایند و شما را تذکر دهند و انذار کنند جزایش این است که آنها را تهدید به عذاب و مجازات کنید، و وجودشان را شوم پندارید، آنها براى شما نور و هدایت و خیر و برکت به ارمغان آورده اند، آیا پاسخ چنین خدمتى آن تهدیدها و سخنان زشت است .
و سرانجام آخرین سخن این فرستادگان پروردگار به آنان این بود که شما گروهى اسرافکار و متجاوزید (بل انتم قوم مسرفون ).
درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است ، اگر توحید را انکار کرده و به شرک روى مى آورید، دلیل آن اسراف و تجاوز از حق است ، اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نیز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است و بالاخره اگر در برابر خیر خواهى خیر خواهان آنها را تهدید به مرگ مى کنید این نیز به خاطر تجاوزگرى شما است
توضیح:فال بد یکى از خرافاتى است که در قدیم بوده و امروزه نیز در شرق و غرب هست و هر منطقه و قومى به چیزى فال بد مىزنند. اسلام آن را شرک دانسته و با جمله «الطیرة شرک» بر آن خط بطلان کشیده و کفّارهى آن را توکّل بر خداوند دانسته است. «کفّارة الطیرة التو کّل»
فال بد آثار شومى دارد، از جمله: سوء ظن به افراد، رکود در کارها، تلقین شکست و احساس حقّارت. بدترین آن، فال بد به مقدّسات و اولیاى الهى است.
نتایج:
1- در برابر هر سخن انحرافى باید پاسخى روشن عرضه داشت.
2- تکذیب «فکذّبوهما»، تحقیر «تطیّرنا بکم» و تهدید «لنرجمنّکم» از حربههاى کفّار است.
3- فالگیرى و فال زدن، از آداب و رسوم جاهلى است.
4- کسى که منطق ندارد به خرافات متوسّل مىشود.
5 - انحراف فکرى مقدّمهى انحراف عملى است.
6- کفر، مایه سنگدلى و جسارت به انبیا است.
7- کفّار که در برابر منطق و روش پیامبران منطقى ندارند، پس از تکذیب، دست به تهدید مىزنند.
8 - کار انبیا، غفلت زدایى و توجّه دادن مردم به فطرت سالم است.
9- یکى از جلوههاى اسراف، سرکشى و طغیان است.
10- ریشهى بدبختىها طغیان و اسراف است، نه ایمان به خدا و پیامبران.
وَجَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِینَ20
و از دورترین منطقه شهر،مردى با شتاب آمد(و)گفت: اى قوم من! از این انبیا پیروى کنید
اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ21
از کسانى که پاداشى درخواست نمىکنند و خود هدایت یافتهاند پیروى کنید.
در آیات مورد بحث بخش دیگرى از مبارزات رسولانى که در این داستان به آنها اشاره شده ، آمده است ، و آن مربوط به حمایت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندک از آنها است که در برابر اکثریت کافر و مشرک و لجوج ایستادند و تا سر حد جان از پیامبران الهى دفاع کردند.
نخست مى فرماید: ((مردى (با ایمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به سراغ گروه کافران آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پیروى کنید)) (و جاء من اقصى المدینة رجل یسعى قال یا قوم اتبعوا المرسلین ).
این مرد که غالب مفسران نامش را ((حبیب نجار)) ذکر کرده اند از کسانى بود که در برخوردهاى نخستین با رسولان پروردگار به حقانیت دعوت آنها و عمق تعلیماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از کار در آمد، هنگامى که به او خبر رسید که در قلب شهر مردم بر این پیامبران الهى شوریده اند، و شاید قصد شهید کردن آنها را دارند، سکوت را مجاز ندانست ، و چنانکه از کلمه ((یسعى )) بر مى آید با سرعت و شتاب خود را به مرکز شهر رسانید و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نکرد.
تعبیر به ((رجل )) به صورت ناشناخته ، شاید اشاره به این نکته است که او یک فرد عادى بود، قدرت و شوکتى نداشت ، و در مسیر خود تک و تنها بود، در عین حال نور و حرارت ایمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود که بى اعتنا به پیامدهاى این دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحید، وارد معرکه شد، تا مؤ منان عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در آغاز اسلام که عده قلیلى بیش نبودند سرمشق بگیرند و بدانند حتى یک نفر مؤ من تنها نیز داراى مسئولیت است و سکوت براى او جائز نیست .
تعبیر به ((اقصى المدینة )) نشان میدهد که دعوت این رسولان به نقاط دور دست شهر نیز کشیده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثیر خود قرار داده بود، گذشته از این نقاط دور دست شهر همیشه مرکز مستضعفانى است که آمادگى بیشتر براى پذیرش حق دارند، به عکس ، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى میکنند که جذب آنها به سوى حق به سادگى ممکن نیست .
تعبیر به ((یا قوم )) (اى قوم من ) بیانگر دلسوزى این مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن دیار است ، و دعوت به پیروى از رسولان دعوتى است خالصانه که هیچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نیست .
اکنون ببینیم این مؤ من مجاهد به چه منطق و دلیلى براى جلب توجه همشهریانش متوسل گشت ؟
نخست از این در وارد شد که : از کسانى پیروى کنید که از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نمیخواهند (اتبعوا من لا یسالکم اجرا).
این خود نخستین نشانه صدق آنها است که هیچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام ، و نه حتى تشکر و سپاسگزارى و نه هیچ اجر و پاداش دیگر.
این همان چیزى است که بارها در آیات قرآن در مورد انبیاى بزرگ به عنوان نشانهاى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پیامبران روى آن تکیه شده ، تنها در سوره شعرا پنج بار این جمله (و ما اسئلکم علیه من اجر) تکرار گردیده است .
سپس مى افزاید: بعلاوه این رسولان چنانکه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آید افرادى هدایت یافته اند (و هم مهتدون ).
اشاره به اینکه عدم تسلیم در برابر دعوت کسى یا به خاطر این است که دعوتش حق نیست و به بیراهه و گمراهى مى کشاند، و یا اینکه حق است اما مطرح کنندگان منافع خاصى در سایه آن کسب میکنند که این خود مایه بدبینى به چنان دعوتى است ، اما هنگامى که نه آن باشد و نه این ، دیگر چه جاى تامل و تردید؟!
در آیه 13، محلّ حضور پیامبران «القریة» معرّفى شد و این آیه، آن را «المدینة» مىخواند. شاید بتوان گفت: تمدّن و رشد جوامع، بستگى به ایمان مردم دارد؛ شهرى که شهروندانش کافر باشند، روستاست و روستایى که حتّى یک مؤمن در آن حضور یابد، رشد یافته و شهر میشود.
نتایج:
1- دور بودن از شهر، نشانه دورى از فرهنگ نیست.
2- حمایت از حقّ، مرز و منطقه ندارد.
3- گاهى یک تنه باید حرکت کرد و فریاد کشید. حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: در راه حقّ از اندک بودن پیروان نهراسید.
4- براى حمایت از حقّ، مسافت طولانى نباید مانع باشد.
5 - طرفدارى از حقّ، انگیزه و سوز لازم دارد نه نشان و عنوان.
6- حمایت از حقّ، باید با شدّت، سرعت، منطق و عاطفه همراه باشد.
7- شکستن سکوت و فریاد زدن در محیطهاى انحرافى، براى حمایت از رهبرى حقّ مورد ستایش خداوند است.
8 - اخلاص در تبلیغ، شرط جذب مردم است. منادیان حقّ نباید از مردم مزدى بخواهند.
9- هادیان باید خود مهتدى باشند.
نوشته شده توسط : ماری
نگهی به آیه 22 و 23 یس(هدف از عبادت)
پس انسان بغیر از محض عبودیت چیزی ندارد.
براولازم است که خود را در مقام عبودیت نصب کرده و آنرا نسبت به خدای تعالی اظهار بدارد
در مورد مردی که در آیه 20 نام برده شد نیز مشهود است که خدا را به اخلاص بندگی کرد نه به طمع بهشت و نه از ترس دوزخ .
چون خدا اهلیت برای عبادت دارد
عامه مردم به چنین مقامی نمی رسند
این دوآیه مشتمل بر دو برهان علیه دلیلی است که وثنی ها آنرا اساس بت پرستی و اعتقاد به ارباب بتها قرار داده بودند
سئوال:وثنی ها چه کسانی هستند؟آیا نام دیگر بت پرستان است؟!
بت پرستان معتقد بودند که خدای سبحان بزرگتر از آن است که حس یا خیال بشر و یا عقل او بوی احاطه یابد و او را بشناسد و یا تصور کند و هیچ قوه ای ادراکی دیگر نیز نمی تواند .به همین جهت انسان نمی تواند با عبادت متوجه او شود پس تنها راه عبادت خدا آن است که ما در عبادت متوجه مقربان درگاه او مانند ملائکه یا قدسین و یا بعضی از جن و یا قدسین از بشر شویم تا آنها واسطه و شفیع ما شوند و خیرات و دفع شرور را از خدا گرفته به ما برسانند.
دلیل اول:هرچند انسان نمی تواند احاطه علمی بذات متعالی خدا پیدا کند و لکن می تواند او را به صفات مخصوص به خودش بشناسد مثل فاطر چون این مقدار شناسائی مقدور است پس عبادت خود را هم از طریق همین شناسائی انجام داده متوجه خدا گردد و انکار جز لجبازی معنای دیگری ندارد
اما دلیل دوم : اگر این بتها براستی وساطت دارند این مقام را هم خدا به آنها افاضه کرده (یونس 3)در مواردی که او اراده ی حتمی داشته باشد دیگر شفاعت همین شفیعان فرضی هم مفید واقع نمی شود نه خیری می رسد از ایشان نه ضرری از ایشان دفع می شود.
دلیل سوم:آیه 23 اشاره دارد از همین تعبیر به رحمان برهان دیگر بر وحدانیت خدا در ربوبیت ، تمامی نعمت ها و نظام جابری در آنها مظاهر رحمت واسعه ی خدا و قائم بدان بود و هیچ یک از خود استقلالی در تدبیر امر خدا نداشت قهرا مستقل تدبیر آنهاخدای تعالی خواهد بود حتی تدبیر ملائکه هم بفرضی که بقول شما مشرکین ،سهمی از تدبیر بدست ملائکه باشد باز از رحمت خدا و تدبیر خداست
نتیجه = ربوبیت تنها از آن خداست
نوشته شده توسط : آنتیک
چه کنیم!
باز هم بازگشت
وشاید هزاران بار بازگردیم
وبارهم نگاهی دوباره به آیه 12 سوره یس
ما مردگان را زنده می کنیم وآنچه را از پیش فرستاده اند و تمام آثار آن ها را می نویسیم و همه چیز را در کتاب آورده ایم.
2- ضمیرهای جمع(انا.نحن.نحیی) با این که گوینده خداست در محاوره و زبان عرب معمول است و در فارسی نیز اگر دقت کنیم بزرگان به جای ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می کنند.
3- مرگ در آموزه های اسلامی تنها انتقال و ترانزیت از مرز دنیای محدود به مرز جهانی فراتر و نامحدود به نام آخرت است.(انا نحن نحی الموتی)
4- مرگ مادی بسته شدن پرونده ی انسان نیست.(و نکتب ما قدموا وآثارهم).اندیشه و رفتار ادمی فردی ؛یا اجتماعی، دارای تاثیر مثبت یا منفی در دیگران ؛ثبت و ضبط می شود.و در پرونده ی فردی (پرسنلی) یا گروهی که وی (تفکر و اندیشه ای که به آن تعلق خاطر و دلبستگی داشته است.)
پرانتز باز ....این نکته روشنه که آدما هر کدومشون برای خودشون یه دفتر و دستکی مکتوب و یا در حافظه، برای زندگی خصوصیشون دارند .و یه حساب و کتابی و یا بهتر بگم یه پرونده سازمانی هم دارن.این سازمان رسمی باشه یا غیر رسمی،قبولش داشته باشن یا نه، کسی که در یه کشور زندگی کی کنه حکومت براشون صدها پرونده داره، بخواهد و یا نخواهد.
حالا چه اشکالی پیش میاد اگه خداوند اندیشه ها و کارهای شخصی ما را در یک پرونده و فایل نگهداری کند و کنش ها و واکنش های مرتبط با گروهی که با آن همراهیم را یک جا!
نگو که اندیشه و رفتارهای نیاکان ما چه ربطی به ما دارد!
که می گوییم گروههای بشری در بسیاری باورها و رفتارها وجوه مشترکی دارند که شاید با اینکه آنان سا لهای قبل مرده اند، اما دوست داشته اند که اگر سالها زنده بمانند فرزندانشان را مثلا به روش خاصی تربیت کنند.یا با این که ما در این زمان به بسیاری از اعمال و سنت های گذشتگان خویش ببالیم و افتخار کنیم!
پس امت ها می توانند پرونده ی مشترکی داشته باشند
واین چه تضادی با عدالت خداوندی دارد؟!
5-ارتباط روح انسان حتی پس از مرگ نیز با دنیا و آنچه ار او بر جای مانده قطع نمی گردد.
روح ما برخوردار از پاداش روش نیکویی است که پس از خود بر جای گذاشته ایم ودر بازتاب اعمال نیک و بدی که در دیگران تاثیر گذاشته وآنان را به هدایت یا گمراهی کشانده همراه خواهیم بود.
....پدر و مادری اصول بهداشتی و دینی زناشویی را رعایت نمی کنند ،و فرزند یک عمر معلول می شود
واین اثر وضعی است که می ماند.
فردی مسجدی ،مدرسه ای می سازد و میلیون ها آدم به مدنیت می رسند و رشد می یابند.عدالت خداوندی چه اقتضا می کند؟؟؟
و....
نوشته شده توسط : بی دل
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ
براى آنها اصحاب قریه را مثال بزن که فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند.
این آیه و 17 آیه بعد سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین است که مامور هدایت قوم مشرک و بت پرستى بودند که قرآن از آنها به عنوان اصحاب القریه یاد کرده و آنها به مخالفت برخاسته و آنان را تکذیب کردند و سرانجام به عذاب دردناکى گرفتار شدند تا هم هشدارى باشد براى مشرکان مکه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پیامبر و مومنان اندک آن روز، به هر حال تکیه بر این سرگذشت در قلب این سوره که خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است که با موقعیت مسلمانان آن روز دارد.
در تفاسیر گفتهاند که مراد از قریه در این آیه، منطقه انطاکیه است که از شهرهاى قدیم روم بوده و هم اکنون جزو خاک ترکیه و از شهرهاى تجارى آن مىباشد. از مجموع این هجده آیه بر مىآید که مردم این شهر بتپرست بودند و پیامبران براى دعوت آنها به توحید و مبارزه با شرک آمده بودند.
1- تاریخ گذشتگان، بهترین درس براى آیندگان است. «واضرب لهم»
2- مربى و مبلغ باید با تاریخ آشنا باشد. «واضرب لهم»
3- بر جامعه، اصول و قوانین ثابتى حاکم است که سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعیین نمود. آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مکان، تفاوتى نمىکند. «واضرب لهم مثلاً»
4- بهترین مثال، مثالهاى واقعى و عینى است نه تخیّلى. «واضرب لهم مثلاً»
5 - در بیان داستان، عبرتها مهم است، نام قریه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نیست. «اصحاب القریة»
6- انبیا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بیایند. «جاءها المرسلون»
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّآ إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ
آن گاه که دو نفر (از پیامبران خود) را به سوى آنان فرستادیم، پس تکذیبشان کردند، سپس با شخص سوّمى (آن دو را) تأیید کردیم، پس گفتند: همانا ما (از طرف خدا) به سوى شما فرستاده شدهایم
به این ترتیب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یکنفر در اثناء براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها ذکر کرده اند.
و نیز در اینکه آنها پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان حضرت مسیح (علیهالسلام ) باز در میان مفسران گفتگو است ، ظاهر آیات فوق موافق تفسیر اول است ، گرچه تفاوتى در نتیجه اى که قرآن مى خواهد بگیرد نمى کند.
قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ
کفّار گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید و خداى رحمان چیزى (بر شما) نازل نکرده است، شما جز دروغ نمىگویید.
خودشان نیز مى دانستند که در طول تاریخ همه پیامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهیم که همگى او را به رسالت مى شناختند و مسلما انسان بود، از این گذشته مگر نیازها و مشکلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درک کند؟
در اینکه چرا در آیه روى صفت ((رحمانیت)) خداوند تکیه شده ، ممکن است از این نظر باشد که خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى این صفت تکیه مى کند که پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زیرا چگونه ممکن است خداوندى که رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پیامبرانى براى تربیت نفوس و دعوت به رشد و تکامل انسان نفرستد؟
این احتمال نیز داده شده است که آنها مخصوصا روى وصف رحمان تکیه کردند که بگویند خداوند مهربان کار بندگان خود را با فرستادن پیامبران و تنظیم تکالیف مشکل نمیکند! آنها را آزاد میگذارد! این منطق سست و بى پایه با سطح افکار این گروه متناسب بود.
قَالُواْ رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّآ إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ
پیامبران گفتند: پروردگار ما مىداند که ما به سوى شما فرستاده شدهایم.
به هر حال این پیامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مایوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند.
وَمَا عَلَیْنَآ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ
و بر ما، جز تبلیغ آشکار و روشن، وظیفهى دیگرى نیست
مسلما آنها تکیه بر ادعا نکردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلکه از تعبیر (( بلاغ مبین (( اجمالا استفاده مى شود که دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، وگرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبین نبود، زیرا بلاغ مبین باید چنان باشد که واقعیت را به همه برساند، و این جز به کمک دلائل متقن و معجزات گویا ممکن نیست .
در بعضى از روایات نیز آمده است که آنها همانند حضرت مسیح (علیهالسلام ) بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به فرمان خدا شفا دادند.
برخى انسانها به وجود خدا اعتقاد دارند، ولى مسألهى نبوّت را نمىپذیرند و مىگویند خداوند به ما عقل داده و نیازى به وحى نداریم. این اعتقاد ناشى از عدم شناخت صحیح خداست، چنانکه در آیهاى دیگر مىفرماید: «و ما قدروا اللّه حقّ قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىء
1- گاهى باید دعوت به حقّ و امر به معروف به صورت گروهى باشد. «ارسلنا... اثنین فعزّزنا بثالث»
2- لجاجت، درد بى درمان است. (حتى انبیا را تکذیب کردند.) «کذبوهما»
3- با تکذیب دشمن، دست از کار و هدف نکشید، نفرات خود را تقویت کنید. «فکذّبوهما فعزّزنا بثالث»
4- گاهى چند پیامبر، هم زمان به سوى یک قوم اعزام مىشدند. «اثنین... بثالث»
5 - تعداد مبلّغان، به نیاز جامعه بستگى دارد. «ارسلنا الیهم اثنین فعزّزنا بثالث»
6- در مدیریّت، وقتى کسى را به مأموریّتى مىفرستید رهایش نکنید و او را تأیید و تقویت کنید. «فعزّزنا بثالث»
7- کثرت افراد لایق، سبب عزّت است. «فعزّزنا بثالث»
8 - عزّت و ذلّت به دست خداست، گرچه فرد یا چیزى واسطه شود. «فعزّزنا»
9- در مدیریّت، همیشه نیروى ذخیره داشته باشید. «بثالث»
10- کفّار تمام کمالات را نادیده و همه چیز را با دید ظاهرى مىنگرند. «بشر مثلنا»
11- بعضى، تکلیف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مىدانند و گمان مىکنند معناى رحمت، آزادى بىقید و شرط و رها بودن انسان است. «ما انزل الرّحمن من شىء»
12- در برابر انکارهاى پى در پى دشمن، دل خود را با یاد خدا آرامش دهید. «ربّنا یعلم...»
13- وظیفهى انبیا، روشنگرى و تبلیغ آگاهى بخش است و ضامن نتیجه نیستند. «و ما علینا الاّ البلاغ»
سلام . معذرت از هر دوی شما به خاطر تاخیر اینجانب... دلیلش رو که هر دو عزیز می دونید
نوشته شده توسط : ماری
انواع کتابها :
کتابی درون کتاب دیگر از کتاب بزرگ لوح محفوظ تا کتاب فردی
کتاب اول همان لوح محفوظ است: هیچ تری و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبین است (انعام _59 ) (همان مثل معروف تر و خشک با هم می سوزند)
امام مبین = لوح محفوظ = کتاب مبین = امام مبین = کتابی که تمامی موجودات و آثار آن ها درش نوشته شده و از دگرگونی محفوظ است و مشتمل بر تمامی جزئیاتیکه خدای سبحان قضا ء ش را در خلق رانده در نتیجه آمار همه چیز در آنست
سوال عتیقه ای: پس جریان قضا و قدر و اختیار و دعا را چگونه با لوح محفوظ ارتباط دهیم ؟
البته به نظر باید تمامی تغییرات هم در همین کتاب باشد !! ونه فقط از پیش تعیین شده ها .....
هر امتی به سوی کتاب خودش دعوت می شود (جاثیه 28)
باز هم می توان اینجا عدالت خداوندی را زیر سوال برد
کتاب سوم کتاب فردی است : برای هر انسانی مقدری بگردنش افکنده ایم و روز قیامت نامه ای برایش بیرون می کنیم که آنرا گشوده خواهد دید(اسری 13)
خیلی دوست دارم اساتید بفرمایند ارتباط این کتابها ی تو در تو چگونه است و با بحث عدالت خداوندی چگونه جمع می شود ........
نوشته شده توسط : آنتیک
ترجمه:ای پیامبر تو تنها کسی را انذار می کنی که از این یاد آوری الهی پیروی کند و از خداوند مهربان در پنهان بترسد.چنین کسی را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده.
نکته ها و پیام ها:
1- بیم و امید برای حفظ تعادل و توازن زندگی انسان لازم است.در یک قانون کامل نظام تنبیه و پاداش هر دو وجود دارد.
2-هشدارها و انذارها به مذاهب اختصاص ندارد همه انسان ها در برابر آسیب ها و خطراتی که برای فرزندانشان وجود داشته باشد
احساس مسئولیت می کنند*می توانید به نوشته های فرزانگان هر قوم نگاهی کوتاه بیفکنید*
3- این ضرب المثل مطلق نیست که: سخن کز دل برآید نشیند لاجرم بر دل. زیرا حکیمان و رسولان الهی همه صمیمی و دلسوز بشریت بوده اند و از سوز دل سخن گفته اند و متاسفانه انسان هایی شهد شیرین حکمتشان را هضم نکرده اند.
4-همانطور که در امور محسوس اگه چشم بیمار باشد اشیاء به خوبی قابل تشخیص نیست.قلب و اندیشه نیز اگر انباشته از هوی و هوس وغرور و انحصار گرایی باشد حقیقت برایشان قابل تشخیص نخواهد بود.
5-برای تاثیرگذاری پیام در مخاطب لازم است او خود از آمادگی گرفتن پیام برخوردار باشد.اگر معلمی از بهترین روش های تدریس
استفاده کند ولی دانش آموز اصلا علاقه ای به تحصیل نداشته باشدو یا ذهنش کشش نداشته باشد آیا معلم کوتاهی کرده است؟!برای همین درآیه قبل فرمود: چه پند و اندرزشان دهی یا ندهی برایشان یکسان است .
نتیجه این که حکمت رسولان برای گوش های شنوا و قلب های آماده مفید خواهد بود.
قطرات زلال و حیات بخش باران در یک سرزمین یکسان فرود می آید اما اگر زمین پر از سنگلاخ بود و یا شوره زار باران را چه تقصیری است؟برای همین است که خداوند به پیامبرش دلداری می دهد که انتظار نداشته باشد همه از او پیروی کنند.تنها آنان که در کتاب الهی تدبر کنند و تدبرشان مقدمه پذیرش قرآن گردد و دنیا را محدود در محسوسات نبینند و خدای نادیده را اندیشه کنند هشدارهای تورا با جان و دل خواهند پذیرفت.
7-توجه به هشدارهای انسان آسمانی برخورداری از میوه شیرین و انرژی بخش گذشت از خطاهای پیشین و پاداش بی شمار است *مغفرت- اجرکریم)
7-با توجه به تفاوت های فردی انسان ها برای اثبات مدعی لازم است از دلایل و روش های گوناگون بهره برد زیرا استفاده از روش واحد برای اقناع و متقاعد ساختن همگان آب در هاون کوبیدن است.
قرآن برای راهیابی مردم سه روش مهم ارائه می کند:
الف-مراجعه به وجدان و فطرت
ب- بهره گیری از افریده ها و به خصوص شناخت خود
ج-عقل و اندیشه
بنابر این برای درک غیب و موجودات نا محسوس راه مطمئن عقل است .چون نیروی عقل با این که وجود دارد قابل شناخت با نیروهای حسی و تجربی است.
یاد آوری ها:
1- مدیر محترم نمی دونم این نوع برداشت به اهدافتون نزدیک هست یا نه؟
2- برای فهم بهتر نکته ها قرآن مترجم را پیش روی خود باز کنید
3- این نوشته برداشت آزادی است ازتفسیرنمونه و تفسیر نور
نوشته شده توسط : بی دل
سلام
توفیقی شد که اینبار من کلامی ثبت کنم.
اما چون این آیه برام بسیار زیبا و قابل تامل بود و توضیحات شیوایی داشت خواستم فقط به همین آیه اکتفا کنم
و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون
این آیه توصیف دیگری از افراد لجوج و کافران است ، و ترسیم گویائی از عوامل نفوذناپذیری آنها ،
می فرماید : ما در پیش روی آنها سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی ( و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا ) .
آنها در میان این دو سد چنان محاصره شده اند که نه راه پیش دارند و نه راه بازگشت ! و در همین حال چشمان آنها را پوشاندیم لذا چیزی را نمی بینند ( فاغشیناهم فهم لا یبصرون ) .
عجب ترسیم گویائی !!!
*از یکسو همچون اسیرانی هستند که در غل و زنجیرند .
*از سوی دیگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است که سرهای آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چیزی نمی بینند !
*از سوی سوم سدی از پیش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پیش و پس را بر آنها بسته است .
*از سوی چهارم چشمان آنها بسته شده ، و قدرت دید و باصره آنها به کلی از کار افتاده است .
نکته ها :
از کار افتادن ابزار شناخت !
انسان برای اینکه بتواند از عالم بیرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزاری بهره می گیرد که به آن ابزار شناخت گفته می شود .
قسمتی از آنها درون ذاتی هستند ، و قسمتی برون ذاتی
عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است ،
حواس ظاهری انسان همچون بینائی و شنوائی و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند .
این وسائل خداداد اگر مورد بهره برداری صحیح قرار گیرند روز به روز قویتر و نیرومندتر می شوند ، و بهتر و دقیقتر حقایق را نشان می دهند .
اما اگر مدتی در مسیرهای انحرافی قرار گیرند ، و یا اصلا از آنها استفاده نشود ، تدریجا تحلیل رفته و یا به کلی دگرگون می شوند و حقایق را وارونه نشان می دهند ،
درست همانند آئینه صافی که گرد و غبار ضخیمی آن را بپوشاند ، و یا خراشهای زیاد و عمیقی بر چهره آن وارد شود که دیگر نمی تواند چیزی را نشان دهد ، و اگر نشان دهد هرگز با واقعیت آن تطبیق نمی کند .
این سؤال برای بعضی از مفسران مطرح شده است که مانع اصلی برای ادامه حرکت سدهای پیش رو است ، سد پشت سر چه معنی دارد ؟
بعضی پاسخ گفته اند : انسان دارای دو گونه هدایت است : هدایت نظری و استدلالی ، و هدایت فطری و وجدانی ،
سد پیش رو اشاره به این است که او از هدایت نظری محروم می گردد ، می خواهد به عقب باز گردد و به هدایت فطری نظر بیفکند اما
سد و مانع پشت سر ، او را از بازگشت به فطرت باز می دارد .
بعضی دیگر گفته اند سد پیش رو اشاره به موانعی است که او را از وصول به آخرت و سعادت جاویدان باز می دارد ، و سد پشت سر چیزی است که او را حتی از رسیدن به سعادت و آرامش در دنیا مانع می شود .
پاسخ این سؤال که چرا سخنی از سد در طرف راست و چپ به میان نیامده ؟ نیز روشن شد ، زیرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نمی رساند باید راهی به پیش بگشاید .
بعلاوه معمولا سد را در جائی ایجاد می کنند که طرف راست و چپ آن بسته است تنها گذرگاهی میان آن دو قرار دارد که با ایجاد سد آن گذرگاه نیز بسته می شود ، و عملا انسان در محاصره قرار می گیرد .
محرومیت از سیر آفاقی و انفسی
برای شناخت خداوند معمولا دو راه برای مطالعه وجود دارد:
1- مطالعه در نشانه های خدا که در جسم و جان انسان است ، و آن را آیات انفسی می نامند
2- مطالعه در آیاتی که در بیرون وجود او در زمین و آسمان و ثوابت و سیارات و کوه و دریا وجود دارد ، و آن را آیات آفاقی می گویند که قرآن مجید در آیه 53 سوره فصلت به آن اشاره کرده ، می فرماید سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق به زودی آیات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان می دهیم تا برای آنها ثابت شود که خداوند حق است .
هنگامی که قدرت شناخت انسان از کار می افتد هم طریق مشاهده آیات انفسی بر او بسته می شود ، و هم مشاهده آیات آفاقی .
در آیات قبل انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون اشاره به معنی اول است ، زیرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه می دارد که حتی قدرت دیدن خویشتن را ندارند و از مشاهده آیات انفسی محروم می شوند
و سدهای پیش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز می دارد که هر چه نگاه می کنند جز دیوار سد چیزی را نمی بینند و از مشاهده آیات آفاقی محروم می شوند .
نوشته شده توسط : ماری
ره باریک است و تاریک است و دور
غرض سوره یس به صحبت علامه است
بیان اصول سه گانه دین (نبوت ، توحید و معاد)
نخست از نبوت شروع می شود :احوالات مردم در قبول و رد انبیاء
می فرماید نتیجه دعوت حقه انبیاء ،احیاء مردم است و راه سعادت و تمام کردن حجت بر مخالفین.
بعد از بحث نبوت به توحید اشارتی دارد :آیاتی از نشانه های وحدانیت
و سپس به مسئله معاد می رسد :زنده شدن مردم در قیامت (گرفتن جزاء ،جداسازی مجرمین از متقین )
آیه برجسته و علمی این سوره : انما اذا اراد شیا ان یقول له کن فیکون فسبحان...
در روایات هم سنی و هم شیعه آمده :
برای هر چیزی قلبی است و قلب قران یس است
آیه 2و3: قسم خدا به قرآن حکیم که رسول خدا از مرسلین است
حکیم :با حکمت (حکمت= معارف حقیقی و فروعات آن از شرایع و عبرتها و مواعظ)
صراط مستقیم =مستقیم تاکید و توصیف صراط برای توضیح می باشد والا خود صراط معنای استقامت را دارد
صراط مستقیم (طریقی که عابر خود را بسوی خدا برساند )
آیه 6.ما تو را تنها به این غرض فرستادیم و قرآن را بر تو نازل کردیم که مردمی را که پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند انذار کنی و بترسانی
سواله عتیقه ای : این هدف از انزال قرآن فقط به آن دوران برمی گردد؟
لازمه رسوخ یافتن پیروی از شیطان در نفس ،طغیان و استکبار است ،در برابر حق
لازمه رسوخ پیروی شیطان دردل این است که چنین کسانی با تمام توجه قلبی متوجه دنیا شوند و بکلی از آخرت روی بر می گردونند
از آثار رسوخ دنیا طلبی و مادی گری و غفلت از آخرت در دل ، این است که نمی توانند ایمان بیاورند
8: اعناق: جمع عنق =گردن
اغلال : جمع غل = زنجیر
مقمحون : اسم مفعول از اقماح =سربلندکردن
غلهایی که در اهل دوزخ بکار می رود آنقدر مهم است که بین سینه تا زیر چانه آنان را پر می کند بطوریکه سرهاشون روبه بالا قرار می گیرد و دیگر نمی توانند پائین بیاورند و راه را تشخیص دهند
این آیه در مقام تحلیل آیه قبل است که فرمود آنها ایمان نمی آورند (چون از شدت تکبر سرهاشان بالاست نمی توانند راه را از چاه تشخیص دهند)
ادامه دارد......
نوشته شده توسط : آنتیک