سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوره یس - مباحثات آنتیکی

آیات 81 تا 83

سه شنبه 86 اردیبهشت 18 ساعت 6:11 صبح

اولیس الذی خلق السموات و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم بلی و هو الخلاق العلیم(81)
آیا کسی که  آسمانها و زمین را آفرید قدرت ندارد همانند آنها (انسانهای خاک شده ) را بیافریند؟آری (می تواند ) و او آفریدگار دانا است !
او مالک و حاکم بر همه چیز است !
بعد از ذکر دلائل معاد از طریق توجه دادن به آفرینش نخستین ، و آفرینش آتش از درخت سبز در آیات گذشته ، در نخستین آیه مورد بحث این مساله را از طریق سومی تعقیب می کند و آن از طریق قدرت بی پایان خدا است .
می فرماید :«آیا کسی که آسمانها و زمین را با ان همه عظمت و عجایب و نظامات شگفت انگیز آفریده ، توانایی ندارد که همانند این انسانهای خاک شده را بیافریند؟(و آنها را به حیات زندگی جدیدی باز گرداند ) آری می تواند ،و او آفریننده آگاه و دانااست».
این جمله که با «استفهام انکاری » شروع شده در حقیقت سوالی را در برابر وجدانهای بیدار و عقلهای هشیار مطرح می کند که آیا شما به این آسمان عظیم با آن همه ثوابت و سیارات عجیبش و با آنهمه منظومه ها و کهکشانهایش نگاه نمی کنید که هر گوشه ای از آن دنیائی است وسیع؟! کسی که قادر بر آفرینش چنین عوالم فوق العاده عظیم و منظمی است چگونه ممکن است قادر به زنده کردن مردگان نباشد؟!
و از آنجا که پاسخ این سوال در قلب و روح هر انسان بیداری آماده است ، در انتظار پاسخ نمی ماند ، بلافاصله می گوید :« آری او چنین قدرتی رادارد »و به دنبال آن روی دو صفت بزرگ خداوند که در رابطه با این مساله باید مورد توجه قرار گیرد ، یعنی صفت خلاقیت و علم بی پایان او ، تکیه می کند که در حقیقت دلیلی است بر گفتار پیشین که اگر تردید شما از ناحیه قدرت او بر خلقت است او خلاق است .
و اگر جمع و جور کردن این ذرات نیاز به علم و دانش دارد او از هر نظر عالم و آگاه است .
در اینکه مرجع ضمیر «مثلهم» چیست؟ مفسران احتمالات متعددی داده اند ، ولی از همه مشهورتر این است که به «انسانها» باز می گردد ، یعنی آفریدگار آسمان و زمین قادر بر آفرینش مثل انسانها می باشد .
در اینجا این سوال پیش می آید که چرا نفرموده :«قادر است خود آنها را از نو بیافریند» بلکه گفته است :«مثل آنها را »؟
در برابر این سوال پاسخ های متعددی مطرح کرده اند آنچه نزدیکتر به نظر می رسد این است که هنگامی که بدن انسان تبدیل به خاک شد ، صورت خود را از دست می دهد ، و در قیامت که باز می گردد همان مواد پیشین ، صورتی مانند صورت اول را به خود می گیرد ، یعنی ماده همان ماده است ولی صورت شبیه صورت گذشته ، چرا که عین آن صورت مخصوصاً با توجه به قید زمان امکان بازگشت ندارد ، بخصوص اینکه می دانیم دررستاخیز انسانها با تمام کیفیات گذشته محشور نمی شوند ،مثلا پیران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود .
و به تعبیر دیگر بدن انسانها همانند خشتی است که از هم متلاشی می شود و خاک آنها را جمع می کنند و بار دیگر به صورت گل در آورده و درقالب می ریزند و خشت تازه از آن می زنند.
این خشت نوین از یک نظر عین همان است و از یک نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند ان صورت است ).

انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون(82)
فرمان او تنها  این است که هرگاه چیزی را اراده کند به او می گوید :«موجود باش » آن نیز بلافاصله موجود می شود!
این آیه تاکیدی است براین حقیت که هر گونه ایجادی در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ایجاد آسمانهای عظیم ،و کره خاکی ، با ایجاد یک حشره کوچک برای او یکسان است.
همه چیز به یک اشاره و فرمان او بسته است و کسی که دارای چنین قدرتی است آیا جای این دارد که احیاء مردگان به وسیله او تردید شود؟
بدیهی است امر و فرمان الهی در اینجا به معنی امر لفظی نیست ، همچنین جمله «کن» (بوده باش)جمله ای نیست که خداوند به صورت لفظ بیان کند ، چرا که نه لفظی دارد و نه نیازمند به الفاظ است ، بلکه منظور همان تعلق اراده او به ایجاد و ابداع چیزی است ، و تعبیر به کلمه «کن» به خاطر آن است که از این تعبیر کوتاه تر و کوچک تر و سریعتر تصور نمی شود .
آری تعلق اراده او به چیزی همان ،و موجود شدن آن همان است !
و به تعبیر دیگر: هنگامی که خداوند چیزی را اراده کند بلافاصله تحقق می یابد به طوری که در میان «اراده»او و «وجود اشیاء»چیزی فاصله نیست ، بنابراین این تعبیر به «امر»و «قول» و جمله «کن» همه توضیحی است برای مساله خلق و ایجاد ، و چنانکه گفتیم در اینجا امر لفظی و قول و سخن  و کلمه «کاف و نون» مطرح نیست ، همه اینها بیانگر تحقق سریع اشیاء بعد از تعلق اراده الهی است ، او چه حاجتی به الفاظ و کلمات دارد ؟ و اصولا بعد از تعلق مشیت او. بر ایجاد چیزی وساطت الفاظ بی معنی است .
و باز به تعبیر روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بیشتر وجود ندارد : مرحله اراده ، و مرحله ایجاد ، که در آیه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول وجمله «کن» تعبیر شده است .
جمعی از مفسران قدیم پنداشته اند در اینجا قول و سخنی در کار است ، و آن را یکی از اسرار ناشناخته می دانند ، آنها در حقیقت در پیچ و خم لفظ گرفتار شده اند ، و از محتوا و معنی آن بیخبر مانده اند و کارهای الهی را با مقیاس وجود خود سنجیده اند .
چه زیبا می فرماید امیرمومنان علی (ع) در یکی از خطبه های نهج البلاغه :
«یقول لما اراد لما کونه کن فیکون لا بصوت یقرع ، و لابنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه انشاه ، مثله لم یکن من قبل ذلک کالنا ، و لو کان قدیما لکان ثانیا»:«او هر چه را اراده کند به ان می گوید باش ، آن بلادرنگ موجود می شود ، اما کلام او نه صوتی است که در گوشها نشیند ، نه فریادی است که شنیده شود ، بلکه سخن خدا همان فعل او است که ایجاد می کند و پیش از او چیزی وجود نداشته و اگر بود خدای دومی محسوب می شد».
از این گذشته اگر پای لفظی در میان آید دو اشکال در برابر ما خودنمائی خواهد کرد :
نخست اینکه این لفظ خودمخلوقی از مخلوقات است و برای ایجاد آن کلمه «کن» دیگر لازم است ، این سخن در باره کن دوم نیز تکرار می شود و به صورت تسلسل پیش می رود .
دیگر اینکه هر خطابی مخاطبی می خواهد و هنگامی که چیزی موجود نشده خداوند آنرا با جمله «کن» مخاطب می سازد ، مگر معدوم قابل خطاب است؟
در آیات دیگری از قرآن همین معنی با تعبیر های دیگر آمده است مانند آیه 117 سوره بقره: «و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون»
«هنگامی که قضا و حکم او به چیزی تعلق گیرد تنها به او می گوید موجود باش او نیز بلافاصله موجود می شود »
آیه 40 سوره نحل «انما قولنا لشی ءاذاارادناه ان نقول له کن فیکون»
«سخن ما برای چیزی که می خواهیم ایجاد شود همین است که می گوئیم موجود باش بلافاصله موجود می شود»
 
فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء و الیه ترجعون(83)
پس منزه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است ، و (همگی) به سوی او باز می گردید.
این ایه که ایه اخر سوره «یس» است به صورت یک نتیجه گیری کلی در مساله مبدا و معاد این بحث را به طرز زیبائی پایان می دهد .
با توجه به اینکه «ملکوت» از ریشه «ملک» بروزن (حکم) به معنی حکومت و مالکیت است و اضافه «واو»و «ت» به آن برای تاکید و مبالغه می باشد ، مفهوم آیه چنین می شود : حاکمیت و مالکیت بی قید و شرط همه چیز به دست قدرت خدااست ، و چنین خداوندی از هرگونه عجز و ناتوانی منزه و مبرا است ، و در این صورت احیاء مردگان و پوشیدن لباس حیات بر استخوانهای پوسیده و خاکهای پراکنده مشکلی برای او ایجاد نخواهد کرد چون چنین است بطور یقین همه شما به سوی او باز می گردید و معاد حق است !

بحث فشرده پیرامون مسائل معاد در پایان سوره یس
1- اعتقاد به معاد یک امر فطری است
فطری بودن مساله معاد و زندگی پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن می شود.
از راه عشق عمومی انسانها به بقاء.
از طریق وجود ایمان در طول تاریخ بشر.
و از راه وجود نمونه کوچک آن در درون جان انسان . 

2- بازتاب معاد در زندگی انسانها
مساله معاد بعد از مبدا ، خط فاصل فرهنگ خداپرستان و مادیین است ، چرا که دو دیدگاه مختلف در اینجا وجود دارد :
دیدگاهی که مرگ را فنا و نابودی مطلق می بیند ،و با تمام وجودش از آن می گریزد ، چرا که همه چیز با آن پایان می گیرد .
و دیدگاهی که مرگ را یک تولد جدید و گام نهادن به عالمی وسیع و پهناور و روشن ، و پر گشودن در آسمان بیکران می شمرد .
طبیعی است که طرفداران این مکتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی به خود راه نمی دهند ، بلکه با الهام گرفتن ازمکتب امیرمومنان علی (ع) که می فرماید: و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه :
« به خدا سوگند فرزند ابیطالب علاقه اش به مرگ بیشتر است از کودک شیرخوار به پستان مادر» از مرگ در راه هدف استقبال می کنند.
ایمان به معاد از انسان ترسو و بی هدف ، آدم شجاع و با شهامت و هدفداری می افریند که زندگیش مملو از حماسه ها و ایثارها و پاکی و تقوااست .

3- دلائل عقلی معاد
الف- برهان حکمت
اگر زندگی این جهان را بدون جهان دیگری در نظر بگیریم پوچ و بی معنی خواهد بود .
در سوره مومنون آیه 115 می خوانیم : افحسبتم انما خلقنا کم عبثا و انکم الینا لا یرجعون
«آیا گمان کردید بیهوده آفریده شده اید و به سوی ما باز نمی گردید». اگر بازگشت به سوی خدا نبود زندگی این جهان عبث و بیهوده بود .
مطالعه و بررسی وضع این جهان به خوبی گواهی م یدهد بر اینکه عالم دیگری پشت سر آن است و لقد علمتم النشا الاولی فلولا تذکرون
«شما نشا ه اولی و آفرینش خود را در این دنیا دیدید چرا متذکر نمی شوید که از پی آن جهان دیگری است ؟»(واقعه -آیه 62)
ب- برهان عدالت
تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جای تردید نیست همانگونه که عدم کفایت دادگاه «مکافات این جهان » و «محکمه و وجدان» و «عکس العملهای گناهان » برای برقراری عدالت نیز به تنهائی کافی به نظر نمی رسد ، بنابراین باید قبول کرد که برای اجرای عدالت الهی لازم است محکمه و دادگاه عدل عامی باشد که سرسوزن کارنیک و بد در آنجه حساب شود و گرنه اصل عدالت تامین نخواهد شد .
باید پذیرفت که قبول عدل خدا مساوی است با قبول وجود معاد و رستاخیز ، در سوره انبیاء آیه 47 می خوانیم :

و نضع الموازین القسط لیوم القیامه «ترازوهای عدالت را در روز قیامت برپا می کنیم ».
وقضی بینهم بالقسط و هم لا یظلمون «در روز قیامت در میان آنها به عدالت حکم می شود و ظلم و ستمی بر آنها نخواهد شد»(یونس-54)
ج- برهان هدف 
برخلاف پندار مادیین ، در جهان بینی الهی ، برای آفرینش انسان هدفی بوده است که در تعبیرات فلسفی از آن به «تکامل» و در لسان قرآن و حدیث گاهی از آن به «قرب به خدا » و یا «عبادت و بندگی» تعبیر شده است و ما خلقت الجن و الانس الا یعبدون«ما جن و انس را نیافریدیم مگر به این منظور که مرا پرستش کنند (و در سایه عبادت و بندگی کامل شوند و به حریم قرب من راه یابند)» (ذاریات - 56)
باید جهانی بعد از این جهان باشد و خط تکامل انسان در آن ادامه یابد ، و محصول این مزرعه را در آنجا درو کند ، و حتی در جهان دیگر نیزاین سیر ادامه یابد تا هدف نهائی تامین شده باشد .
تامین هدف آفرینش بدون پذیرش معاد ممکن نیست ‍، و اگر ارتباط این زندگی را از جهان پس از مرگ قطع کنیم همه چیز شکل معما به خود میگیرد و پاسخی برای چراها نخواهیم داشت .

د- برهان نفی اختلاف
خداوندی که همه چیز را به سوی وحدت می برد سرانجام به اختلافات پایان خواهد داد ، و چون با وجود پرده های ضخیم عالم ماده این امر بطور کامل در دنیا امکان پذیر نیست ، می دانیم در جهان دیگری که عالم بروز و ظهور است سرانجام این مساله عملی خواهد شد ، و حقائق آنچنان آفتابی می گردد که اختلاف مکتب و عقیده به کلی برچیده می شود.
در آیات متعددی از قرآن مجید روی این مساله تاکید شده است در سوره بقره آیه 113 می خوانیم

فالله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون «خداوند در روز قیامت در میان آنها داوری می کند در آنچه با هم اختلاف داشتند». 

4- قرآن و مسئله معاد
ترسیمی که قرآن از معاد و چهره های آن و مقدمات و نتائج آن دارد ، و دلائل گویائی که در این زمینه مطرح کرده است به قدری زنده و قانع کننده است که هر کس کمترین بهره ای از وجدان بیدار داشته باشد تحت تاثیر عمیق آن قرار می گیرد.

5- معاد جسمانی
منظور از معاد جسمانی این نیست که تنها جسم در جهان دیگر بازگشت می کند ، بلکه هدف این است که روح و جسم تواما مبعوث می شود ،و به تعبیر دیگر بازگشت روح مسلم است ، گفتگو از بازگشت جسم است .
توصیف های زیادی که قرآن مجید از مواهب مادی و معنوی بهشت کرده است همه نشان می دهد که معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق می پذیرد ،و گرنه حور و قصور و انواع غذاهای بهشتی و لذائذ مادی در کنار مواهب معنوی معنی ندارد .
انکار معاد جسمانی از نظر قرآن مساوی است با انکار اصل معاد!

6- بهشت و دورزخ
فاصله زیادی از نظر کیفیت و کمیت میان این جهان و آن جهان است .
در آنجا چیزهائی است که چشمی ندیده و گوشی نشنیده ، و حتی از فکر انسانی خطور نکرده است ، قرآن مجید می گوید :
فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قریه اعین «هیچ انسانی نمی داند چه چیزهائی که مایه روشنی چشم است برای او پنهان نگهداشته
شده »(سجده- 17)
نظامات حاکم بر آن جهان نیز با آنچه در این عالم حاکم است کاملا تفاوت دارد ، در اینجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر می شوند ولی در آنجا دست و پا و حتی پوست تن شهادت می دهد .
بهشت کانون انواع مواهب الهی اعم از مادی و معنوی است ،و دورزخ کانونی است از شدیدترین عذابها در هر دو جهت.

نکات این چند آیه
1- خداوند مالک و حام بر همه چیز است .
2- خداوند مالک قدرت بی پایان است .
3- سهل و آسان بودن انجام همه امور در برابر اراده و قدرت خداوند که همه چیز به یک اشاره و فرمان او بسته است .
4- امر و فرمان الهی ، امری لفظی نیست .
5- خداوند نه لفظی دارد و نه نیازمند به الفاظ است .
6- سخن خداوند همان فعل اوست .
7- در افعال خداوند تنها دو مرحله وجود دارد 1- مرحله اراده 2- مرحله ایجاد
8- اینکه خداوند لفظی دارد بیانگر این است که این لفظ خود مخلوقی از مخلوقات است پس خدای دومی می بایست وجود می داشت .
9- سرچشه بسیاری از گناهان فراموش کردن روز جزاست . 

 


نوشته شده توسط : فاطمه

افاضات [افاضه]


ْآیه 80

چهارشنبه 86 اردیبهشت 12 ساعت 11:16 صبح

الَّذِى جَعَلَ لَکم مِّنَ الشجَرِ الاَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(80)
همان کسى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش مى افروزید.

رستاخیز انرژیها!
در این آیات که آخرین آیات سوره یس - همان قلب قرآن - است ، شرح بیشتر و گویاترى درباره معاد مطرح میکند.
نخست مى فرماید: آن خدائى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش مى افروزید قادر است که بر این استخوانهاى پوسیده بار دیگر لباس حیات بپوشاند.
چه تعبیر عجیب و جالبى که هر قدر در آن بیشتر دقیق شویم معانى عمیقترى به ما ارائه مى دهد؟!
اصولا بسیارى از آیات قرآن داراى چندین معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مکان ، و بعضى عمیق براى خواص ، و سرانجام بعضى کاملا عمیق براى زبده هاى خواص ، و یا اعصار و قرون دیگر و آینده هاى دور. در عین حال این معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در یک تعبیر پر معنى جمع است .
آیه فوق همین گونه است :
نخستین تفسیرى که بسیارى از مفسران پیشین براى آن ذکر کرده اند و معنى ساده و روشنى است که براى عموم مردم قابل فهم میباشد این است که: در اعصار قدیم در میان عربها این امر رایج بود که براى آتش ‍ افروختن از چوب درختان مخصوص بنام «مرخ» و «عفار» که در بیابان هاى حجاز می روییده استفاده مى کردند.
مرخ (بر وزن چرخ) و عفار (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود که اولى را زیر قرار میدادند و دومى را روى آن میزدند و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید می شد در واقع بجاى کبریت امروز از آن استفاده مى کردند.
آب و آتش دو چیز متضاد است ، کسى که میتواند آنها را در کنار هم قرار دهد قدرت این را دارد که حیات را در کنار مرگ و مرگ را در کنار حیات قرار دهد!
اگر از این معنى گام فراتر بگذاریم به تفسیر دقیق ترى میرسیم و آن اینکه: خاصیت آتش افروزى به وسیله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى «مرخ»  و «عفار» نیست ، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد.خلاصه اینکه تمام چوبهاى درختان اگر محکم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى چوب درختان سبز.
به همین دلیل گاه آتش سوزیهاى وسیع و وحشتناکى در دل جنگلها روى میدهد که هیچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شدید بادها و طوفانهائى که شاخه هاى درختان را محکم به هم کوفته است و از میان آنها جرقهاى در میان برگهاى خشک افتاده ، سپس وزش باد به آن آتش ‍ دامن زده ، عامل اصلى بوده است .
این همان جرقه الکتریسته است که بر اثر اصطکاک و مالش آشکار میگردد.
این همان آتشى است که در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است و به هنگام اصطکاک و مالش خود را نشان مى دهد، و از شجر اخضر نار مى آفریند!
این تفسیر وسیع ترى است که چشم انداز جمع اضداد را در آفرینش ‍ گسترده تر میکند، و بقا در فنا را واضحتر نشان مى دهد.
اما در اینجا تفسیر سومى است که از آن هم عمیقتر است ، و به کمک دانشهاى امروز بر آن دست یافته ایم که ما نام آن را رستاخیز انرژیها گذارده ایم .
توضیح اینکه : یکى از کارهاى مهم گیاهان مساله «کربن گیرى» از هوا، و ساختن «سلولز نباتى» است (سلولز همان جرم درختان است که اجزاء عمده آن کربن و اکسیژن و ئیدروژن است .
سلولز چگونه ساخته مى شود؟ یاخته هاى درختان و گیاهان گاز کربن را از هوا گرفته و آن را تجزیه مى کنند، اکسیژن آن را آزاد ساخته ، و کربن را در وجود خود نگه میدارد، و آن را با آب ترکیب کرده و چوب درختان را از آن مى سازد. مساله مهم این است که طبق گواهى علوم طبیعى هر ترکیب شیمیائى انجام می یابد یا باید تواءم با جذب انرژى خاصى باشد و یا آزاد کردن آن .
بنا بر این هنگامى که درختان به عمل کربن گیرى مشغولند، طبق این قانون احتیاج به وجود یک انرژى دارند، و در اینجا از گرما و نور آفتاب به عنوان یک انرژى فعال استفاده مى کنند.
به این ترتیب به هنگام تشکیل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نیز در دل آنها ذخیره میشود و به هنگامى که چوبها را به اصطلاح مى سوزانیم همان انرژى ذخیره شده آفتاب آزاد مى گردد، زیرا بار دیگر کربن با اکسیژن هوا ترکیب شده و گاز کربن را تشکیل میدهد، و اکسیژن و ئیدروژن (مقدارى آب) آزاد مى گردد.
از این تعبیرات اصطلاحى که بگذاریم به عبارت بسیار ساده این نور و حرارت مطبوعى که در زمستان کلبه را گرم و روشن میسازد همان نور و حرارت آفتاب است که در ضمن چند سال یا دهها سال در چوب این درختان ذخیره شده است ، و آنچه را درخت در طول یک عمر تدریجا از آفتاب گرفته اکنون بى کم و کاست پس مى دهد!! و اینکه مى گویند همه انرژیها در کره زمین به انرژى آفتاب باز میگردد یکى از چهره هایش همین است .
اینجاست که به رستاخیز انرژیها مى رسیم ، و می بینیم نور و حرارتى که در این فضا پراکنده میشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش میدهد هرگز نابود نشده است ، بلکه تغییر چهره داده و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى که یک شعله آتش به چوب خشکیده میرسد، رستاخیز آنها شروع مى شود . بدون شک این معنى در زمان نزول آیه بر توده هاى مردم روشن نبود، ولى همان گونه که گفتیم این موضوع هیچ مشکلى ایجاد نمیکند، زیرا که آیات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت .
یکروز از این آیه چیزى مى فهمیدند، و امروز ما چیز بیشترى میفهمیم ، و شاید آیندگان از اینهم فراتر روند و بیشتر درک کنند و در عین حال همه این معانى صحیح است و کاملا قابل قبول و در معنى آیه جمع است .
1 - چرا شجر اخضر؟
گاهى به ذهن میرسد که چرا قرآن در اینجا تعبیر به شجر اخضر (درخت سبز) کرده است ؟ در حالى که آتش افروختن با چوب تر بسیار مشکل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر الیابس (چوب خشک) مى فرمود، تا با این تعبیر سازگار باشد!
ولى نکته جالب اینجا است که تنها درختان سبزند که میتوانند عمل کربن گیرى و ذخیره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشک اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گیرند ذره اى به ذخیره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر این کار مهم هستند که سبز و زنده باشند.
بنا بر این فقط «شجر اخضر» است که میتواند آتش گیره (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شکل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اینکه خشکیدند عمل کربن گیرى و ذخیره انرژى آفتاب تعطیل مى شود.
روى این اصل تعبیر فوق هم ترسیم زیبائى از چهره رستاخیز انرژیها است، و هم یک معجزه علمى جاویدان از قرآن مجید!
از این گذشته اگر به تفسیرهاى دیگر که در بالا اشاره کردیم باز گردیم تعبیر «شجر اخضر» باز هم مناسب و زیبا است ، زیرا چوبهاى درختان سبز هنگامى که با یکدیگر اصطکاک قوى پیدا کنند جرقه بیرون مى دهند، جرقه اى که میتواند مبدء آتش افروزى شود، و اینجا است که به عظمت قدرت خدا پى می بریم که آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ کرده .
2 - فرق میان آتش گیره و آتش زنه
«توقدون » از ماده «وقود» (بر وزن قبور) به معنى روشن شدن آتش است ، و «ایقاد» به معنى آتش افروختن و «وقود» (بر وزن ثمود) به معنى هیزمى است که براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گیرد.
بنا بر این جمله فاذا انتم منه توقدون اشاره به هیزمهائى است که با آن آتش مى افروزند، و به تعبیر دیگر اشاره به آتش گیره است نه آتش زنه .
توضیح اینکه ما در فارسى هیزم را «آتشگیره» و کبریت یا فندک را «آتش زنه» مى نامیم ، و در لغت عرب هیزم را وقود ، کبریت و فندک را زند یا زناد مى نامند.
بنا بر این قرآن مى گوید آن خدائى که براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گیره تهیه میکنید (نمى فرماید آتش زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و این تعبیر کاملا با رستاخیز انرژیها منطبق است.
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه یک مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود که از عجیبترین مسائل است، چه اینکه موادى که درخت از آن تشکیل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمین است ، و هیچ کدام از آنها قابل اشتعال نیست. این چه قدرتى است که از آب و خاک (و هوا) این ماده انرژی زا را که هزاران سال زندگى انسانها با آن پیوند نزدیک داشته است آفریده ؟


نوشته شده توسط : ماری

افاضات [افاضه]


آیات 77 تا 79

سه شنبه 86 اردیبهشت 11 ساعت 11:2 صبح

أَوَ لَمْ یَرَ الانسنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ(77)
آیا انسان ندید (نمیداند) که ما او را از نطفه اى بى ارزش آفریدیم ، و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد که ) به مخاصمه آشکار برخاست !
وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِیمٌ(78)
و براى ما مثالى زد و آفرینش خود را فراموش کرد، و گفت چه کسى این استخوانها را زنده میکند در حالى که پوسیده است ؟
قُلْ یحْیِیهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ
(79)
بگو: همان کسى آنرا زنده میکند که نخستین بار آنرا آفرید، و او به هر مخلوقى آگاه است !

در غالب تفاسیر نقل شده است که مردى از مشرکان به نام ابى بن خلف یا امیة بن خلف و یا عاص بن وائل قطعه استخوان پوسیده اى را پیدا کرد و گفت با این دلیل محکم به مخاصمه با محمد (ص) برمى خیزم ، و سخن او را در معاد ابطال میکنم آنرا برداشت و نزد پیامبر اسلام آمد (و شاید مقدارى از آن را در حضور پیامبر نرم کرد و به روى زمین ریخت ) و گفت چه کسى میتواند این استخوانهاى پوسیده را از نو زنده کند (و کدام عقل آن را باور میکند). آیات فوق و چهار آیه بعد از آن که مجموعا هفت آیه را تشکیل میدهد نازل شد، و پاسخ منطقى و دندان شکنى به او و همفکران او داد.
آفرینش نخستین دلیل قاطعى است بر معاد
گفتیم بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره یس که قلب قرآن است به صورت مقطع هاى مختلفى مطرح شده است ، این سوره از قرآن مجید با مساله نبوت آغاز شد و با هفت آیه منسجم که قویترین بیانات را در باره معاد در بر دارد پایان مى یابد.
نخست دست انسان را مى گیرد و به آغاز حیات خودش در آن روز که نطفه بى ارزشى بیش نبود مى برد، و او را به اندیشه وا مى دارد، مى گوید: آیا انسان ندید که ما او را از نطفه آفریدیم و او آنچنان قوى و نیرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق رشد که حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه کننده آشکارى شد؟!
چه تعبیر زنده و گویائى... نخست روى عنوان انسان تکیه میکند یعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مکتبى و هر مقدار دانشى میتواند این حقیقت را دریابد.
سپس سخن از نطفه مى گوید که در لغت در اصل به معنى آب ناچیز و بى ارزش است ، تا این انسان مغرور و از خود راضى کمى در اندیشه فرو برود و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام این قطره آب ناچیز مبداء نشو و نماى او نبوده بلکه سلول زنده بسیار کوچکى که با چشم دیده نمیشود از میان هزاران سلول که در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسیار کوچکى که در رحم زن قرار داشت با هم ترکیب شدند، و انسان از آن موجود ذره بینى پا به عرصه هستى گذاشت !
مراحل تکامل را یکى بعد از دیگرى پیمود که شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤ منین در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه ، سپس علقه ، بعد مضغه ، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس ‍ پوشیده شدن استخوانها از گوشت ، و سرانجام پیدایش روح یعنى حس ‍ و حرکت ).
بعد از تولد که نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان بود مراحل تکامل را نیز به سرعت پشت سر گذاشت ، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسید.
آرى این موجود ضعیف و ناتوان آنچنان قوى و نیرومند شد که به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت الله برخیزد، و گذشته و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن خصیم مبین شود.
جالب اینکه : تعبیر خصیم مبین (جدال کننده و پرخاشگر آشکار) داراى یک جنبه قوت است و یک جنبه ضعف که ظاهرا قرآن به هر دو جهت در اینجا ناظر است .
از یکسو این کار جز از انسانى که داراى عقل و فکر و شعور و استقلال اراده و اختیار و قدرت دارد ساخته نیست (و می دانیم مهمترین مساله در زندگى انسان سخن گفتن است ، و سخنانى که محتواى آن قبلا در اندیشه حاضر میشود، سپس در قالب جمله ها قرار میگیرد، و مانند گلوله هائى که مسلسل وار به هدف شلیک میشود از مخارج دهن بیرون می پرد، و این کارى است که از هیچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود و به این ترتیب قدرتنمائى خدا را در این نیروى عظیمى که به قطره آب ناچیزى داده مجسم مى کند.
اما از سوى دیگر: او یک موجود فراموشکار و مغرور است ، و این نعمتهائى را که ولى نعمتش به او بخشیده در برابر او به کار میگیرد و به مجادله و مخاصمه برمى خیزد، زهى بیخبرى و خیره سرى ! براى بیخبرى او همین بس که او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دلیل دندانشکنى پیدا کرد، و در حالى که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه کسى مى تواند این استخوانها را زنده کند در حالى که پوسیده است ؟!
منظور از ضرب المثل در اینجا ضرب المثل عادى و تشبیه و کنایه نیست ، بلکه منظور بیان استدلال و ذکر مصداق به منظور اثبات یک مطلب کلى است .
آرى او (ابى بن خلف ، یا امیة بن خلف ، یا عاص بن وائل ) در بیابان قطعه استخوان پوسیده اى را پیدا میکند، و استخوانى که معلوم نبود از چه کسى است ؟ آیا به مرگ طبیعى مرده ؟ یا در یکى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجیعى کشته شده ؟ یا بر اثر گرسنگى جان داده ؟ به هر صورت فکر میکرد دلیل دندانشکنى براى نفى معاد پیدا کرده است ، با خشم تواءم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته ، مى گوید: لا خصمن محمدا (من با همین دلیل به خصومت با محمد برمیخیزم ) آن چنان که نتواند جوابى دهد!
با عجله به سراغ پیامبر اسلام (ص) آمد و فریاد زد بگو ببینم چه کسى قدرت دارد بر این استخوان پوسیده لباس حیات بپوشاند؟ و سپس ‍ قسمتى از استخوان را نرم کرد و روى زمین پاشید، و فکر میکرد پیامبر اسلام (ص) هیچ پاسخى در برابر این منطق نخواهد داشت .
جالب اینکه قرآن مجید با جمله کوتاه  و نسى خلقه تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر و دلائل افزونتر نیز ذکر کرده .
مى گوید: اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودى هرگز به چنین استدلالى واهى و سستى دست نمیزدى ، اى انسان فراموشکار! به عقب باز گرد، و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزى بودى ، و هر روز لباس تازه اى از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و از جهان نباتات نیز مردى از حیوان سر زدى ، از عالم حیوان نیز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدى حال میپرسى چه کسى این استخوان پوسیده را زنده مى کند؟!
این استخوان هر گاه کاملا به پوسد تازه خاک میشود، مگر روز اول خاک نبودى ؟!
لذا بلافاصله به پیامبر اسلام (ص) دستور مى دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو: کسى او را زنده میکند که در روز نخست او را ایجاد کرد (قل یحییها الذى انشاها اول مرة ).
اگر امروز استخوان پوسیده اى از او به یادگار مانده روزى بود که حتى این استخوان پوسیده هم نبود و حتى خاکى هم وجود نداشت ، آرى آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیده اى برایش آسانتر است .
و اگر فکر می کنید این استخوان پوسیده وقتى که خاک شد و در همه جا پراکنده گشت چه کسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى کند؟پاسخ آن نیز روشن است ، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ویژگیهاى آنها را میداند (و هو بکل خلق علیم ).
کسى که داراى چنین علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احیاء مردگان مشکلى برایش ایجاد نخواهد کرد.
یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچکى آهن در آن پراکنده است بگردانیم فورا تمام این ذرات را جمع آورى میکند، در حالى که یک موجود بیجان بیش نیست ، خداوند به آسانى میتواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آورى نماید.
نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات و اعمال آنها نیز آگاه مى باشد، و حساب و کتاب آن نزد او روشن است .
بنا بر این محاسبه اعمال و نیات و اعتقادات درونى نیز مشکلى براى او ایجاد نمیکند چنانکه در آیه 284 سوره بقره آمده است ((و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله )): ((اگر آنچه را در دل دارید پنهان کنید یا آشکار سازید خدا میداند و به همین دلیل موسى (ع) مامور مى شود در جواب فرعون که در مساله معاد تردید میکرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب مى نمود بگوید: علم و آگاهى آن در پیشگاه پروردگار من در کتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نماید و نه فراموش میکند (قال علمها عند ربى کتاب لا یضل ربى و لا ینسى ) (طه - 52).

نکات این چند آیه
1- اگر انسان به یاد ضعف و حقارت خود باشد، هرگز گردنکشى نمى‏کند.
2- توجّه به آفرینش انسان از نطفه، ایمان به معاد را در انسان تقویت مى‏کند.
3- بدتر از اصل خصومت، آن است که خصومت شدید و آشکارا باشد.
4- ستیزه‏جوئى انسان با خدا، دور از انتظار و شگفت آور است. «فاذا هو خصیمٌ» (کلمه «اذا» براى کار غیر منتظره به کار مى‏رود.)
5 - نقل و بیان افکار باطل براى پاسخگوئى به آن مانعى ندارد.
6- ریشه‏ى بسیارى از اشکالات در مورد قدرت خداوند، توجّه نکردن به نمونه‏هاى مشابه و فراموش کردن سوابق است.
7- منکران معاد برهان ندارند، هر چه هست استبعاد است.
8 - آزادى در اسلام به قدرى است که منکران خدا و معاد با کمال شهامت در برابر رهبر مسلمین با صراحت حرف خود را مى‏زنند.
9- سؤال مانعى ندارد، آن چه بد است انگیزه‏هاى لجوجانه و مغرورانه است.
10- ریشه‏ى بعضى از اشکالات عقیدتى، مقایسه میان قدرت انسان با خداوند است.
11- شبهات عقیدتى باید پاسخ داده شود، گرچه القاى شبهه از یک نفر باشد.
12- معاد جسمانى است.
13- معاد به دو چیز نیاز دارد: قدرتِ خدا در آفریدن دوباره انسان‏ها و علم او به عملکرد مردم. این آیه به هر دو اشاره مى‏کند. «أنشأها اوّل مرّة» نشانه‏ى قدرت او و «هو بکلّ خلق علیم» نشانه‏ى علم اوست.


نوشته شده توسط : ماری

افاضات [افاضه]


آیات 69 تا 76

یکشنبه 86 اردیبهشت 9 ساعت 3:9 عصر

وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشعْرَ وَ مَا یَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِینٌ(69)
ما هرگز شعر به او نیاموختیم ، و شایسته او نیست ، این (کتاب آسمانى ) تنها ذکر و قرآن مبین است .
او شاعر نیست ، او انذار کننده زندگان است !
گفتیم در این سوره بحثهاى زنده و جامعى پیرامون اصول اعتقادى توحید، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از یکى به دیگرى منتقل مى سازد.
در آیات گذشته بحثهاى مختلفى پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در این آیه و آیه ی بعد به بحث نبوت باز مى گردد، و یکى از رایج ترین اتهاماتى را که براى پیامبر اسلام (ص) مطرح مى کردند پاسخ دندان شکن و آموزنده به آن می دهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است . مى گوید: ما به او تعلیم شعر ندادیم و شایسته او نیست که شاعر باشد.
چرا پیامبر (ص) را به چنین موضوعى متهم میکردند در حالى که او هرگز شعر نسروده بود؟بخاطر آن که جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه کس محسوس بود، و زیبائیهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتى خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن مى شدند که گاه شبانه بطور مخفیانه به نزدیکى منزلگاه پیامبر (ص) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسیار کسانى که با شنیدن چند آیه از قرآن شیفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذیرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.
اینجا بود که براى توجیه این پدیده بزرگ ، و اغفال مردم از این وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پیامبر (ص) را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن !
اما چرا شایسته پیامبر (ص) نیست که شاعر باشد بخاطر اینکه خط وحى از خط شعر کاملا جدا است ، زیرا:
1 - معمولا سرچشمه شعر تخیل و پندار است ، شاعر بیشتر بر بال و پر خیال سوار میشود و پرواز مى کند، در حالى که وحى از مبدء هستى سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیتها مى گردد.
2 - شعر از عواطف متغیر انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى که وحى بیانگر حقایق ثابت آسمانى مى باشد.
3 - لطف شعر در بسیارى از مواد در اغراقگوئیها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا که گفته اند: احسن الشعر اکذبه !: بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است در حالى که در وحى جز صداقت چیزى نیست .
4 - شاعر در بسیارى از موارد بخاطر زیبائیهاى لفظ ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى که در این میان پایمال گردد.
5 - سرانجام به تعبیر زیباى یکى از مفسران ((شعر)) مجموعه شوقهائى است که از زمین به آسمان پرواز میکند، اما وحى مجموعه حقائقى است که از آسمان به زمین نازل میگردد، و این دو خط کاملا متفاوت است !
به همین دلیل قرآن مجید در آخر سوره شعراء مى گوید: و الشعراء یتبعهم الغاوون : ((شعراء کسانى هستند که گمراهان از آنها پیروى مى کنند))!
سپس در یک عبارت کوتاه و پر معنى به ذکر دلیل آن پرداخته چنین مى گوید: الم تر انهم فى کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون : ((آیا ندیدى که آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند، تسلیم امواج هیجانات و جهش هاى خیالند) و علاوه نمى بینى که سخنانى مى گویند که عمل نمیکنند (سوره شعراء آیه 224 - 226).
البته در پایان همان آیات نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است استثناء میکند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از دیگران جدا مى سازد.
ولى به هر حال پیامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى که مى گوید: خدا به او تعلیم شعر نداده ، مفهومش این است که از شعر بر کنار است ، چرا که همه تعلیمات به ذات پاک خدا بر مى گردد.
جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارا نقل شده که هر وقت پیامبر اسلام (ص) مى خواست به شعرى تمثل جوید، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شکست تا بهانه اى به دست دشمن نیفتد، چنانکه روزى پیامبر (ص) میخواست این شعر معروف عرب را بخواند:
ستبدى لک الایام ما کنت جاهلا                و یاتیک بالاخبار من لم تزود
((به زودى ایام حقایقى را براى تو آشکار مى کند که از آن آگاه نبودى - و اخبارى را کسانى براى تو مى آورند که زاد و توشه اى براى آنها تهیه ندیده اى )).
پیامبر (ص) به هنگامى که مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود ((یاتیک من لم تزود بالاخبار)) و جمله را پس و پیش فرمود.
قرآن در برابر نفى شعر از پیامبر (ص) اضافه میکند: این آیات چیزى جز وسیله بیدارى و قرآن آشکار نیست (ان هو الا ذکر و قرآن مبین ).

لِّیُنذِرَ مَن کانَ حَیًّا وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْکَفِرِینَ(70)
هدف این است که افرادى را که زنده اند انذار کند و بر کافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد.
آرى این آیات ذکر است و مایه یاد آورى و وسیله بیدارى ، این آیات قرآن مبین است که حق را بدون هیچگونه پرده پوشى با قاطعیت و صراحت بیان میکند، و به همین دلیل عامل بیدارى و حیات و زندگى است .
قرآن ایمان را به عنوان حیات و مومنان را زندگان و افراد بى ایمان را مردگان تلقى کرده ، در یک سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان کافرین قرار گرفته ، این همان حیات و مرگ معنوى است که از مرگ و حیات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود و آثار آن گسترده تر و وسیعتر است. اگر حیات و زندگى به معنى نفس کشیدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، این چیزى است که همه حیوانات در آن شریکند، این حیات انسانى نیست ، حیات انسانى شکوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملکات برجسته در روح انسان و تقوى و ایثار و فداکارى و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده این حیات در وجود انسانهاست .
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى زنده و بیدارند که دعوت آن را لبیک مى گویند، و به انذارهایش ‍توجه می کنند، گروهى دیگر کفار دل مرده اى هستند که هرگز در برابر آن واکنش مثبتى نشان نمیدهند، ولى این انذار مایه اتمام حجت بر آنها و تحقق یافتن فرمان عذاب بر آنان است .
((حیات )) و ((مرگ )) دلها!
انسان داراى چند نوع حیات و مرگ است :
نخست حیات و مرگ نباتى که مظهر همان نمو و رشد و تغذیه و تولید مثل است و از این نظر با تمام گیاهان همگام مى باشد.
دیگر حیات و مرگ حیوانى است که نشانه بارز آن احساس و حرکت است ، و در این دو ویژگى نیز با تمام حیوانات همراه است .
اما نوع سومى از حیات است که مخصوص انسانهاست و آنها را از گیاهان و حیوانات دیگر جدا میکند، و آن حیات انسانى و روحانى است ، این همان چیزى است که در روایات اسلامى از آن به عنوان حیات القلوب تعبیر شده است که منظور از قلب در اینجا همان روح و عقل و عواطف انسان است .
( 1- حیات نباتى. «یحیى الارض بعد موتها» خداوند زمین را (با رویاندن گیاهان) زنده مى‏کند. 2- حیات حیوانى. «کنتم امواتا فاحیاکم» شما مرده بودید پس او شما را زنده کرد. 3- حیات فکرى. «دعاکم لما یحییکم» پیامبر شما را به چیزى دعوت مى‏کند که (دل‏هاى مرده) شما زنده مى‏کند. 4- حیات اجتماعى. «و لکم فى القصاص حیاة»  حیات (سیاسى و اجتماعى شما که در سایه امنیّت بدست مى‏آید) در قصاص و انتقام به حقّ است. 5 - حیات قلبى و روحى. «لیُنذر مَن کان حیّا» (آیه مورد بحث) قرآن افرادى را که داراى دل‏هاى زنده و روح‏هاى پاک و آماده‏اند هشدار مى‏دهد. )
امیر مؤ منان على (ع) در خطبه ها و کلمات قصار نهج البلاغه در خطبه اى درباره قرآن مى گوید: تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب درباره قرآن بیندیشید که بهار حیات بخش دلها در آنست .
و در جاى دیگر درباره حکمت و دانش مى فرماید هى حیاة للقلب المیت : حکمت مایه حیات دلهاى مرده است .
گاه بیمارى قلب را در برابر بیمارى بدن قرار داده ، مى فرماید: و اشد من مرض البدن مرض القلب : بدتر از بیمارى تن بیمارى دل است .
و زمانى مى گوید: هر کس روح ورع در او کم شود قلبش مى میرد: و من قل ورعه مات قلبه
از سوى دیگر قرآن مجید براى انسان نوع خاصى از بینائى و شنوائى و درک و شعور غیر از بینائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانکه درباره کافران مى فرماید: صم بکم عمى فهم لا یعقلون : آنها کران و لالان و کورانند و به همین دلیل چیزى نمى فهمند! (بقره - 171).
در جاى دیگر منافقان را بیماردلانى مى نامد که خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - 10).
و کسانى را که ترس از خدا در وجودشان نیست سنگدلانى معرفى کرده که قلبشان از سنگ خارا نیز سختتر است : ثم قست قلوبکم فهى کالحجارة او اشد قسوة  (بقره - 74).
و درباره گروهى از کافران تعبیرى دارد که ضمن آن آنها را به عنوان نا پاکدلان معرفى میکند، مى گوید: اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم : آنها کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاک سازد (مائده - 41).
در جاى دیگر مى گوید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان : انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله ثم الیه یرجعون : تنها کسانى که گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى کنند اما مردگان را خدا در قیامت برمى انگیزد سپس به سوى او باز مى گردند (انعام - 36).
قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.در حقیقت حیات و زندگى و درک و دید و شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه مى شود.
عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است ولى قدر مسلم این است که ((نفاق )) و ((کبر)) و ((غرور)) و ((عصبیت )) و ((جهل )) و گناهان بزرگ ، ((قلب )) را مى میراند، چنانکه در مناجات تائبین از مناجاتهاى پانزده گانه امام زین العابدین (ع) مى خوانیم « و امات قلبى عظیم جنایتى» :جنایت بزرگ من قلب مرا میرانده است.
آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که در عالم بیخبرى و دائما عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتن خویش بیگانه باشند، زنده اند؟! آیا این زندگى است که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره کردن تعدادى لباس و خوابیدنها و بیدار شدنهاى تکرارى باشد؟ اگر زندگى این است چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است ؟
پس باید پذیرفت که در ماوراى این ظاهر زندگى ، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه میکند و از آن سخن مى گوید.
جالب اینکه مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى که هیچیک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانکاه و رقت بار.

أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَت أَیْدِینَا أَنْعَماً فَهُمْ لَهَا مَلِکُونَ(71)
آیا آنها ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهار پایانى براى آنها آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟
وَ ذَلَّلْنَهَا لهَُمْ فَمِنهَا رَکُوبهُمْ وَ مِنهَا یَأْکلُونَ(72)
آنها را رام ایشان ساختیم ، هم مرکب آنان از آن است و هم از آن تغذیه مى کنند.
وَ لهَُمْ فِیهَا مَنَفِعُ وَ مَشارِب أَ فَلا یَشکُرُونَ(73)
و براى آنان منافع دیگرى در آن (حیوانات ) است و نوشیدنیهاى گوارائى ، آیا با این حال شکرگزارى نمى کنند؟
وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ یُنصرُونَ(74)
آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که یارى شوند.
لا یَستَطِیعُونَ نَصرَهُمْ وَ هُمْ لهَُمْ جُندٌ محْضرُونَ(75)
ولى آنان قادر به یارى ایشان نیستند و این (عبادت کنندگان در قیامت ) لشکر آنها خواهند بود که در آتش دوزخ حضور مى یابند!
فَلا یحْزُنک قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ
(76)
بنا بر این سخنان آنها تو را غمگین نسازد، ما آنچه را پنهان مى دارند یا آشکار مى کنند مى دانیم !
منافع سرشار چهار پایان براى شما
بار دیگر قرآن مجید در این آیات به مساله توحید و شرک باز می گردد و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نیازمندیهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بینوائى بتها اشاره کرده در یک مقایسه روشن ، حقانیت خط توحید، و بطلان خط شرک را آشکار مى سازد.
در اینجا چند نکته قابل توجه است :
1 - از میان نعمتهاى مختلفى که انسان در آن غوطه ور است در اینجا انگشت روى نعمت وجود چهارپایان گذارده شده ، چرا که آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده که اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى کار بر او مشکل و پیچیده خواهد شد، ولى به دلیل حضور دائمشان ، کمتر مورد توجه قرار مى گیرند.
2 - جمله ((عملت ایدینا)) کنایه از اعمال قدرت مستقیم پروردگار است ، زیرا انسان مهمترین عضوى که با آن اعمال قدرت مى کند دستهاى اوست ، به همین جهت ((ید)) کنایه از قدرت است ، مثلا کسى مى گوید فلان منطقه در دست من است ، یعنى در سیطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجید مى گوید ید الله فوق ایدیهم : ((دست خدا بالاى دست آنهاست )) (فتح - 10). به هر حال ذکر ((ایدى )) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.
3 - جمله ((فهم لها مالکون )) (با فاء تفریع ) اشاره به این است چهار پایان را ما به قدرت خویش آفریده ایم اما مالکیتش را به انسانها بخشیدیم ، و این نهایت لطف پروردگار را بیان میکند، بنا بر این اشکالى که براى بعضى از مفسران در فاء تفریع در اینجا پیدا شده موردى ندارد، این درست به آن مى ماند که ما به کسى میگوئیم این باغ را ما آباد کرده ایم اما تو بهره آن را مى برى ، و این نشانه نهایت محبت و ایثار و گذشت است .
4 - جمله ((ذللناها لهم )) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پایان براى انسان است ، این حیوانات زورمند پر قدرت که گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش کرده ، سر به عصیان و طغیان بر میدارند چنان خطرناک میشوند که دهها نفر در مقابل آنان عاجز میشوند، ولى در حالت عادى گاهى یک قطار شتر را به ریسمانى بسته و به دست کودکى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا که خاطر خواه اوست ! به راستى عجیب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بیافرینند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خویش کنند، اما خداوند قادر منان میلیونها میلیون چهار پایان مختلف را آفریده و رام انسانها ساخته است که دائما در خدمت آنانند.
5 - جمله ((فمنها رکوبهم و منها یاکلون )) اشاره به این است که انسانها پاره اى از چهار پایان را به عنوان مرکب انتخاب مى کنند و بعضى را براى تغذیه . گرچه گوشت همه چهار پایان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذیه مورد استفاده قرار مى گیرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت کسى از آن استفاده نمى کند. البته این در صورتى است که ((منها)) را در هر دو جمله به معنى ((تبعیض )) در افراد بگیریم ، اما اگر اولى تبعیض افرادى و دومى تبعیض اجزائى بوده باشد مفهومش این میشود که بعضى از چهار پایان را مرکوب خویش مى سازید و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذیه مى کنند (چرا که استخوان و مانند آن قابل تغذیه نیست ).
6 - جمله ((لهم فیها منافع )) اشاره به فوائد زیاد دیگرى است که از چهار پایان عائد انسان میشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خیمه ، و پوست آنها براى لباس و کفش و کلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز که صنایع چهره زندگى انسان را به کلى دگرگون ساخته باز نیاز مبرم انسانها هم از نظر تغذیه ، و هم از نظر لباس و سایر وسائل زندگى به چهار پایان به قوت باقى است . حتى امروز انواع سرمها و واکسنها را که براى مبارزه با بیماریها یا پیشگیرى ، مؤ ثرترین وسیله اند با استفاده از چهار پایان و موادى که از خون آنها مى گیرند، تهیه مى شود. حتى بى ارزشترین امور در زندگى چهار پایان که مدفوعات آنهاست نیز مورد استفاده است ، زمینها را به وسیله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.
7 - تعبیر به ((مشارب )) اشاره به شیرهائى است که از چهارپایان مختلف گرفته میشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامین میگردد، به طورى که صنایع شیرسازى و فراورده هاى شیرى در دنیا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات کشورها را تشکیل میدهد، همان شیرى که یک غذاى کامل براى انسان است .
8 - جمله ((افلا یشکرون )) که به صورت استفهام انکارى مطرح شده ، به منظور برانگیختن فطرت و عواطف انسانها براى شکرگزارى در برابر نعمتهاى بى پایانى است که گوشهاى از آن در آیات فوق آمده است ، و چنانکه میدانیم ((لزوم شکر منعم )) پایه اى است براى ((معرفة الله )) چرا که شکر بدون شناخت بخشنده نعمت امکان پذیر نیست ، بعلاوه مطالعه این نعمتها و اینکه هرگز بتها در آن دخالت و تاثیرى ندارند وسیله اى خواهد بود براى ابطال شرک .
لذا در آیات بعد به تشریح حال مشرکان پرداخته چنین مى گوید: آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که از سوى آنها یارى شوند (و مورد حمایت بتان قرار گیرند) (و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ینصرون ).
چه خیال خام و فکر باطلى ؟ که این موجودات ضعیف را که هیچ قدرتى بر دفاع از خویشتن ندارند تا چه رسد به دیگران ، در کنار خالق زمین و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشکل زندگى از آنان یارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى این به سراغ بتها مى رفتند که مایه عزتشان باشد ((و اتخذوا من دون الله الهة لیکونوا لهم عزا)) (مریم - 81).
و گاه آنها را شفیعان در درگاه خداوند مى پنداشتند ((و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هولاء شفعائنا عند الله )) ((آنها غیر از خدا موجوداتى را مى پرستند که نه زیانى میتوانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گویند اینها شفیعان ما در درگاه خدا هستند! به هر حال تمام این پندارها نقش بر آب است ، و چنانکه قرآن در آیه 192 سوره اعراف مى فرماید: این بتان نه مى توانند یارى عابدانشان کنند، و نه حتى یارى خودشان ((و لا یستطیعون لهم نصرا و لا انفسهم ینصرون )).
لذا در آیه بعد مى افزاید: ((آنها قادر به نصرت و یارى عبادت کنندگان خویش نیستند، و این عابدان در قیامت لشکر آنها خواهند بود و همگى در آتش حضور مى یابند)).
چه دردناک است که این پیروان در آن روز به صورت لشکریانى پشت سر بتها قرار گیرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور یابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنکه بتوانند گرهى را از کار لشکر خود بگشایند.
اصولا تعبیر به ((محضرون )) در همه جا نشانه تحقیر است و حاضر ساختن افراد بى آنکه خودشان تمایل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق این تفسیر، ضمیر اول ((هم )) در جمله ((و هم لهم جند محضرون )) به ((عابدها)) و ضمیر دوم به ((معبودها)) بر مى گردد، در حالى که بعضى از مفسران احتمال عکس آن را نیز داده اند که معبودان و بتها لشکر عابدین خود در آن روز خواهند بود، در عین اینکه لشکرند کمترین یارى از آنها ساخته نیست ! ولى تفسیر اول مناسبتر است .
به هر حال این تعبیرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شیاطین و گردنکشان جن و انس صادق است ، ولى این احتمال نیز وجود دارد که در آن روز خداوند در بتهائى که از سنگ و چوب ساختند نیز عقل و شعورى مى آفریند تا عابدان خود را سرزنش کنند، و ضمنا همین سنگ و چوبها به عنوان آتشگیره هاى جهنم در کنار آنان خواهند بود، چنانکه قرآن در (آیه 98 - انبیا) مى گوید: ((انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون )): ((شما و آنچه را غیر از خدا مى پرستید هیزم جهنم خواهید بود، و همگى در آن وارد مى شوید)).
سرانجام در آخرین آیه مورد بحث به عنوان دلدارى پیامبر (ص) و تقویت روحیه او در برابر اینهمه کارشکنی ها و فتنه انگیزی ها و افکار و اعمال خرافى مى فرماید: اکنون که چنین است سخنان آنها تو را غمگین نکند که گاهى ترا شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى دیگرى مى بندند، چرا که آنچه را آنها در دل مخفى میدارند و یا با زبان آشکار مى سازند همه را ما میدانیم (فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون ).
نه نیات آنها بر ما پوشیده است ، و نه توطئه هاى مخفیانه آنها، و نه تکذیب ها و شیطنت هاى آشکارشان ، همه را میدانیم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داریم و تو را از شر آنها در این جهان نیز در امان خواهیم داشت .
نه تنها پیامبر (ص) که هر مومنى میتواند با این گفتار الهى دلگرم باشد که همه چیز در این عالم در حضور خداوند است و چیزى بر او از مکائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.

نکته های آیات فوق :
1- در قرآن، سخن از نفى ارزش شعر نیست، بلکه سخن از نفى شعر از پیامبر است.
2- خداوند از تهمت به انبیا دفاع مى‏کند.
3- ندانستن شعر به ارشاد مبلّغ ضررى نمى‏زند.
4- رشدهاى نابجا و فضاهاى فرهنگى غلط شما را متزلزل نکند. (در زمان پیامبر مسأله شعر جایگاهى بیش از متعارف داشت و شعر و شاعرى در رأس امور بود. این آیه ابّهت آن را شکست.)
5 - طبع شعر از سوى خداوند است.
6- معلّم، پیامبر خداست.
7- هر علمى براى هر کس سزاوار نیست.
8 - تا از تخیّلات و موهومات شاعرانه تخلیه نشویم، روح ما ظرف معارف الهى قرار نمى‏گیرد.
9- قرآن، مایه‏ى تذکّر و یادآورى است.
10- قرآن، کلامى روشن و قابل فهم و استدلال است. 
11- هشدارهاى قرآن، مایه‏ى تذکّر و تنبّه است.
12- نشانه‏ى زنده دلى، پذیرش هشدارهاى قرآن است.
13- هدایت پذیرى از قرآن، در انحصار قوم و نژاد خاصّى نیست.
14- هدف از وحى و بعثت انبیا بیدارى و هوشیارى زنده دلان و اتمام حجت با مرده دلان است.
15 - در سنگدلان حتّى کلام خداوند اثر ندارد.
16- کفّار و کسانى که حقّ را نپذیرند مردگانى بیش نیستند. (در برابر «مَن کان حیّاً»، «الکافرین» آمده است.
17- وعده قهر الهى براى کافران، کلام قطعى خداست.
18- انسان مى‏تواند براى شناخت قدرت خدا، از توجّه به موجوداتى که در دسترس اوست کمک بگیرد.
19- آفرینش چهارپایان (همچون گاو و گوسفند و شتر و...) براى انسان است.
20- در تولید گیاهان و میوه‏ها، انسان نقشى داشت، ولى در آفرینش چهارپایان انسان نقشى ندارد.
21- آفرینش خداوند ابتکارى است نه تقلیدى.
22 - از خورشید و گیاه و دریا غیر انسان نیز بهره‏مند مى‏شود ولى از چهارپایان تنها انسان استفاده مى‏کند.
23- از نشانه‏هاى لطف خداوند همین بس که انسان در پیدایش حیوانات نقشى ندارد، ولى به راحتى مالک آنها مى‏شود.
24- اصل مالکیّت، مورد قبول اسلام است.
25- اگر گاو و گوسفند وحشى بودند، دنیاى لبنیات با همه‏ى منافعى که دارد به روى انسان بسته مى‏شد.
26- اگر همه‏ى حیوانات وحشى بودند، بسیارى از سفرها انجام نمى‏گرفت.
27- هم زمین ذلول است، «و الارض ذلولاً»  و هم حیوانات، «ذلّلناها» امّا انسان که به هر دو محتاج است، طاغى است. «انّ الانسان لیطغى»
28- هر چیزى براى هدفى آفریده شده است.
29- خام خوارى مورد مدح اسلام نیست و در مورد مصرف گوشت سفارش شده است.
30- شیر، نعمت ویژه‏اى است که باید براى آن شکر کرد. (با اینکه شیر جزو منافع حیوانات است، ولى نام آن به خصوص برده شده «مشارب» تا نشانه ویژگى آن باشد.
31- شکر باید بر اساس فهم و معرفت باشد.
32- شرک و بت پرستى کفران نعمت است.
33- انگیزه‏ى بت پرستان، بر اساس خیال‏ها و موهومات است.
34- در گفتگو با منحرفین، سرچشمه‏ى عقاید آنان را نشانه بگیرید.
35- کیفر کسى که به جاى مطالعه در نعمت‏ها و شکر الهى به سراغ بت‏ها برود، احضار براى ورود به دوزخ است. 
36 - انبیا نیز به تقویت روحیه نیاز دارند و خداوند به آنان دلدارى مى‏دهد.
37- هر کس هدف بلند دارد مورد انواع تهاجم قرار مى‏گیرد.
38- توجّه به علم و آگاهى خداوند، بهترین وسیله آرامش براى مؤمن و تهدید براى منحرف است. 
39 - دشمنان در پنهان و آشکار توطئه‏ها مى‏کنند.


نوشته شده توسط : ماری

افاضات [افاضه]


آیات 63تا 68

یکشنبه 86 فروردین 26 ساعت 9:41 عصر

آیات گذشته بخشی از سرزنش های خداوند و گفتگو های او را به مجرمان در قیامت بازگو کرد آیات مورد بحث همین معنی را در بخش دیگری
ادامه میدهد.
هذه جهنم التی کنتم توعدون(63)
این همان دورزخی است که به شما وعده داده می شد.
آری در آن روز در حالی که آتش سوزان و شعله ور جهنم در برابر دیگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره کرده خطاب به مجرمان می گوید :« این همان دوزخی است که به مشا وعده داده میشد»!(هذه جهنم التی کنتم توعدون)

اصلوها الیوم بما کنتم تکفرون(64)
امروز وارد آن شوید و به آتش آن بسوزید به خاطر کفری که داشتید!
پیامبران الهی یکی بعد از دیگری آمدند و شما را از چنین روز و چنین آتشی برحذر داشتند ، ولی شما همه را به شوخی و مسخره گرفتید.
«اصلوا» از ماده «صلی» به معنی آتش افروختن یا به آتش سوختن ،و بریان کردن ، یا وارد کردن در آتش گشتن . ملازم آن بودن است.

الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون(65)
امروز بر دهان آنها مهر می نهیم ، و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان کارهائی را که انجام می دادند شهادت می دهند.
در این آیه به گواهان روز قیامت اشاره می کند ، گواهانی که جزء پیکر خود انسانند و جائی برای انکار سخنان آنها نیست.
آری در آن روز دیگر اعضای انسان تسلیم تمایلات او نیستند ، آنها حساب خود را از کل وجود انسان جدا کرده تسلیم پروردگار می شوند ،و بر آستان مقدس او سر فرود می آورند ،و حقایق را با شهادت خود آشکار می سازند ،و چه دادگاه عجیبی است که گواه آن اعضای پیکر خود انسان است ، همان ابزاری است که گناه را با آن انجام داده !
در اینکه کیفیت نطق اعضا چگونه است ؟ مفسران احتمالاتی داده اند:
1- خداوند در آن روز درک و شعور و قدرت سخن گفتن در یک یک اعضا می آفریند ، و آنها به راستی سخن میگویند ، و چه جای تعجب ؟ همان کسی که این قدرت را در این قطعه گوشتی به نام زبان یا مغز آدمی آفریده می تواند در سایر اعضا نیز بیافریند.
2- آنها از درک و شعوری بهره مند نمی شوند ، ولی خداوند آنها را به سخن گفتن وا میدارد و در حقیت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود ، و حقایق را به فرمان خدا آشکار می کنند .
3- اعضای بدن هر انسانی آثار اعمالی را که در تمام طول عمر انجام داده مسلماً با خود خواهد داشت ، چرا که هیچ عملی در این جهان نابود نمی شود،مسلماً آثار آن روی یک یک اعضای بدن ، و در فضای محیط باقی می ماند ، آن روز که روز بروز و آشکار شدن است ، این آثار نیز بر دست و پا و سایر اعضا ظاهر می شود ، و ظهور این آثار به منزله شهادت آنها است .
این تعبیر در سخنان روزمره و تعبیرات ادبا نیز فراوان است :
عینک تشهد بسهرک: « چشمت گواه بی خوابی تو است .» ! 
الحیطان تبکی علی صاحب الدار : « دیوارها بر صاحب این خانه گریه می کنند » !
گواهی اعضا در قیامت مسلم است، اینکه هر عضوی خصوص  کاری را که انجام داده است بازگو می کند ، یا همه کارها را ؟ بدون شک مناسب احتمال اول است ، لذا در آیات دیگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به میان آمده است .
در آیه 20 سوره فصلت می خوانیم : حتی اذا ماجائوها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعلمون : « تا آن زمان که در کنار آتش دورزخ قرار گیرند ، گوش و چشم و پوستهای تن آنها گواهی می دهد به اعمالی که انجام می دادند .»
و در آیه 24 سوره نور آمده است : یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون  « روز یکه زبان و دست و پاهای آنها گواهی می دهند به اعمالی که انجام می داده اند ».
نکته قایل توجه این است که در یک جا می گوید : « زبانهای آنها گواهی می دهد » (مانند سوره نور) و در آیات مورد بحث می فرماید :« ما مهر بر زبانشان می نهیم .»
ممکن است این تعبیر به خاطر آن باشد که نخست بر زبان آدمی مهر نهاده می شود و اعضای او به سخن در می آیند ،هنگامی که او شهادت اعضا را می بیند زبانش باز می شود و چون جای انکار نیست زبان نیز اعتراف می کند .
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از شهادت تکلم معمولی نباشد بلکه تکلمی همچون تکلم سایر اعضا از درونش برخیزد نه از برون!
گواهی اعضا مربوط به کفار و مجرمان است ، و گرنه مومنان حسابشان روشن است ، لذا در حدیثی از امام باقر (ع) می خوانیم :
« لیست تشهد الجوارح علی مومن ، انما تشهد علی من حقت علیه کلمه العذاب ، فاما المومن فیعطی کتابه بیمینه ، قال الله عزوجل فمن اوتی کتابه بیمینه فاولئک یقرون کتابهم و لا یظلمون فتیلا» :
« اعضای پیکر انسان بر ضد مومن گواهی نمی دهد ، بلکه گواهی بر ضد کسی می دهد که فرمان عذاب بر او مسلم شده ، و اما مومن نامه اعمالش را به دست راست او می دهند و خودش آنرا می خواند همانگونه که خداوند متعال فرموده : آنها که نامه اعمالش به دست راستشان داده شده با سرافرازی و افتخار نامه اعمال خود را می خوانند و کمترین ستمی به آنها نخواهد شد».

و لو نشاء لطمسنا علی اعینهم فاستبقوا الصراط فانی یبصرون (66)
و اگر بخواهیم چشمان آنها را محو می کنیم ، سپس برا ی عبور از راه می خواهند بر یکدیگر پیشی بگیرند اما چگونه می توانند ببینند؟!
در این آیه اشاره به یکی از عذابهائی می کند که ممکن است خداوند در همین دنیا این گروه مجرم را به آن مبتلا شازد ، عذابی دردناک و وحشت زا ، می فرماید :« اگر بخواهیم چشمان آنها را محو می کنیم »! (و لو نشاء لطمسنا علی اعینهم)
«طمسنا»
از ماده «طمس» به معنی محو کردن و از بین بردن آثار چیزی است ، و در اینجا اشاره به محو نور چشم یا محو خود چشم است بطوری که چیزی از آن باقی نماند ،و به کلی محو گردد.
و در این حال وحشتی فوق العاده آنها را فرا می گیرد ، « میخواهند از راهی که معمولاً از آن می رفتند و بر یکدیگر پیشی گیرند ، اما چگونه می توانند ببینند »؟!(فاستبقوا الصراط فانی یبصرون).

و لو نشاء لمسخنا هم علی مکانتهم فما استطاعوا مضیاً و لا یرجعون(67)
و اگر بخواهیم آنها را در جای خود مسخ می کنیم و به مجسمه هائی بی روح مبدل می سازیم تا نتوانند راه خود را ادامه دهند یا به عقب بر گردند .
«مکانه» به معنی محل توقف است ، و در اینجا اشاره به این است که خدا م یتواند آنها را در همان محل توقفشان از شکل انسانی بیرون برد ، هم تغییر صورت دهند ، و هم توانائی بر حرکت نداشته باشند ، درست مانند مجسمه های بی روح .
جمله (فاستبقوا الصراط )  ممکن است به معنی پیشی گرفتن از یکدیگر در پیدا کردن راهی که معمولاً از آن می رفتند بوده باشد ،و یا به معنی منحرف شدن از راه و پیدا نکردن آن ، چرا که بعضی از ارباب لغت گفته اند  جمله(فاستبقوا الصراط ) به معنی «جاوزوه و ترکوه حتی ضلوا»است
یعنی از راه گذشتند و آن را ترک نمودند تا گمراه شدند .
طبق این تفسیر که غالب مفسران اسلامی آن را پذیرفته اند دو آیه فوق مربوط به عذابهای دنیاست ،و تهدید کفار و مجرمان به اینکه خدا می تواند آنها را دئر همین جهان به چنین سرنوشتهای دردناکی مبتلا سازد ، ولی به خاطر لطف و رحمتش چنین نکرده است ، شاید این لجو جان بیدار شوند و به راه حق باز گردند .
ولی احتمال دیگری نیز وجود دارد ، و آن اینکه این آیات ناظر به مجازاتهای الهی در روز قیلمت است نه در دنیا ، در حقیقت به دنبال آیه قبل که می گفت ما در آن روز مهر بر دهانشان می گذاریم در این آیات به دو مجازات دیگر اشاره می کند که اگر خدا بخواهد درباره آنها اجرا خواهد نمود:
نخست آنکه چشمان آنها را نا بینا کند تا نتوانند «صراط» یعنی طریق بهشت را بیابند ،و دیگر اینکه این افراد را که در دنیا فاقد حرکت در طریق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمه های بی روحی در آورد که در عرصه محشر حیران بمانند، نه راهی به سوی پیش و نه راهی به سوی عقب داشته باشند ، البته تناسب آیات تاییدی است برای این تفسیر که گفتیم هر چند اکثر مفسران تفسیر قبل را پذیرفته اند .

و من نعمره ننکسه فی الخلق افلا یعقلون (68)
هر کس را که طول عمر دهیم در آفرینش واژه گونه می کنیم و به ناتوانی کودکی باز می گردانیم آیا اندیشه نمی کنند ؟
در این آیه به وضع انسان در پایان عمر از نظر ضعف و ناتوانی عقل و جسم اشاره میکند تا هشداری باشد به آنها که برای انتخاب راه هدایت امروز و فردا می کنند ،و هم پاسخی باشد به کسانی که تقصیرات خود را به گردن کمی عمر می افکنند ،و هم دلیلی باشد بر قدرت خداوند که او همانگونه که می تواند یک انسان نیرومند را به ضعف و ناتوانی یک نوزاد باز گرداند ، قادر است بر مساله معاد ،و همچنین نابینا ساختن مجرمان و از حرکت باز داشتن آنها .
«ننکسه» از ماده «تنکیس» به معنی واژگون ساختن چیزی است به گونه ای که سر به جای پا و پا به جای سر قرار گیرد ،و در اینجا کنایه از بازگشت کامل انسان به حالات طفولیت است .
به راستی روزهائی فرا می رسد بسیار دردناک که عمق آن را به زحمت می توان تصور کرد .
قرآن مجید در آیه 5 سوره حج نیز به همین معنی اشاره کرده ، می گوید:
و منکم من یرد ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا :« بعضی از شما آنقدر عمر میکنند که به بدترین مرحله زندگی و پیری می رسند ،آنچنان که چیزی از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت حتی نزدیکترین افراد خانواده خود را نخواهند شناخت !
در بعضی از روایات افراد هفتاد ساله به عنوان اسیر الله فی الارض (اسیران خدا در زمین )
ذکر شده اند.
جمله « افلا یعقلون » هشدار عجیبی در این زمینه می دهد ، و به انسانها می گوید : اگر این قدرت و توانائی که دارید عاریتی نبود به این آسانی از شما گرفته نمی شد ، بدانید دست قدرت دیگری بالای سر شماست که بر هر چیز تواناست .
یکی از پنج چیزی را که پیامبر (ص) به ابوذر توصیه فرمود همین بود که دوران جوانی را قبل از پیری غنیمت بشمار :
اغتنم خسماً قبل خمس: شبابک قبل هرمک ، صحتک قبل سقمک، و غناک قبل فقرک ‍ و فراغک قبل شغلک و حیاتک قبل موتک
« پنچ چیز را قبل از پنج چیز غنیمت بشمر ، جوانیت را قبل از پیری، و سلامتت را قبل از بیماری ، بی نیازیت را قبل از فقر ، و زندگیت قبل از مرگ و فراغت خاطر را قبل از گرفتاری»

نکات آیات 63 تا 68

1- قیامت روزی است که تمام حقایق آشکار می گردد
2-گواهی اعضا در قیامت مسلم است
3-اعضا محل ظهور سخن خواهند بود حتی اگر بی بهره از درک و شعور باشند
4-ظاهر شدن آثار اعمالی که اعضای بدن در تمام طول عمر انجام داده اند به منزله شهادت اعضای بدن است
5-قدرت و توانایی های انسان عاریتی است
6-هر عضو از اعضای بدن خصوی کاری را که انجام داده است بازگو می کند
7-لطف و رحمت خداوند در این دنیا هم شامل حال مجرمان و کفار  می شود تا شاید به راه حق باز گردند
8- اعضای پیکر انسان گواهان روز قیامت و بیان کننده حقایق اند
9-شکوه و عظمت و قدرت خداوند دربه سخن در آوردن اعضایی به جز زبان  آدمی
10- گواهی اعضا مربوط به کفار و مجرمان می باشد
11-عذاب خداوند حتی در این دنیا هم مجرمان را فرا می گیرد
12- صراط مستقیم راهی که انسانها را به بهشت هدایت می کند
13- حال کفار و مجرمان در قیامت حال و وحشتی فوق العاده است


نوشته شده توسط : فاطمه

افاضات [افاضه]


آیات 59 تا 62

یکشنبه 86 فروردین 26 ساعت 12:39 عصر

و امتازوا الیوم ایها المجرمون(59)
جدا شوید امروز ای گنهکاران!
چرا پرستش شیطان می کنید؟!
در این آیات به قسمتی از سرنوشت دورزخیان و بندگان شیطان اشاره می کند.
نخست اینکه در آن روز با خطایی تحقیر آمیز مخاطب می شوند و به آنها گفته می شود:«جدا شوید امروز ای گنهکاران»!
(و امتازوا الیوم ایها المجرمون).
شما بودید که در دنیا خود را در صفوف مومنان جازده بودید و گاه به رنگ آنها در می آمدید ،و از حیثیت و اعتبارشان استفاده می کردید ، امروز صفوف خود را از آنها جدا سازید ، و در چهره اصلی خود ظاهر شوید !
این در حقیقت تحقق وعده الهی است که در آیه 28 سوره ص می گوید:«ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار»:آیا کسانی را که ایمان آورده ،و عمل صالح انجام داده اند ، همچون مفسدان در زمین قرار دهیم ؟ یا پرهیزگاران را همطراز بدکاران ؟!
ظاهر این آیه همان جداسازی صفوف مجرمان از مومنان است ، هر چند مفسران احتمالات دیگری نیز داده اند ، از جمله :
جداشدن صفوف مجرمان از یکدیگر و هر گروهی از آنان در یک رده قرار گرفتن .
یا جدایی آنها از شفیعان و معبودانشان .
و یا جدائی فرد فرد آنها از یکدیگر ، به گونه ای که علاوه بر دردو رنج عظیم دورزخ، دردو رنج جدائی و فراق از هرکس و هر چیز بر آنها سایه سنگین و
شوم افکند.

الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین (60)
آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم ! که شیطان را پرستش نکنید که او برای شما دشمن آشکاری است؟
این آیه به ملامتها و سرزنشهای پر معنی خداوند نسبت به مجرمان در روز قیامت اشاره کرده .
این عهد و پیمان الهی از طرق مختلف از انسان گرفته شده ،و بارها این معنی را به او گوشزد کرده است:
نخست آن روز که فرزندان آدم در زمین نشو و نما کردند این خطاب به آنها شد :
«یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما انه یریکم هو و قبیله من حیث
لاترو نهم اناجعلنا الشیاطین اولیاء للذین لایومنون»:
« ای فرزندان آدم ! شیطان شما را نفریبد همانگونه که پدرتان را از بهشت بیرون کرد ، و لباسشان را از تنشان خارج ساخت تا عورتشان را برای
آنها آشکار کند ! چه اینکه او پیروانش شما را می بینند و شما آنها را نمی بینید، بدانید ما شیطان را اولیای کسانی قرار دادیم که ایمان
نمی آورند .»(
اعراف -27)
همین اخطار به طور مکرر بر زبان رسولان الهی جاری شد، چنانکه در آیه 62 سوره زخرف می خوانیم
«و لا یصدنکم الشیطان انه لکم عدو
مبین»
:
« شیطان شما را از راه حق باز ندارد که او دشمن آشکار شماست».
و در آیه 168 سوره بقره می خوانیم :«و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین» : « از گامهای شیطان پیروی نکنید که او برای شما
دشمن آشکاری است»!
از سوی دیگر این پیمان در عالم «تکوین» به زبان اعطای عقل به انسان نیز گرفته شده است ، چرا که دلائل عقلی به روشنی گواهی می دهد انسان نباید فرمان کسی را اطاعت کند که از روز نخست کمر به دشمنی او بسته او را از بهشت بیرون کرده و سوگنئ به اغوای فرزندانش
خورده است .
از سویی با سرشت و فطرت الهی همه انسانها بر توحید ، و انحصار اطاعت برای ذات پاک پروردگار ؛ نیز این پیمان از انسان گرفته شده است ،و به این ترتیب نه با یک زبان که با چندین زبان این توصیه الهی تحقق یافته و این عهد و پیمان سرنوشت ساز امضا شده است .
«عبادت» در جمله «لا تعبدوا الشیطان» به معنی «اطاعت» است ، زیرا عبادت همیشه به معنی پرستش و رکوع و سجود نمی آید ، بلکه یکی از اشکال آن همان اطاعت کردن است ، چنانکه در آیه 47 سوره مومنون می خوانیم که فرعون و اطرافیانش بعد از مبعوث شدن موسی (ع) و هارون(ع) گفتند:
(انومن لبشرین مثلنا و قومهما لناعابدون).
«آیا ما به دو انسانی که همانند ما هستند ایمان بیاوریم ، در حالی که قوم آنها عبادت و اطاعت ما می کردند»؟!
در آیه 31 سوره توبه می خوانیم : خداوند درباره یهود و نصاری می فرماید:« اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الهاً واحداً» : « آنها دانشمندان و راهبان خود را معبودانی در برابر خدا قرار دادند ، همچنین مسیح فرزند مریم را ، در حالی که جز به عبادت خداوند یگانه که هیچ معبودی جز او نیست دستور نداشتند».
در روایتی از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) چنین می خوانیم : اما والله ما دعوهم الی عباده انفسهم ، و لو دعوهم ما اجابوهم و لکن احلوا لهم حراما و حرموا علیهم حلالا فعبدو هم من حیث لا یشعرون!: « به خدا سوگند آنها (دانشمندان و راهبان ) یهود و نصاری را به عبادت خویشتن دعوت نکردند ، و اگر دعوت می کردند هرگز یهود و نصاری دعوتشان را اجابت نمی نمودند ، ولی آنها حرامی را برای ایشان حلال و حلالی را حرام کردند و آنها پذیرا شدند و به این ترتیب بدون توجه آنان را پرستش کردند ».
در روایتی از امام صادق می خوانیم : من اطاع فی معصیه فقدعبده: « کسی که انسانی را در معصیت پروردگار اطاعت کند او را پرستش
کرده »!
در حدیث دیگری از امام باقر(ع) آمده است : من اصغی الی ناطق فقد عبده ، فان کان الناطق یودی عن الله فقد عبدالله ، و ان کان الناطق یودی عن الشیطان فقد عبد الشیطان : « کسی که به سخنگوئی گوش فرا دهد (و سخنش را بپذیرد ) او را پرستش کرده ! اگر ناطق حکم خدا را می گوید : پرستش خدا کرده ، و اگر از سوی شیطان سخن می گوید پرستش شیطان کرده است »!

و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم (61)
و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟
در این آیه برای تاکید بیشتر و بیان آنچه وظیفه فرزندان آدم است می فرماید :« آیا من به مشا عهد نکردم که مرا بپرستید و از من اطاعت کنید که راه مستقیم همین است»
(و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم ).
از یکسو پیمان گرفته که اطاعت شیطان نکنند ، چرا که او دشمنی و عداوت خود را از روز نخست آشکار ساخته ، کدام عاقل به فرمان دشمن دیرینه و آشکارش ترتیب اثر میدهد ؟
و در مقابل پیمان گرفته که از او اطاعت کنند ، و دلیلش را این قرار می دهد که «صراط مستقیم همین است» و این در حقیقت بهترین محرک انسانها است .
ضمناً از این تعبیر استفاده می شود که این جهان سرای اقامت نیست ، چرا که راه را به کسی ارائه ی دهند که از گذرگاهی عبور میکند و مقصدی در پیش دارد .

و لقد اضل منکم جبلاً کثیراً افلم تکونوا(62)
او افراد زیادی از شما را گمراه کرد،آیا اندیشه نکردید؟
این آیه برای شناساندن هر چه بیشتر دشمن قدیمی خطرناک به انسانهاست .
«جبل» چنانکه راغب در مفردات گوید به معنی جماعت و گروه است که از نظر عظمت تشبیه به «جبل» به معنی کوه شده است ، و تعبیر «کثیراً» برای تاکید بیشتر در مورد پیروان شیطان است که در هرجامعه ای قشر عظیمی را تشکیل می دهند .
امیرالمومنان علی (ع) آن پیشوای آگاه و بیدار در یکی از خطبه هایش برای توجه به این حقیقت ، مردم را مورد خطاب ساخته می گوید:
فاخذروا عبادالله! عدوالله ، ان یعدیکم بدائم ،و ان یستفزکم بندائه ، و ان یجلب علیکم بخیله و رجله ، فلعمری لقد فوق لکم سهم الوعید ، و اغرق الیکم بالنزع الشدید؛ و رماکم من مکان قریب ، فقال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لا غوینهم اجمعین: 
«ای بندگان خدا! از این دشمن بر حذر باشید ، مبادا شما را به بیماری خویش (کبر و غرور ) مبتلا سازد ، و با ندای خویش شما را به حرکت در آورد ، و به وسیله لشکریان سواره و پیاده اش شما را جلب کند ، به جان خودم سوگند او تیری خطرناک برای شکار کردن شما به چله کمان گذاشته ،و آن را با قدرت و شدت تا سر حد توانائی کشیده ،و از نزدیکترین مکان شما را هدف قرار داده ! ، هم او گفته است : پروردگارا به سبب آنکه مرا اغوا کرده ای زرق و برق زندگی را در چشم آنها جلوه می دهم ، و همه آنها را اغوا خواهم کرد).

نکات آیات 59 تا 62
1- بر ملا شدن چهره واقعی دورزخیان و بندگان شیطان در قیامت
2- جداسازی صفوف مجرمان از صفوف مومنان در قیامت
3- شیطان دشمن آشکار انسان
4- هیچ معبودی جز خداوند نیست و عبادت تنها از آن خداوند است
5- دلائل عقلی دلیل روشنی است که گواهی میدهد که انسان نباید از شیطان پیروی کند
6- سرشت و فطرت الهی همه انسانها بر توحید و انحصار اطاعت بر ذات پاک پروردگار عهد و پیمانی است که از انسان گرفته شده است
7- اطاعت از خداوند صراط مستقیم است و این حقیقت بهترین محرک برای انسانهاست
8- این جهان سرای اقامت نیست
9- بیماری هایی که انسان به دلیل اطاعت از شیطان به آن مبتلا می شود: کبر و غرور
10- سبب گمراهی شیطان و کسانی که از او اطاعت می کنند هوای نفسانی ست

 


نوشته شده توسط : فاطمه

افاضات [افاضه]


آیات 54 تا 58

شنبه 86 فروردین 25 ساعت 3:13 عصر

فَالْیَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شیْئاً وَ لا تجْزَوْنَ إِلا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(54)
امروز به هیچکس ستم نمیشود و جز آنچه را عمل میکردید جزا داده نمیشوید.
(این آیه بیانگر تجسّم عمل در قیامت است، زیرا مى‏فرماید: جزاى شما چیزى نیست جز عمل خود شما، «ما کنتم تعملون» امّا اگر مى‏فرمود: «بما کنتم تعملون» بدیم کعنا بود که به خاطر اعمالى که انجام داده‏اید، کیفر یا پاداش داده مى‏شوید.)
إِنَّ أَصحَب الجَْنَّةِ الْیَوْمَ فى شغُلٍ فَکِهُونَ(55)
بهشتیان امروز به نعمتهاى خدا مشغول و مسرورند (و از هر اندیشه ناراحت کننده برکنار).
هُمْ وَ أَزْوَجُهُمْ فى ظِلَلٍ عَلى الاَرَائکِ مُتَّکِئُونَ(56)
آنها و همسرانشان در سایه هاى (قصرها و درختان بهشتى ) بر تختها تکیه کرده اند!
لهَُمْ فِیهَا فَکِهَةٌ وَ لهَُم مَّا یَدَّعُونَ(57)
براى آنها در بهشت میوه بسیار لذت بخشى است و هر چه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود.
سلَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍ رَّحِیمٍ(58)
براى آنها سلام (و درود الهى ) است ، این سخنى است از ناحیه پروردگار
 بهشتیان غرق در مواهب مادى و معنوى
در اینجا بحث پیرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده و از آن میگذرد، و به تشریح سرانجام کار مؤ منان و کافران پرداخته ، چنین مى گوید: امروز به هیچکس ستم نمیشود. نه از پاداش کسى کاسته میشود، و نه کیفر کسى افزون میگردد، و حتى به قدر یک سر سوزن کم و زیاد و بیدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.
سپس به بیانى میپردازد که در حقیقت دلیل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است میفرماید: شما جز آنچه را عمل میکردید جزا داده نمیشوید . جزاى همه شما همان اعمال خودتان است ، چه عدالتى از این بهتر و برتر؟!
به عبارت دیگر: اعمالى که از نیک و بد در این عالم انجام میدهید در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم مییابد، و در تمام مواقف محشر و بعد از پایان حساب ، همدم و همنشین شماست ، آیا محصول اعمال کسى را به او تحویل دادن بر خلاف عدالت است ؟ و آیا نفس اعمال را تجسم بخشیدن و قرین او ساختن ظلم است ؟
و از اینجا روشن میشود که اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اینجا در میان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم به خاطر آنست که توانائى این را ندارند که اعمال هر کس را به خود او تحویل دهند.
جمعى از مفسران چنین تصور کرده اند که جمله اخیر مخصوص ‍ بدکاران و کفار است که به قدر اعمالشان کیفر مى بینند، و شامل مؤ منان نمیشود، چرا که خداوند بیش از اعمالشان به آنها پاداش میدهد.
ولى با توجه به یک نکته این اشتباه بر طرف میگردد، و آن اینکه : در اینجا سخن از عدالت در پاداش و کیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى ، این منافات ندارد که خداوند براى مؤ منان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید که آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق .
سپس به گوشه اى از پاداشهاى مؤ منان پرداخته ، و قبل از هر چیز روى مساله آرامش خاطر انگشت میگذارد و مى گوید: بهشتیان در آن روز چنان به نعمتهاى خدا مشغولند که از هر اندیشه ناراحت کننده بر کنار میباشند.
شُغُـل (بر وزن شتر) و شُغل (بر وزن قفل) هر دو به معنى حوادث و حالاتى است که براى انسان روى میدهد و او را به خود مشغول میدارد خواه مسرت بخش باشد و یا غم انگیز.
اما از آنجا که بلافاصله پشت سر آن ، کلمه فاکهون آورده شده و این واژه جمع (فاکه) به معنى مسرور و خوشحال و خندان است ، میتواند اشاره به امورى باشد که از فرط شادى انسان را چنان به خود مشغول میدارد که از امور نگرانی زا به کلى غافل میسازد، به طورى غرق در سرور و نشاط خواهد شد که غم و اندوهى بر او چیره نخواهد گشت ، و حتى هول و وحشتى را که به هنگام قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهى به او دست داده به فراموشى میسپارد، که اگر به راستى فراموش نشود همواره سایه نگرانى و غم بر دل او سنگینى خواهد کرد، بنابراین یکى از آثار این اشتغال ذهن فراموش کردن اهوال محشر است .به هر حال بعد از نعمت آرامش خاطر که خمیر مایه همه نعمتها، و شرط استفاده از همه مواهب است ، به شرح نعمتهاى دیگر پرداخته ، چنین مى گوید: آنها و همسرانشان در سایه هاى لذت بخش ، بر تختها، در خلوتگاهها تکیه کرده اند.
ازواج به معنى همسران بهشتى و یا همسران با ایمانى است که در این دنیا داشتند و اینکه بعضى احتمال داده اند به معنى همطرازان بوده باشد (مانند آیه 22 سوره صافات احشروا الذین ظلموا و ازواجهم - ظالمان و همطرازانشان را محشور کنید) در اینجا بسیار بعید به نظر میرسد.
تعبیر به ظلال(سایه ها) اشاره به سایه هاى درختان بهشتى است که تختهاى بهشتیان در لابلاى آن قرار گرفته ، و یا سایه قصرهاى بهشتى است و همه اینها نشان میدهد که در آنجا نیز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده . علاوه بر این براى آنها میوه بسیار لذت بخشى است ، و هر چه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود.
یدعون از ماده (دعایه) به معنى طلب است ، یعنى هر چه طلب کنند و تمنا نمایند براى آنها حاصل است ، و آرزوئى در دل ندارند که انجام نشدنى باشد. به این ترتیب آنچه امروز در فکر انسان بگنجد و آنچه از فکر او خطور نکند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهیاست ، و پذیرائى خداوند از میهمانان خود در بالاترین سطح ممکن انجام میشود.
اما مهمتر از همه همان مواهب معنوى است که در آخرین آیه مورد بحث به آن اشاره کرده میفرماید: براى آنها سلام و تهنیت الهى است ، این سخنى است از ناحیه پروردگار رحیم و مهربان آنها .
در روایتى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است : در همان حال که بهشتیان غرق در نعمتهاى بهشتى هستند نورى بر بالاى سر آنها آشکار میشود، نور لطف خداست که بر آنها پرتو افکنده ، ندائى برمیخیزد که سلام بر شما اى بهشتیان و این همان است که در قرآن آمده : سلام قولا من رب رحیم ، اینجاست که نظر لطف خداوند چنان آنها را مجذوب میکند که از همه چیز جز او غافل میشوند، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى میسپارند، و اینجاست که فرشتگان از هر درى بر آنها وارد میشوند و مى گویند درود بر شما.
آرى جذبه شهود محبوب ، و دیدار لطف یار، آنقدر لذت بخش و شوق انگیز است که یک لحظه از آن با هیچ نعمتى حتى با تمام جهان برابر نیست ، و عاشقان دیدار او آنچنانند که اگر این افاضه معنوى از آنها قطع شود قالب تهى میکنند. در حدیثى از امیر مؤ منان (ع) آمده است که فرمود: اگر یک ساعت از دیدار او محجوب بمانم جان میدهم .
جالب اینکه ظاهر آیه این است که این سلام پروردگار که نثار مؤ منان بهشتى میشود سلامى است مستقیم و بى واسطه ، سلامى است از ربّ و پروردگار آنهم سلامى که از رحمت خاصه او یعنى مقام رحیمیتش سرچشمه میگیرد و تمام الطاف و کرامات در آن جمع است ، وه چه نعمتى ؟!
انواع سلامهائى که نثار بهشتیان میشود
اصولا بهشت دار السّـلام است همانگونه که در آیه 25 سوره یونس میخوانیم : و الله یدعوا الى دار السلام . بهشتیان که ساکنان این سرزمینند گاه با سلام فرشتگان روبرو میشوند که به هنگام ورود در بهشت از هر درى بر آنها وارد میشوند و مى گویند: سلام بر شما به خاطر شکیبائی هائى که داشتید و چه پایان خوبى است این سرائى که نصیبتان شده : و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (رعد - 24).
و گاه ساکنان اعراف آنها را صدا میزنند و مى گویند: سلام بر شما :و نادوا اصحاب الجنة ان سلام علیکم (اعراف - 46).
گاه پس از ورود در بهشت با سلام و تحیت فرشتگان روبرو میشوند و گاه به هنگام قبض روح این سلام از ناحیه فرشتگان مرگ به آنها نثار میشود و مى گویند: سلام بر شما وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى که انجام میدادید :الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون  (نحل - 32).
و گاه خودشان به یکدیگر سلام و درود میفرستند، و اصولا تحیت آنها در آنجا همان سلام است :تحیتهم فیها سلام (ابراهیم - 23).
و بالاخره برتر و بالاتر از همه اینها سلام پروردگار است (سلام قولا من رب رحیم ).
خلاصه اینکه در آنجا نه سخن لغوى شنیده میشود و نه کلام بیهوده اى ، تنها سلام است. لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما الا قیلا سلاما سلاما (واقعه - 26).
اما نه سلامى که تنها در لفظ باشد بلکه سلامى که اثر آرام بخش و سلامت آفرین آن در اعماق روح و جان انسان نفوذ میکند و همه را غرق در آرامش و سلامت میسازد.

نکات این چند آیه :
1- در بهشت، بیکار نیست.
2- در بهشت، غم و اندوه نیست.
3- در بهشت، زندگى بدون مرگ، سلامتى بى مرض، جوانى بى پیرى، عزّت بى‏ذلّت، نعمت بى محنت، بقا بى‏فنا، خشنودى بى خشم و اُنس بى وحشت است.
4- در بهشت، تنهایى نیست.
5 - مسکن بهشتى آرامش بخش است. 
6- نشستن بر تخت و صندلى، به نشستن روى زمین برترى دارد.
7- در بهشت بهترین تغذیه است. (فاکهة به صورت نکره آمده تا علامت آن باشد که با میوه‏هاى آن چنانى پذیرایى مى‏شوند).
8 - در بهشت محدودیّت نیست.
9- معاد جسمانى است. (کلمات میوه و همسر و تخت نشانه‏ی آن است که در قیامت با همین جسم زندگى خواهیم کرد).
10- در بهشت رضا و سلامى با عظمت از خدا دریافت مى‏شود.
11- دریافت سلام الهى، آرزو و خواسته بهشتیان است.


نوشته شده توسط : ماری

افاضات [افاضه]


آیات 48 تا 53

چهارشنبه 86 فروردین 22 ساعت 12:10 عصر

وَ یَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(48)
آنها مى گویند اگر راست مى گوئید این وعده ( قیامت ) کى خواهد بود ؟!
مَا یَنظرُونَ إِلا صیْحَةً وَحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخِصمُونَ
(49)
(اما) جز این انتظار نمى کشند که یک صیحه عظیم (آسمانى) آنها را فرو گیرد در حالى که مشغول جدال (در امور دنیا) هستند!
فَلا یَستَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ(50)
(چنان غافلگیر مى شوند که حتى) نمى توانند وصیتى کنند ، یا به سوى خانواده خود مراجعت نمایند!
وَ نُفِخَ فى الصورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الأَجْدَاثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ
(51)
(بار دیگر) در صور دمیده مى شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند.
قَالُوا یَوَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صدَقَ الْمُرْسلُونَ
(52)
مى گویند اى واى بر ما! چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت ؟ (آرى) این همان است که خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند .
إِن کانَت إِلا صیْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا محْضرُونَ(53)
صیحه واحدى بیش نیست (فریادى از این برمى خیزد) ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند.
صیحه هاى رستاخیز !
در آیات مورد بحث سخن را از استهزاء آنها نسبت به قیام قیامت شروع مى کند ، و منطق پوسیده آنها را در مورد انکار معاد با جواب قاطع در هم مى کوبد و بحثهائى را که در طى آیات پیشین در زمینه توحید بیان شد با بحثهاى معاد تکمیل مى نماید .
نخست مى فرماید آنها مى گویند : اگر راست مى گوئید این وعده اى را که شما مى دهید کى خواهد آمد ؟!
اینکه شما نمى توانید تاریخى براى قیام قیامت تعیین کنید دلیل بر این است که در گفتار خود صادق نیستید !
آیه بعد به این سؤال توأم با سخریه یک پاسخ محکم و جدى داده مى گوید : قیام قیامت و پایان این جهان براى خدا مساله پیچیده ، و کار مشکلى نیست : آنها جز این انتظار نمى کشند که یک صیحه عظیم آسمانى فرا رسد و آنان را ناگهانى فرو گیرد در حالى که مشغول جنگ و جدال در مورد دنیاى خویش هستند ! ( ما ینظرون الا صیحة واحدة تاخذهم و هم یخصمون ) .
همین یک فریاد عظیم آسمانى کافى است که همه را در یک لحظه کوتاه ، هر کدام در همان مکان و همان حالتى که هستند قبض روح کند ، و زندگى پر غوغاى مادى آنها که معرکه دعواها و میدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنیائى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد .
در روایات اسلامى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است که این صیحه آسمانى آنچنان غافلگیرانه است که دو نفر در حالى که پارچه اى را گشوده اند و مشغول معامله اند پیش از آنکه آن را برچینند و بپیچند جهان پایان مى یابد! و کسانى هستند که در آن لحظه لقمه غذا از ظرف برداشته اما پیش از آنکه به دهان آنها برسد صیحه آسمانى فرا مى رسد و جهان پایان مى یابد ، کسانى هستند که مشغول تعمیر و گل مالى حوضند تا چهار پایان را سیراب کنند پیش از آنکه چهار پایان سیراب شوند قیامت بر پا مى شود !(تقوم الساعة و الرجلان قد نشرا ثوبهما یتبایعانه فما یطویانه حتى تقوم! و الرجل یرفع اکلته الى فیه فما تصل الى فیه حتى تقوم! و الرجل یلیط حوضه لیسقى ماشیته فما یسقیها حتى تقوم!)
جمله ما ینظرون در اینجا به معنى انتظار نمى کشند آمده است .صیحه در اصل به معنى شکافتن چوب یا لباس و برخاستن صدا از آن است ، سپس در هر صداى بلند ، و فریاد مانند ، به کار رفته. یخصمون از ماده خصومت به معنى نزاع و جنگ است .
اما در چه چیز آنها جدال مى کنند ؟ در آیه ذکر نشده است ، ولى پیداست که منظور جدال در امر دنیا ، و امور زندگى مادى است ، ولى بعضى آن را به معنى جدال در امر معاد گرفته اند ، در حالى که معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .قابل توجه اینکه ضمیرهاى متعدد موجود در آیه همه ، به مشرکان مکه بر مى گردد که در امر معاد تردید داشتند ولى مسلم است منظور شخص آنها نیست ، بلکه نوع آنهاست ( نوع انسانهاى غافل و بیخبر از امر معاد ) زیرا آنها مردند و این صیحه آسمانى را هرگز ندیدند.
به هر حال قرآن با این تعبیر کوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد که اولا قیامت به طور ناگهانى و غافلگیرانه بر پا مى شود ، و ثانیا موضوع پیچیده اى نیست که آنها در امکانش به بحث و مخاصمه برخیزند ، با یک صیحه ، همه چیز پایان مى گیرد و دنیا به آخر مى رسد .
لذا در آیه بعد مى گوید : این مساله به قدرى سریع و برق آسا و غافلگیرانه است که حتى توانائى بر وصیت و سفارش نخواهند داشت ، و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پیدا نمى کنند.معمولا هنگامى که حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى کند پایان عمرش نزدیک شده ، سعى مى کند هر جا هست خود را به منزل و ماواى خویش برساند ، و در میان همسر و فرزندانش قرار گیرد ، سپس کارهاى نیمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طریق وصیت بر عهده این و آن بگذارد و سفارش آنها را به دیگران بکند .
اما مگر صیحه پایان دنیا به کسى مجال مى دهد ؟ و یا به فرض اینکه مجالى باشد مگر کسى زنده مى ماند که توصیه هاى انسان را بشنود ؟ و یا فى المثل زن و فرزند بر بالین همسر و پدر بنشینند و سر او را در آغوش گیرند تا به آرامش جان دهند ؟ هیچیک از این امور ، امکان پذیر نیست . و اینکه مى بینیم توصیه به صورت نکره آمده اشاره به این است که حتى مجال یک توصیه و سفارش کوچک را نیز پیدا نمى کنند .
سپس به مرحله دیگر که مرحله حیات بعد از مرگ است اشاره کرده ، مى گوید : بار دیگر در صور دمیده مى شود ، ناگهان همه آنها از قبرها بیرون آمده ، شتابان به سوى دادگاه پروردگارشان رهسپار مى شوند. خاکها و استخوانهاى پوسیده به فرمان پروردگار لباس حیات در تن مى پوشند ، و از قبر سر بر مى آورند ، و براى محاکمه و حساب در آن دادگاه عجیب حاضر مى گردند ، همانگونه که با یک صیحه همگى مردند با یک نفخه (دمیدن در صور ) جان مى گیرند و زنده مى شوند. نه مرگ آنها براى خدا مشکلى دارد ، و نه احیاى آنها ، درست همانند شیپورى که براى جمع شدن و آماده باش لشکر زده مى شود ، و در یک لحظه ، همه از خواب برمى خیزند ، و از خیمه ها بیرون مى دوند ، و در صف حاضر مى شوند ، زنده کردن مردگان نیز براى خدا همین گونه ساده و سریع است !
اجداث جمع جدث ( بر وزن قفس ) به معنى قبر است ، این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که معاد علاوه بر جنبه روحانى جنبه جسمانى نیز دارد و از همان مواد قبلى جسم جدید ساخته و پرداخته مى شود .
ینسلون از ماده نسل ( بر وزن فصل ) به معنى راه رفتن سریع است .این کلمه در اصل به معنى جدا شدن از چیزى است ، و اینکه به فرزندان انسان نسل گفته مى شود به خاطر آنست که از پدر و مادر جدا شده اند ، ( بنا بر این هنگامى که انسان با سرعت دور مى شود و جدا مى گردد این تعبیر در آن به کار مى رود ) .
تعبیر به ربهم (پروردگارشان) گویا اشاره به این است که ربوبیت و مالکیت و تربیت خداوند ایجاب مى کند که حساب و کتاب و معادى در کار باشد . به هر حال از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که پایان این جهان و آغاز جهان دیگر هر دو با یک جنبش انقلابى و ناگهانى صورت مى گیرد ، و از هر کدام از آنها به نفخه صور ( دمیدن در شیپور ) تعبیر شده است که شرح کامل آن به خواست خداوند در سوره زمر ذیل آیه 68 خواهد آمد.
آرى صحنه آنچنان گویا و دهشت انگیز است که انسان همه مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مى سپرد ، و جز اعتراف صریح به واقعیتها راهى نمى یابد ، قبرها را به خوابگاهى تشبیه مى کند ، و رستاخیز را به بیدار شدن از خواب ، همانگونه که در حدیث معروف نیز وارد شده است : کما تنامون تموتون و کما تستیقضون تبعثون؛ همانگونه که مى خوابید مى میرید و همانگونه که از خواب برمى خیزید زنده مى شوید .
در اینجا نخست وحشت مى کنند و فریاد مى کشند که اى واى بر ما چه کسى ما را از این خواب بیدار کرد و از خوابگاهمان برانگیخت ؟ ! اما به زودى متوجه مى شوند و به یادشان مى آید که پیامبران راستین از سوى خدا در دنیا وعده امروز را به آنها داده اند ، به خودشان پاسخ مى گویند : این وعده خداوند رحمن است ، خداوندى که رحمت عامش همگان را فرا گرفته و پیامبرانش راست گفتند ، و از این روز ما را آگاه ساختند ، اما افسوس که ما همه را به باد سخریه و استهزا گرفتیم .
بنا بر این جمله هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون دنباله کلام همان منکران رستاخیز است؛ چنانکه در سوره انبیاء آیه 97 آمده است و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فى غفلة من هذا بل کنا ظالمین : وعده حق ( قیامت ) نزدیک مى شود در آن هنگام چشمهاى کافران از شدت وحشت از حرکت باز مى ماند ، مى گویند : اى واى بر ما که از این امر در غفلت بودیم ، بلکه ما ستمگر بودیم . 
تعبیر به مرقد به معنى خوابگاه و خواب مى آید . آنها در عالم برزخ در حالتى شبیه به حالت خواب فرو مى روند و چنانکه در ذیل آیه 100 سوره مؤمنون گفته ایم برزخ نسبت به اکثریت مردم که در حالتى متوسط از ایمان و کفر قرار دارند بى شباهت به حالت خواب نیست ، در حالى که مؤمنان پیشرو ، و کافران فوق العاده بدکار در آنجا کاملا هوشیارند و متنعم به نعمتها و یا گرفتار انواع عذابند . بعضى نیز احتمال داده اند که هول و وحشت قیامت به اندازه اى است که عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بیش نیست .
سپس براى توضیح چگونگى سرعت وقوع این نفخ صور مى فرماید : آن صیحه واحدى بیش نیست ، فریادى عظیم برمى خیزد و همگى نزد ما حاضر مى شوند. بنابراین براى احیاى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زیادى وقت لازم نیست ، همانگونه که براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود ، صیحه اول فریاد مرگ است ، و صیحه دوم فریاد زندگى و حیات و حضور در دادگاه عدل پروردگار !
تعبیر به صیحة(یک فریاد) و تاکید آن با واحدة و سپس تعبیر به اذا که در این گونه موارد وقوع ناگهانى چیزى را خبر مى دهد ، و تعبیر به هم جمیع لدینا محضرون به صورت جمله اسمیه همگى دلیل بر وقوع سریع این مقطع از رستاخیز است .
لحن قاطع این آیات و آهنگ نافذ آنها چنان در قلب انسانها اثر مى گذارد که گوئى این فریاد را با گوش جان مى شنوند که اى انسانهاى به خواب رفته ! اى خاکهاى پراکنده ! و اى استخوانهاى پوسیده ! بپاخیزید ، بپاخیزید و براى حساب و جزا آماده شوید ، و چه زیباست آیات قرآن و چه گویا انذارات آن ؟

پیامها و نکات این آیات به طور خلاصه عبارتند از :
1- کفّار، دلیلى بر انکار قیامت ندارند و تنها با طرح این سؤال که قیامت چه زمانى است، آن را به استهزا مى‏گیرند
2- معیّن نبودن زمان امرى، دلیل بر واقع نشدن آن نیست.
3- قیامت، وعده الهى است.
4- کفّار، انبیا و مؤمنین را دروغگو مى‏پندارند.
5 - قیامت خبر نمى‏کند، این همه غفلت و استهزا چرا؟
6- قیامت که بیاید، نه زبان تاب سخن دارد و نه پا توان فرار.
7- برپایى قیامت پس از یک صیحه مرگبار است.
8 - پایان دنیا و آغاز قیامت در حالى خواهد بود که مردم سرگرم جدال و کشمکش روزانه‏اند.
9- وابستگى‏ها و دل‏بستگى‏ها در دنیا، کارساز است. با قیام قیامت، همه بندها گسسته مى‏شود.
10- آغاز قیامت با صوتى است که از دمیده شدن در صور شنیده مى‏شود.
11- معاد جسمانى است و بدن‏ها از همین قبرها خارج مى‏شوند.
12- زنده شدن انسان‏ها در قیامت بسیار سریع و با آسانى خواهد بود.
13- حرکت شتابان، نشانه‏ى اضطراب و هیجان مردم در قیامت است.
14 - قیامت، روز حسرت کفّار است.
15- قیامت، صحنه‏ى بیدارى و اقرار و اعتراف است.
16- برپایى قیامت و حسابرسى، لازمه رحمان بودن خداست.
17 - کفّار آن چه را در دنیا انکار مى‏کردند در آن روز اقرار مى‏نمایند.
18- در قیامت همه مردم در یک جا حاضر مى‏شوند.
19- حضور در قیامت با اختیار نیست.


نوشته شده توسط : ماری

افاضات [افاضه]


آیه 37 تا 47

پنج شنبه 86 فروردین 16 ساعت 9:5 صبح

و ایة لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون(آیه 37)
شب برای آنها نشانه ای است از عظمت خدا ما روز را از آن بر میگیریم ، ناگهان تاریکی آنها را فرا میگیرد.
دقت در این تعبیر این نکته را بازگو میکند که طبیعت اصلی کره زمین تاریکی است ، نور و روشنائی صفتی است عارضی که از منبع دیگری به او داده می شود ، همچون لباسی که بر تن کسی بپوشانند که هرگاه آن لباس را بیرون آورد رنگ طبیعی تن آشکارمی شود .
تبدیل روشنائی روز را به تاریکی شب به عنوان نمونهای از مرگ بعد از حیات بیان می کند .
به هر حال هنگامی که انسان در میان ظلمت شب غرق می شود به یاد نور و برکاتش ، نور و هیجاناتش ، نور و منبع وجودش می افتد ، و با یک مقایسه به خالق نور و ظلمت آشنا می گردد.
لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار و کل فی فلک یسبحون (آیه 40)
نه برای خورشید سزاوار است که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هر کدام از آنها در مسیر خود شناورند .
خورشید دوران خود را در برجهای دوازدهگانه در یکسال طی میکند در حالی که کره ماه منزلگاه خویش را در یکماه طی می کند . بنابراین حرکت دورانی ماه در مسیرش دوازده بار از حرکت خورشید در مدارش سریع تر است لذا می فرماید خورشید هرگز در حرکت خود به پای ماه نمی رسد تا حرکت یکساله خود را در یکماه انجام دهد و نظام سالیانه بر هم خورد . اما در مورد شب و روز چون با هم فاصله چندانی ندارند و دقیقا پشت سر هم قرار گرفته اند می گوید شب از روز پیشی نمیگیرد این دو تعبیر در اینجا بسیار حسابشده می باشد .
و این تعبیر نشان میدهد که روز قبل از شب آفریده شد و شب بدنبال آنست و در روایات متعددی که از طرق اهلبیت نقل شده نیز به این معنی تصریح شده است . در روایتی از امام صادق (علیه اسلام ) می خوانیم که فرمود:خلق النهار قبل اللیل « روز را قبل از شب آفرید.»
و در روایت دیگری از امام علی بن موسی الرضا (علیه اسلام ) آمده است :« النهار خلق قبل اللیل » سپس امام علیه السلام به آیه لااشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار در این زمینه استدلال فرمود .
همین معنی از امام باقر (عیله اسلام ) نیز به صورت زیر نقل شده است : ان الله عزوجل خلق الشمس قبل القمر، و خلق النور قبل الظلمه « خدواند بزرگ خورشید را قبل از ماه و نور را قبل از ظلمت آفرید .»
و ایه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون (آیه 41)
این نیز برای آنها نشانه ای است ( از عظمت پروردگار) که ما فرزندانشان را در کشتیهائی که مملو (از وسائل و بارها است ) حمل کردیم .
«ذریه» در اصل به معنی فرزندان کوچک است هر چند گاهی در تعبیرات متعارف به همه فرزندان ، اعم از کوچک و بزرگ ، اطلاق می شود و این کلمه هم به معنی مفرد استعمال می شود و هم به معنی جمع .
و اینکه می گوید : ما فرزندان آنها (یا فرزندان کوچک آنها را ) بر این کشتی ها حمل کردیم بی آنکه از خودشان سخنی بگوید شاید به این مناسبت است که فرزندان نیاز بیشتری به این مرکب راهوار دارند ، چرا که بزرگترها برای پیاده روی و پیمودن سواحل دریاها آماده ترند . از این گذشته این تعبیر برای تحریک عواطف آنها مناسبتر می باشد .
الا رحمه منا و متاعا الی حین (آیه 44)
مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود و تا زمان معینی از این زندگی بهره گیرند .
آری با هیچ وسیله ای آنها نمی توانند نجات یابند جز اینکه نسیم رحمت ما بوزد و لطف ما به یاری آنها بشتابد .
او می خواهد در این باریکه ای که در میان مرگ و زندگی است قدرت عظیم خود را به انسانها نشان دهد شاید گمگشتگان راه به خود آیند و از این طریق راهی به سوی او بگشایند .
و اذا قیل لهم اتقوا ما بین ایدیکم و ما خلفکم لعلکم ترحمون (آیه 45)
هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه پیش رو و پشت سر شماست (از عذابهای الهی) بترسید ، تا مشمول رحمت الهی شوید (اعتنا نمی کنند ).
منظور از ما بین ایدیکم (آنچه پیش روی شماست) و ما خلفکم(آنچه پشت سر قرار دارد) چیست ؟
منظور از ما بین ایدیکم مجازاتهای دنیاست و منظور از ما خافکم مجازاتهای آخرت است که پشت سر دارند و تعبیر پشت سر به خاطر آنست که هنوز نیامده ، گویی پشت سر انسان در حرکت است و سرانجام روزی به او می رسد و امانش را میگیرد .
و منظور از پرهیز کردن از این مجازاتها این است که عوامل آن را ایجاد نکند و کاری نکند که مستوجب این عقوبات گردد.
و اذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم الله قال الذین کفروا للذین امنوا انطعم من لو یشاء الله اطعمه ان انتم الا فی ضلال مبین (آیه 47)
و هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزی کرده انفاق کنید کافران به مومنان می گویند آیا ما کسی را اطعام کنیم که اگر خدا می خواست او را اطعام میکرد (پس خدا خواسته که او گرسنه باشد ) شما فقط در گمراهی آشکارید .
از این آیه اینگونه تعبیر می شود که نظام تکوین چیزی ایجاب می کند و نظام تشریع چیزی دیگر.
نظام تکوین چنین ایجاب کرده که خداوند زمین را با تمام مواهبش در اختیار بشر قرار دهد ، و آنها را در اعمال خود برای طی کردن مسیر تکامل آزاد بگذارد ، و در عین حال غرائزی در او آفریده که هر کدام او را به سوئی سوق می دهد .
و نظام تشریع چنین ایجاب کرده که قوانینی برای کنترل غرائز ، تهذیب نفوس ، و تربیت انسانها از طریق ایثار و فداکاری و گذشت و انفاق قرار دهد ،و انسان را که استعداد رسیدن به مقام خلیفه اللهی دارد ، از این طریق به آن مقام منیع برساند ، از طریق زکاوت تطهیر نفوس کند ، و از طریق انفاق بخل را از دلها بزداید ، و فاصله طبقاتی را که منشا ء هزاران فساد در زندگی بشر است از بین ببرد .
در تفسیر جمله «ان انتم الا فی ضلال مبین » (شما در گمراهی آشکاری هستید .) سه احتمال وجود دارد:
نخست اینکه دنباله گفتار کفار نسبت به مومنان است .
دیگر اینکه خطاب خدا نسبت به کفار می باشد .
سوم سخن مومنان در برابر کافران است .
تفسیر اول از همه مناسبتر است چرا که ارتباط و اتصال با کلمات کفار دارد و در حقیقت آنها می خواستند در برابر مومنان مقابله به مثل کننده و آنان را به ضلال مبین نسبت دهند .


نوشته شده توسط : فاطمه

افاضات [افاضه]


آیات33 تا 47 یس

دوشنبه 86 فروردین 6 ساعت 12:37 عصر

 

 چند آیت از آیات خلق و تدبیر الهی

دلالت بر ربوبیت والوهیت خدا به تنهایی و شریکی نداشتن

 

33 و 34 و35 یادآوری یکی از آیات و ادله ربوبیت خدا:

 

تدبیر امر ارزاق مردم بوسیله حبوبات و میوه ها از قبیل خرما و انگور و غیره

زنده کردن  زمین مرده و روح دمیدن خدا در آن

 

(فرق بین عمل و فعل: عمل بیشتر اوقات در فعلی استعمال میشود که با قصد و اراده انجام شود

عمل بر دو قسم است: صلاح و فساد)

 

شکر خدا یعنی بربوبیت او و اینکه تنها او معبود و اله است اعتراف کردن

 

36:تنزیه خدا را انشاء می کند

مسئله تزویج دوچیز با هم و پدید آوردن چیز سوم اختصاص به انسان و حیوان و نبات ندارد بلکه تمامی موجودات را از این راه پدید می آورد  عالم را از دوموجود فاعل و منفعل درست کرده که این دو بمنزله نر و ماده حیوان انسان و نباتند

هر فاعلی با منفعل خود بر خورد می کند و از برخورد آن دو موجودی سوم پدید می اید

آیه  37 نیز دلالت بر ربوبیت دارد :شب و روز پشت هم می آیند به مثل لباس پوشیدن

آیه 38 آفتاب و نظم درخشش خورشید

آیه 39 ماه :منزلگاههای بیست و هشتگانه ای که ماه طی می کند اگر ماه 30 روز باشد تا شب 28ام قابل رویت است اما در این شب بصورت هلال بسیار نازک زرد و کمرنگ و کم نور در می آید قیاس با شاخه کهنه خرما در 29 و 30 ام  که ماه قابل رویت نیست آنرا محاق گویند  این منزلگاهها کاملا دقیق است و به زندگی انسانها نظم بخشیده و یک تقویم آسمانی است

آیه 40: تدبیر الهی دائمی و خلل ناپذیر است .شب و روز از هم جلو نمی زنند هر یک از ماه و خورشید و نجوم در مسیر خویش در حال حرکتند

آیه 41 : آیه ای دیگر در ربوبیت خداوند:جریان تدابیر او در دریاها که ذریه بشر را در کشتی می نشاند و با تمام بارش از یک طرف دریا به طرف دیگر  میبرد و بدین ترتیب انسان دریا را وسیله و را ه تجارت خود و سایر اغراضش قرار دهد همه اموریست که خدا مسخر انسان کرده (بادها ،نیروی بخار،نیروی اتم...)

 

سوال عتیقه ای : چرا می گوید ما فرزندانشان را حمل کردیم؟

 

42: از مرکبهای دیگر حرف زده مرکبهای زمینی و هوایی

43و 44: اگر بخواهیم غرق می کنیم  اختیار بدست مشیت الهی است مدبر این نظام خداوند است و تداوم دهنده نیز

حوادث گرداب و طوفان گه گاهی برای آگاه ساختن انسان به مدبر اصلی

45و 46 : آیات انفسی و آفاقی را با لجاجت نفی می کند

 


نوشته شده توسط : آنتیک

افاضات [افاضه]


   1   2      >