الَّذِى جَعَلَ لَکم مِّنَ الشجَرِ الاَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(80)
همان کسى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش مى افروزید.
رستاخیز انرژیها!
در این آیات که آخرین آیات سوره یس - همان قلب قرآن - است ، شرح بیشتر و گویاترى درباره معاد مطرح میکند.
نخست مى فرماید: آن خدائى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش مى افروزید قادر است که بر این استخوانهاى پوسیده بار دیگر لباس حیات بپوشاند.
چه تعبیر عجیب و جالبى که هر قدر در آن بیشتر دقیق شویم معانى عمیقترى به ما ارائه مى دهد؟!
اصولا بسیارى از آیات قرآن داراى چندین معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مکان ، و بعضى عمیق براى خواص ، و سرانجام بعضى کاملا عمیق براى زبده هاى خواص ، و یا اعصار و قرون دیگر و آینده هاى دور. در عین حال این معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در یک تعبیر پر معنى جمع است .
آیه فوق همین گونه است :
نخستین تفسیرى که بسیارى از مفسران پیشین براى آن ذکر کرده اند و معنى ساده و روشنى است که براى عموم مردم قابل فهم میباشد این است که: در اعصار قدیم در میان عربها این امر رایج بود که براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام «مرخ» و «عفار» که در بیابان هاى حجاز می روییده استفاده مى کردند.
مرخ (بر وزن چرخ) و عفار (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود که اولى را زیر قرار میدادند و دومى را روى آن میزدند و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید می شد در واقع بجاى کبریت امروز از آن استفاده مى کردند.
آب و آتش دو چیز متضاد است ، کسى که میتواند آنها را در کنار هم قرار دهد قدرت این را دارد که حیات را در کنار مرگ و مرگ را در کنار حیات قرار دهد!
اگر از این معنى گام فراتر بگذاریم به تفسیر دقیق ترى میرسیم و آن اینکه: خاصیت آتش افروزى به وسیله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى «مرخ» و «عفار» نیست ، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد.خلاصه اینکه تمام چوبهاى درختان اگر محکم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى چوب درختان سبز.
به همین دلیل گاه آتش سوزیهاى وسیع و وحشتناکى در دل جنگلها روى میدهد که هیچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شدید بادها و طوفانهائى که شاخه هاى درختان را محکم به هم کوفته است و از میان آنها جرقهاى در میان برگهاى خشک افتاده ، سپس وزش باد به آن آتش دامن زده ، عامل اصلى بوده است .
این همان جرقه الکتریسته است که بر اثر اصطکاک و مالش آشکار میگردد.
این همان آتشى است که در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است و به هنگام اصطکاک و مالش خود را نشان مى دهد، و از شجر اخضر نار مى آفریند!
این تفسیر وسیع ترى است که چشم انداز جمع اضداد را در آفرینش گسترده تر میکند، و بقا در فنا را واضحتر نشان مى دهد.
اما در اینجا تفسیر سومى است که از آن هم عمیقتر است ، و به کمک دانشهاى امروز بر آن دست یافته ایم که ما نام آن را رستاخیز انرژیها گذارده ایم .
توضیح اینکه : یکى از کارهاى مهم گیاهان مساله «کربن گیرى» از هوا، و ساختن «سلولز نباتى» است (سلولز همان جرم درختان است که اجزاء عمده آن کربن و اکسیژن و ئیدروژن است .
سلولز چگونه ساخته مى شود؟ یاخته هاى درختان و گیاهان گاز کربن را از هوا گرفته و آن را تجزیه مى کنند، اکسیژن آن را آزاد ساخته ، و کربن را در وجود خود نگه میدارد، و آن را با آب ترکیب کرده و چوب درختان را از آن مى سازد. مساله مهم این است که طبق گواهى علوم طبیعى هر ترکیب شیمیائى انجام می یابد یا باید تواءم با جذب انرژى خاصى باشد و یا آزاد کردن آن .
بنا بر این هنگامى که درختان به عمل کربن گیرى مشغولند، طبق این قانون احتیاج به وجود یک انرژى دارند، و در اینجا از گرما و نور آفتاب به عنوان یک انرژى فعال استفاده مى کنند.
به این ترتیب به هنگام تشکیل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نیز در دل آنها ذخیره میشود و به هنگامى که چوبها را به اصطلاح مى سوزانیم همان انرژى ذخیره شده آفتاب آزاد مى گردد، زیرا بار دیگر کربن با اکسیژن هوا ترکیب شده و گاز کربن را تشکیل میدهد، و اکسیژن و ئیدروژن (مقدارى آب) آزاد مى گردد.
از این تعبیرات اصطلاحى که بگذاریم به عبارت بسیار ساده این نور و حرارت مطبوعى که در زمستان کلبه را گرم و روشن میسازد همان نور و حرارت آفتاب است که در ضمن چند سال یا دهها سال در چوب این درختان ذخیره شده است ، و آنچه را درخت در طول یک عمر تدریجا از آفتاب گرفته اکنون بى کم و کاست پس مى دهد!! و اینکه مى گویند همه انرژیها در کره زمین به انرژى آفتاب باز میگردد یکى از چهره هایش همین است .
اینجاست که به رستاخیز انرژیها مى رسیم ، و می بینیم نور و حرارتى که در این فضا پراکنده میشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش میدهد هرگز نابود نشده است ، بلکه تغییر چهره داده و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى که یک شعله آتش به چوب خشکیده میرسد، رستاخیز آنها شروع مى شود . بدون شک این معنى در زمان نزول آیه بر توده هاى مردم روشن نبود، ولى همان گونه که گفتیم این موضوع هیچ مشکلى ایجاد نمیکند، زیرا که آیات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت .
یکروز از این آیه چیزى مى فهمیدند، و امروز ما چیز بیشترى میفهمیم ، و شاید آیندگان از اینهم فراتر روند و بیشتر درک کنند و در عین حال همه این معانى صحیح است و کاملا قابل قبول و در معنى آیه جمع است .
1 - چرا شجر اخضر؟
گاهى به ذهن میرسد که چرا قرآن در اینجا تعبیر به شجر اخضر (درخت سبز) کرده است ؟ در حالى که آتش افروختن با چوب تر بسیار مشکل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر الیابس (چوب خشک) مى فرمود، تا با این تعبیر سازگار باشد!
ولى نکته جالب اینجا است که تنها درختان سبزند که میتوانند عمل کربن گیرى و ذخیره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشک اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گیرند ذره اى به ذخیره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر این کار مهم هستند که سبز و زنده باشند.
بنا بر این فقط «شجر اخضر» است که میتواند آتش گیره (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شکل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اینکه خشکیدند عمل کربن گیرى و ذخیره انرژى آفتاب تعطیل مى شود.
روى این اصل تعبیر فوق هم ترسیم زیبائى از چهره رستاخیز انرژیها است، و هم یک معجزه علمى جاویدان از قرآن مجید!
از این گذشته اگر به تفسیرهاى دیگر که در بالا اشاره کردیم باز گردیم تعبیر «شجر اخضر» باز هم مناسب و زیبا است ، زیرا چوبهاى درختان سبز هنگامى که با یکدیگر اصطکاک قوى پیدا کنند جرقه بیرون مى دهند، جرقه اى که میتواند مبدء آتش افروزى شود، و اینجا است که به عظمت قدرت خدا پى می بریم که آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ کرده .
2 - فرق میان آتش گیره و آتش زنه
«توقدون » از ماده «وقود» (بر وزن قبور) به معنى روشن شدن آتش است ، و «ایقاد» به معنى آتش افروختن و «وقود» (بر وزن ثمود) به معنى هیزمى است که براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گیرد.
بنا بر این جمله فاذا انتم منه توقدون اشاره به هیزمهائى است که با آن آتش مى افروزند، و به تعبیر دیگر اشاره به آتش گیره است نه آتش زنه .
توضیح اینکه ما در فارسى هیزم را «آتشگیره» و کبریت یا فندک را «آتش زنه» مى نامیم ، و در لغت عرب هیزم را وقود ، کبریت و فندک را زند یا زناد مى نامند.
بنا بر این قرآن مى گوید آن خدائى که براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گیره تهیه میکنید (نمى فرماید آتش زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و این تعبیر کاملا با رستاخیز انرژیها منطبق است.
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه یک مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود که از عجیبترین مسائل است، چه اینکه موادى که درخت از آن تشکیل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمین است ، و هیچ کدام از آنها قابل اشتعال نیست. این چه قدرتى است که از آب و خاک (و هوا) این ماده انرژی زا را که هزاران سال زندگى انسانها با آن پیوند نزدیک داشته است آفریده ؟
نوشته شده توسط : ماری
أَوَ لَمْ یَرَ الانسنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ(77)
آیا انسان ندید (نمیداند) که ما او را از نطفه اى بى ارزش آفریدیم ، و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد که ) به مخاصمه آشکار برخاست !
وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِیمٌ(78)
و براى ما مثالى زد و آفرینش خود را فراموش کرد، و گفت چه کسى این استخوانها را زنده میکند در حالى که پوسیده است ؟
قُلْ یحْیِیهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ(79)
بگو: همان کسى آنرا زنده میکند که نخستین بار آنرا آفرید، و او به هر مخلوقى آگاه است !
در غالب تفاسیر نقل شده است که مردى از مشرکان به نام ابى بن خلف یا امیة بن خلف و یا عاص بن وائل قطعه استخوان پوسیده اى را پیدا کرد و گفت با این دلیل محکم به مخاصمه با محمد (ص) برمى خیزم ، و سخن او را در معاد ابطال میکنم آنرا برداشت و نزد پیامبر اسلام آمد (و شاید مقدارى از آن را در حضور پیامبر نرم کرد و به روى زمین ریخت ) و گفت چه کسى میتواند این استخوانهاى پوسیده را از نو زنده کند (و کدام عقل آن را باور میکند). آیات فوق و چهار آیه بعد از آن که مجموعا هفت آیه را تشکیل میدهد نازل شد، و پاسخ منطقى و دندان شکنى به او و همفکران او داد.
آفرینش نخستین دلیل قاطعى است بر معاد
گفتیم بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره یس که قلب قرآن است به صورت مقطع هاى مختلفى مطرح شده است ، این سوره از قرآن مجید با مساله نبوت آغاز شد و با هفت آیه منسجم که قویترین بیانات را در باره معاد در بر دارد پایان مى یابد.
نخست دست انسان را مى گیرد و به آغاز حیات خودش در آن روز که نطفه بى ارزشى بیش نبود مى برد، و او را به اندیشه وا مى دارد، مى گوید: آیا انسان ندید که ما او را از نطفه آفریدیم و او آنچنان قوى و نیرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق رشد که حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه کننده آشکارى شد؟!
چه تعبیر زنده و گویائى... نخست روى عنوان انسان تکیه میکند یعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مکتبى و هر مقدار دانشى میتواند این حقیقت را دریابد.
سپس سخن از نطفه مى گوید که در لغت در اصل به معنى آب ناچیز و بى ارزش است ، تا این انسان مغرور و از خود راضى کمى در اندیشه فرو برود و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام این قطره آب ناچیز مبداء نشو و نماى او نبوده بلکه سلول زنده بسیار کوچکى که با چشم دیده نمیشود از میان هزاران سلول که در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسیار کوچکى که در رحم زن قرار داشت با هم ترکیب شدند، و انسان از آن موجود ذره بینى پا به عرصه هستى گذاشت !
مراحل تکامل را یکى بعد از دیگرى پیمود که شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤ منین در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه ، سپس علقه ، بعد مضغه ، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشیده شدن استخوانها از گوشت ، و سرانجام پیدایش روح یعنى حس و حرکت ).
بعد از تولد که نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان بود مراحل تکامل را نیز به سرعت پشت سر گذاشت ، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسید.
آرى این موجود ضعیف و ناتوان آنچنان قوى و نیرومند شد که به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت الله برخیزد، و گذشته و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن خصیم مبین شود.
جالب اینکه : تعبیر خصیم مبین (جدال کننده و پرخاشگر آشکار) داراى یک جنبه قوت است و یک جنبه ضعف که ظاهرا قرآن به هر دو جهت در اینجا ناظر است .
از یکسو این کار جز از انسانى که داراى عقل و فکر و شعور و استقلال اراده و اختیار و قدرت دارد ساخته نیست (و می دانیم مهمترین مساله در زندگى انسان سخن گفتن است ، و سخنانى که محتواى آن قبلا در اندیشه حاضر میشود، سپس در قالب جمله ها قرار میگیرد، و مانند گلوله هائى که مسلسل وار به هدف شلیک میشود از مخارج دهن بیرون می پرد، و این کارى است که از هیچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود و به این ترتیب قدرتنمائى خدا را در این نیروى عظیمى که به قطره آب ناچیزى داده مجسم مى کند.
اما از سوى دیگر: او یک موجود فراموشکار و مغرور است ، و این نعمتهائى را که ولى نعمتش به او بخشیده در برابر او به کار میگیرد و به مجادله و مخاصمه برمى خیزد، زهى بیخبرى و خیره سرى ! براى بیخبرى او همین بس که او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دلیل دندانشکنى پیدا کرد، و در حالى که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه کسى مى تواند این استخوانها را زنده کند در حالى که پوسیده است ؟!
منظور از ضرب المثل در اینجا ضرب المثل عادى و تشبیه و کنایه نیست ، بلکه منظور بیان استدلال و ذکر مصداق به منظور اثبات یک مطلب کلى است .
آرى او (ابى بن خلف ، یا امیة بن خلف ، یا عاص بن وائل ) در بیابان قطعه استخوان پوسیده اى را پیدا میکند، و استخوانى که معلوم نبود از چه کسى است ؟ آیا به مرگ طبیعى مرده ؟ یا در یکى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجیعى کشته شده ؟ یا بر اثر گرسنگى جان داده ؟ به هر صورت فکر میکرد دلیل دندانشکنى براى نفى معاد پیدا کرده است ، با خشم تواءم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته ، مى گوید: لا خصمن محمدا (من با همین دلیل به خصومت با محمد برمیخیزم ) آن چنان که نتواند جوابى دهد!
با عجله به سراغ پیامبر اسلام (ص) آمد و فریاد زد بگو ببینم چه کسى قدرت دارد بر این استخوان پوسیده لباس حیات بپوشاند؟ و سپس قسمتى از استخوان را نرم کرد و روى زمین پاشید، و فکر میکرد پیامبر اسلام (ص) هیچ پاسخى در برابر این منطق نخواهد داشت .
جالب اینکه قرآن مجید با جمله کوتاه و نسى خلقه تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر و دلائل افزونتر نیز ذکر کرده .
مى گوید: اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودى هرگز به چنین استدلالى واهى و سستى دست نمیزدى ، اى انسان فراموشکار! به عقب باز گرد، و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزى بودى ، و هر روز لباس تازه اى از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و از جهان نباتات نیز مردى از حیوان سر زدى ، از عالم حیوان نیز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدى حال میپرسى چه کسى این استخوان پوسیده را زنده مى کند؟!
این استخوان هر گاه کاملا به پوسد تازه خاک میشود، مگر روز اول خاک نبودى ؟!
لذا بلافاصله به پیامبر اسلام (ص) دستور مى دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو: کسى او را زنده میکند که در روز نخست او را ایجاد کرد (قل یحییها الذى انشاها اول مرة ).
اگر امروز استخوان پوسیده اى از او به یادگار مانده روزى بود که حتى این استخوان پوسیده هم نبود و حتى خاکى هم وجود نداشت ، آرى آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیده اى برایش آسانتر است .
و اگر فکر می کنید این استخوان پوسیده وقتى که خاک شد و در همه جا پراکنده گشت چه کسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى کند؟پاسخ آن نیز روشن است ، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ویژگیهاى آنها را میداند (و هو بکل خلق علیم ).
کسى که داراى چنین علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احیاء مردگان مشکلى برایش ایجاد نخواهد کرد.
یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچکى آهن در آن پراکنده است بگردانیم فورا تمام این ذرات را جمع آورى میکند، در حالى که یک موجود بیجان بیش نیست ، خداوند به آسانى میتواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آورى نماید.
نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات و اعمال آنها نیز آگاه مى باشد، و حساب و کتاب آن نزد او روشن است .
بنا بر این محاسبه اعمال و نیات و اعتقادات درونى نیز مشکلى براى او ایجاد نمیکند چنانکه در آیه 284 سوره بقره آمده است ((و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله )): ((اگر آنچه را در دل دارید پنهان کنید یا آشکار سازید خدا میداند و به همین دلیل موسى (ع) مامور مى شود در جواب فرعون که در مساله معاد تردید میکرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب مى نمود بگوید: علم و آگاهى آن در پیشگاه پروردگار من در کتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نماید و نه فراموش میکند (قال علمها عند ربى کتاب لا یضل ربى و لا ینسى ) (طه - 52).
نکات این چند آیه
1- اگر انسان به یاد ضعف و حقارت خود باشد، هرگز گردنکشى نمىکند.
2- توجّه به آفرینش انسان از نطفه، ایمان به معاد را در انسان تقویت مىکند.
3- بدتر از اصل خصومت، آن است که خصومت شدید و آشکارا باشد.
4- ستیزهجوئى انسان با خدا، دور از انتظار و شگفت آور است. «فاذا هو خصیمٌ» (کلمه «اذا» براى کار غیر منتظره به کار مىرود.)
5 - نقل و بیان افکار باطل براى پاسخگوئى به آن مانعى ندارد.
6- ریشهى بسیارى از اشکالات در مورد قدرت خداوند، توجّه نکردن به نمونههاى مشابه و فراموش کردن سوابق است.
7- منکران معاد برهان ندارند، هر چه هست استبعاد است.
8 - آزادى در اسلام به قدرى است که منکران خدا و معاد با کمال شهامت در برابر رهبر مسلمین با صراحت حرف خود را مىزنند.
9- سؤال مانعى ندارد، آن چه بد است انگیزههاى لجوجانه و مغرورانه است.
10- ریشهى بعضى از اشکالات عقیدتى، مقایسه میان قدرت انسان با خداوند است.
11- شبهات عقیدتى باید پاسخ داده شود، گرچه القاى شبهه از یک نفر باشد.
12- معاد جسمانى است.
13- معاد به دو چیز نیاز دارد: قدرتِ خدا در آفریدن دوباره انسانها و علم او به عملکرد مردم. این آیه به هر دو اشاره مىکند. «أنشأها اوّل مرّة» نشانهى قدرت او و «هو بکلّ خلق علیم» نشانهى علم اوست.
نوشته شده توسط : ماری
وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشعْرَ وَ مَا یَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِینٌ(69)
ما هرگز شعر به او نیاموختیم ، و شایسته او نیست ، این (کتاب آسمانى ) تنها ذکر و قرآن مبین است .
او شاعر نیست ، او انذار کننده زندگان است !
گفتیم در این سوره بحثهاى زنده و جامعى پیرامون اصول اعتقادى توحید، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از یکى به دیگرى منتقل مى سازد.
در آیات گذشته بحثهاى مختلفى پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در این آیه و آیه ی بعد به بحث نبوت باز مى گردد، و یکى از رایج ترین اتهاماتى را که براى پیامبر اسلام (ص) مطرح مى کردند پاسخ دندان شکن و آموزنده به آن می دهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است . مى گوید: ما به او تعلیم شعر ندادیم و شایسته او نیست که شاعر باشد.
چرا پیامبر (ص) را به چنین موضوعى متهم میکردند در حالى که او هرگز شعر نسروده بود؟بخاطر آن که جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه کس محسوس بود، و زیبائیهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انکار نبود، حتى خود مشرکان چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن مى شدند که گاه شبانه بطور مخفیانه به نزدیکى منزلگاه پیامبر (ص) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسیار کسانى که با شنیدن چند آیه از قرآن شیفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذیرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.
اینجا بود که براى توجیه این پدیده بزرگ ، و اغفال مردم از این وحى آسمانى ، زمزمه شعر و شاعرى پیامبر (ص) را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن !
اما چرا شایسته پیامبر (ص) نیست که شاعر باشد بخاطر اینکه خط وحى از خط شعر کاملا جدا است ، زیرا:
1 - معمولا سرچشمه شعر تخیل و پندار است ، شاعر بیشتر بر بال و پر خیال سوار میشود و پرواز مى کند، در حالى که وحى از مبدء هستى سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیتها مى گردد.
2 - شعر از عواطف متغیر انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است ، در حالى که وحى بیانگر حقایق ثابت آسمانى مى باشد.
3 - لطف شعر در بسیارى از مواد در اغراقگوئیها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا که گفته اند: احسن الشعر اکذبه !: بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است در حالى که در وحى جز صداقت چیزى نیست .
4 - شاعر در بسیارى از موارد بخاطر زیبائیهاى لفظ ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى که در این میان پایمال گردد.
5 - سرانجام به تعبیر زیباى یکى از مفسران ((شعر)) مجموعه شوقهائى است که از زمین به آسمان پرواز میکند، اما وحى مجموعه حقائقى است که از آسمان به زمین نازل میگردد، و این دو خط کاملا متفاوت است !
به همین دلیل قرآن مجید در آخر سوره شعراء مى گوید: و الشعراء یتبعهم الغاوون : ((شعراء کسانى هستند که گمراهان از آنها پیروى مى کنند))!
سپس در یک عبارت کوتاه و پر معنى به ذکر دلیل آن پرداخته چنین مى گوید: الم تر انهم فى کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون : ((آیا ندیدى که آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند، تسلیم امواج هیجانات و جهش هاى خیالند) و علاوه نمى بینى که سخنانى مى گویند که عمل نمیکنند (سوره شعراء آیه 224 - 226).
البته در پایان همان آیات نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است استثناء میکند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از دیگران جدا مى سازد.
ولى به هر حال پیامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى که مى گوید: خدا به او تعلیم شعر نداده ، مفهومش این است که از شعر بر کنار است ، چرا که همه تعلیمات به ذات پاک خدا بر مى گردد.
جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارا نقل شده که هر وقت پیامبر اسلام (ص) مى خواست به شعرى تمثل جوید، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شکست تا بهانه اى به دست دشمن نیفتد، چنانکه روزى پیامبر (ص) میخواست این شعر معروف عرب را بخواند:
ستبدى لک الایام ما کنت جاهلا و یاتیک بالاخبار من لم تزود
((به زودى ایام حقایقى را براى تو آشکار مى کند که از آن آگاه نبودى - و اخبارى را کسانى براى تو مى آورند که زاد و توشه اى براى آنها تهیه ندیده اى )).
پیامبر (ص) به هنگامى که مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود ((یاتیک من لم تزود بالاخبار)) و جمله را پس و پیش فرمود.
قرآن در برابر نفى شعر از پیامبر (ص) اضافه میکند: این آیات چیزى جز وسیله بیدارى و قرآن آشکار نیست (ان هو الا ذکر و قرآن مبین ).
لِّیُنذِرَ مَن کانَ حَیًّا وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْکَفِرِینَ(70)
هدف این است که افرادى را که زنده اند انذار کند و بر کافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد.
آرى این آیات ذکر است و مایه یاد آورى و وسیله بیدارى ، این آیات قرآن مبین است که حق را بدون هیچگونه پرده پوشى با قاطعیت و صراحت بیان میکند، و به همین دلیل عامل بیدارى و حیات و زندگى است .
قرآن ایمان را به عنوان حیات و مومنان را زندگان و افراد بى ایمان را مردگان تلقى کرده ، در یک سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان کافرین قرار گرفته ، این همان حیات و مرگ معنوى است که از مرگ و حیات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود و آثار آن گسترده تر و وسیعتر است. اگر حیات و زندگى به معنى نفس کشیدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، این چیزى است که همه حیوانات در آن شریکند، این حیات انسانى نیست ، حیات انسانى شکوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملکات برجسته در روح انسان و تقوى و ایثار و فداکارى و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است ، و قرآن پرورش دهنده این حیات در وجود انسانهاست .
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى زنده و بیدارند که دعوت آن را لبیک مى گویند، و به انذارهایش توجه می کنند، گروهى دیگر کفار دل مرده اى هستند که هرگز در برابر آن واکنش مثبتى نشان نمیدهند، ولى این انذار مایه اتمام حجت بر آنها و تحقق یافتن فرمان عذاب بر آنان است .
((حیات )) و ((مرگ )) دلها!
انسان داراى چند نوع حیات و مرگ است :
نخست حیات و مرگ نباتى که مظهر همان نمو و رشد و تغذیه و تولید مثل است و از این نظر با تمام گیاهان همگام مى باشد.
دیگر حیات و مرگ حیوانى است که نشانه بارز آن احساس و حرکت است ، و در این دو ویژگى نیز با تمام حیوانات همراه است .
اما نوع سومى از حیات است که مخصوص انسانهاست و آنها را از گیاهان و حیوانات دیگر جدا میکند، و آن حیات انسانى و روحانى است ، این همان چیزى است که در روایات اسلامى از آن به عنوان حیات القلوب تعبیر شده است که منظور از قلب در اینجا همان روح و عقل و عواطف انسان است .
( 1- حیات نباتى. «یحیى الارض بعد موتها» خداوند زمین را (با رویاندن گیاهان) زنده مىکند. 2- حیات حیوانى. «کنتم امواتا فاحیاکم» شما مرده بودید پس او شما را زنده کرد. 3- حیات فکرى. «دعاکم لما یحییکم» پیامبر شما را به چیزى دعوت مىکند که (دلهاى مرده) شما زنده مىکند. 4- حیات اجتماعى. «و لکم فى القصاص حیاة» حیات (سیاسى و اجتماعى شما که در سایه امنیّت بدست مىآید) در قصاص و انتقام به حقّ است. 5 - حیات قلبى و روحى. «لیُنذر مَن کان حیّا» (آیه مورد بحث) قرآن افرادى را که داراى دلهاى زنده و روحهاى پاک و آمادهاند هشدار مىدهد. )
امیر مؤ منان على (ع) در خطبه ها و کلمات قصار نهج البلاغه در خطبه اى درباره قرآن مى گوید: تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب درباره قرآن بیندیشید که بهار حیات بخش دلها در آنست .
و در جاى دیگر درباره حکمت و دانش مى فرماید هى حیاة للقلب المیت : حکمت مایه حیات دلهاى مرده است .
گاه بیمارى قلب را در برابر بیمارى بدن قرار داده ، مى فرماید: و اشد من مرض البدن مرض القلب : بدتر از بیمارى تن بیمارى دل است .
و زمانى مى گوید: هر کس روح ورع در او کم شود قلبش مى میرد: و من قل ورعه مات قلبه
از سوى دیگر قرآن مجید براى انسان نوع خاصى از بینائى و شنوائى و درک و شعور غیر از بینائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانکه درباره کافران مى فرماید: صم بکم عمى فهم لا یعقلون : آنها کران و لالان و کورانند و به همین دلیل چیزى نمى فهمند! (بقره - 171).
در جاى دیگر منافقان را بیماردلانى مى نامد که خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره - 10).
و کسانى را که ترس از خدا در وجودشان نیست سنگدلانى معرفى کرده که قلبشان از سنگ خارا نیز سختتر است : ثم قست قلوبکم فهى کالحجارة او اشد قسوة (بقره - 74).
و درباره گروهى از کافران تعبیرى دارد که ضمن آن آنها را به عنوان نا پاکدلان معرفى میکند، مى گوید: اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم : آنها کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاک سازد (مائده - 41).
در جاى دیگر مى گوید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان : انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله ثم الیه یرجعون : تنها کسانى که گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى کنند اما مردگان را خدا در قیامت برمى انگیزد سپس به سوى او باز مى گردند (انعام - 36).
قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.در حقیقت حیات و زندگى و درک و دید و شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه مى شود.
عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است ولى قدر مسلم این است که ((نفاق )) و ((کبر)) و ((غرور)) و ((عصبیت )) و ((جهل )) و گناهان بزرگ ، ((قلب )) را مى میراند، چنانکه در مناجات تائبین از مناجاتهاى پانزده گانه امام زین العابدین (ع) مى خوانیم « و امات قلبى عظیم جنایتى» :جنایت بزرگ من قلب مرا میرانده است.
آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که در عالم بیخبرى و دائما عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتن خویش بیگانه باشند، زنده اند؟! آیا این زندگى است که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره کردن تعدادى لباس و خوابیدنها و بیدار شدنهاى تکرارى باشد؟ اگر زندگى این است چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است ؟
پس باید پذیرفت که در ماوراى این ظاهر زندگى ، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه میکند و از آن سخن مى گوید.
جالب اینکه مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى که هیچیک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانکاه و رقت بار.
أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَت أَیْدِینَا أَنْعَماً فَهُمْ لَهَا مَلِکُونَ(71)
آیا آنها ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهار پایانى براى آنها آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟
وَ ذَلَّلْنَهَا لهَُمْ فَمِنهَا رَکُوبهُمْ وَ مِنهَا یَأْکلُونَ(72)
آنها را رام ایشان ساختیم ، هم مرکب آنان از آن است و هم از آن تغذیه مى کنند.
وَ لهَُمْ فِیهَا مَنَفِعُ وَ مَشارِب أَ فَلا یَشکُرُونَ(73)
و براى آنان منافع دیگرى در آن (حیوانات ) است و نوشیدنیهاى گوارائى ، آیا با این حال شکرگزارى نمى کنند؟
وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ یُنصرُونَ(74)
آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که یارى شوند.
لا یَستَطِیعُونَ نَصرَهُمْ وَ هُمْ لهَُمْ جُندٌ محْضرُونَ(75)
ولى آنان قادر به یارى ایشان نیستند و این (عبادت کنندگان در قیامت ) لشکر آنها خواهند بود که در آتش دوزخ حضور مى یابند!
فَلا یحْزُنک قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ(76)
بنا بر این سخنان آنها تو را غمگین نسازد، ما آنچه را پنهان مى دارند یا آشکار مى کنند مى دانیم !
منافع سرشار چهار پایان براى شما
بار دیگر قرآن مجید در این آیات به مساله توحید و شرک باز می گردد و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نیازمندیهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بینوائى بتها اشاره کرده در یک مقایسه روشن ، حقانیت خط توحید، و بطلان خط شرک را آشکار مى سازد.
در اینجا چند نکته قابل توجه است :
1 - از میان نعمتهاى مختلفى که انسان در آن غوطه ور است در اینجا انگشت روى نعمت وجود چهارپایان گذارده شده ، چرا که آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده که اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى کار بر او مشکل و پیچیده خواهد شد، ولى به دلیل حضور دائمشان ، کمتر مورد توجه قرار مى گیرند.
2 - جمله ((عملت ایدینا)) کنایه از اعمال قدرت مستقیم پروردگار است ، زیرا انسان مهمترین عضوى که با آن اعمال قدرت مى کند دستهاى اوست ، به همین جهت ((ید)) کنایه از قدرت است ، مثلا کسى مى گوید فلان منطقه در دست من است ، یعنى در سیطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجید مى گوید ید الله فوق ایدیهم : ((دست خدا بالاى دست آنهاست )) (فتح - 10). به هر حال ذکر ((ایدى )) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.
3 - جمله ((فهم لها مالکون )) (با فاء تفریع ) اشاره به این است چهار پایان را ما به قدرت خویش آفریده ایم اما مالکیتش را به انسانها بخشیدیم ، و این نهایت لطف پروردگار را بیان میکند، بنا بر این اشکالى که براى بعضى از مفسران در فاء تفریع در اینجا پیدا شده موردى ندارد، این درست به آن مى ماند که ما به کسى میگوئیم این باغ را ما آباد کرده ایم اما تو بهره آن را مى برى ، و این نشانه نهایت محبت و ایثار و گذشت است .
4 - جمله ((ذللناها لهم )) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پایان براى انسان است ، این حیوانات زورمند پر قدرت که گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش کرده ، سر به عصیان و طغیان بر میدارند چنان خطرناک میشوند که دهها نفر در مقابل آنان عاجز میشوند، ولى در حالت عادى گاهى یک قطار شتر را به ریسمانى بسته و به دست کودکى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا که خاطر خواه اوست ! به راستى عجیب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بیافرینند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خویش کنند، اما خداوند قادر منان میلیونها میلیون چهار پایان مختلف را آفریده و رام انسانها ساخته است که دائما در خدمت آنانند.
5 - جمله ((فمنها رکوبهم و منها یاکلون )) اشاره به این است که انسانها پاره اى از چهار پایان را به عنوان مرکب انتخاب مى کنند و بعضى را براى تغذیه . گرچه گوشت همه چهار پایان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذیه مورد استفاده قرار مى گیرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت کسى از آن استفاده نمى کند. البته این در صورتى است که ((منها)) را در هر دو جمله به معنى ((تبعیض )) در افراد بگیریم ، اما اگر اولى تبعیض افرادى و دومى تبعیض اجزائى بوده باشد مفهومش این میشود که بعضى از چهار پایان را مرکوب خویش مى سازید و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذیه مى کنند (چرا که استخوان و مانند آن قابل تغذیه نیست ).
6 - جمله ((لهم فیها منافع )) اشاره به فوائد زیاد دیگرى است که از چهار پایان عائد انسان میشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خیمه ، و پوست آنها براى لباس و کفش و کلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز که صنایع چهره زندگى انسان را به کلى دگرگون ساخته باز نیاز مبرم انسانها هم از نظر تغذیه ، و هم از نظر لباس و سایر وسائل زندگى به چهار پایان به قوت باقى است . حتى امروز انواع سرمها و واکسنها را که براى مبارزه با بیماریها یا پیشگیرى ، مؤ ثرترین وسیله اند با استفاده از چهار پایان و موادى که از خون آنها مى گیرند، تهیه مى شود. حتى بى ارزشترین امور در زندگى چهار پایان که مدفوعات آنهاست نیز مورد استفاده است ، زمینها را به وسیله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.
7 - تعبیر به ((مشارب )) اشاره به شیرهائى است که از چهارپایان مختلف گرفته میشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامین میگردد، به طورى که صنایع شیرسازى و فراورده هاى شیرى در دنیا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات کشورها را تشکیل میدهد، همان شیرى که یک غذاى کامل براى انسان است .
8 - جمله ((افلا یشکرون )) که به صورت استفهام انکارى مطرح شده ، به منظور برانگیختن فطرت و عواطف انسانها براى شکرگزارى در برابر نعمتهاى بى پایانى است که گوشهاى از آن در آیات فوق آمده است ، و چنانکه میدانیم ((لزوم شکر منعم )) پایه اى است براى ((معرفة الله )) چرا که شکر بدون شناخت بخشنده نعمت امکان پذیر نیست ، بعلاوه مطالعه این نعمتها و اینکه هرگز بتها در آن دخالت و تاثیرى ندارند وسیله اى خواهد بود براى ابطال شرک .
لذا در آیات بعد به تشریح حال مشرکان پرداخته چنین مى گوید: آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برگزیدند به این امید که از سوى آنها یارى شوند (و مورد حمایت بتان قرار گیرند) (و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ینصرون ).
چه خیال خام و فکر باطلى ؟ که این موجودات ضعیف را که هیچ قدرتى بر دفاع از خویشتن ندارند تا چه رسد به دیگران ، در کنار خالق زمین و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشکل زندگى از آنان یارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى این به سراغ بتها مى رفتند که مایه عزتشان باشد ((و اتخذوا من دون الله الهة لیکونوا لهم عزا)) (مریم - 81).
و گاه آنها را شفیعان در درگاه خداوند مى پنداشتند ((و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هولاء شفعائنا عند الله )) ((آنها غیر از خدا موجوداتى را مى پرستند که نه زیانى میتوانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گویند اینها شفیعان ما در درگاه خدا هستند! به هر حال تمام این پندارها نقش بر آب است ، و چنانکه قرآن در آیه 192 سوره اعراف مى فرماید: این بتان نه مى توانند یارى عابدانشان کنند، و نه حتى یارى خودشان ((و لا یستطیعون لهم نصرا و لا انفسهم ینصرون )).
لذا در آیه بعد مى افزاید: ((آنها قادر به نصرت و یارى عبادت کنندگان خویش نیستند، و این عابدان در قیامت لشکر آنها خواهند بود و همگى در آتش حضور مى یابند)).
چه دردناک است که این پیروان در آن روز به صورت لشکریانى پشت سر بتها قرار گیرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور یابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنکه بتوانند گرهى را از کار لشکر خود بگشایند.
اصولا تعبیر به ((محضرون )) در همه جا نشانه تحقیر است و حاضر ساختن افراد بى آنکه خودشان تمایل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق این تفسیر، ضمیر اول ((هم )) در جمله ((و هم لهم جند محضرون )) به ((عابدها)) و ضمیر دوم به ((معبودها)) بر مى گردد، در حالى که بعضى از مفسران احتمال عکس آن را نیز داده اند که معبودان و بتها لشکر عابدین خود در آن روز خواهند بود، در عین اینکه لشکرند کمترین یارى از آنها ساخته نیست ! ولى تفسیر اول مناسبتر است .
به هر حال این تعبیرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شیاطین و گردنکشان جن و انس صادق است ، ولى این احتمال نیز وجود دارد که در آن روز خداوند در بتهائى که از سنگ و چوب ساختند نیز عقل و شعورى مى آفریند تا عابدان خود را سرزنش کنند، و ضمنا همین سنگ و چوبها به عنوان آتشگیره هاى جهنم در کنار آنان خواهند بود، چنانکه قرآن در (آیه 98 - انبیا) مى گوید: ((انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون )): ((شما و آنچه را غیر از خدا مى پرستید هیزم جهنم خواهید بود، و همگى در آن وارد مى شوید)).
سرانجام در آخرین آیه مورد بحث به عنوان دلدارى پیامبر (ص) و تقویت روحیه او در برابر اینهمه کارشکنی ها و فتنه انگیزی ها و افکار و اعمال خرافى مى فرماید: اکنون که چنین است سخنان آنها تو را غمگین نکند که گاهى ترا شاعر مى خوانند و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى دیگرى مى بندند، چرا که آنچه را آنها در دل مخفى میدارند و یا با زبان آشکار مى سازند همه را ما میدانیم (فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون ).
نه نیات آنها بر ما پوشیده است ، و نه توطئه هاى مخفیانه آنها، و نه تکذیب ها و شیطنت هاى آشکارشان ، همه را میدانیم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داریم و تو را از شر آنها در این جهان نیز در امان خواهیم داشت .
نه تنها پیامبر (ص) که هر مومنى میتواند با این گفتار الهى دلگرم باشد که همه چیز در این عالم در حضور خداوند است و چیزى بر او از مکائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.
نکته های آیات فوق :
1- در قرآن، سخن از نفى ارزش شعر نیست، بلکه سخن از نفى شعر از پیامبر است.
2- خداوند از تهمت به انبیا دفاع مىکند.
3- ندانستن شعر به ارشاد مبلّغ ضررى نمىزند.
4- رشدهاى نابجا و فضاهاى فرهنگى غلط شما را متزلزل نکند. (در زمان پیامبر مسأله شعر جایگاهى بیش از متعارف داشت و شعر و شاعرى در رأس امور بود. این آیه ابّهت آن را شکست.)
5 - طبع شعر از سوى خداوند است.
6- معلّم، پیامبر خداست.
7- هر علمى براى هر کس سزاوار نیست.
8 - تا از تخیّلات و موهومات شاعرانه تخلیه نشویم، روح ما ظرف معارف الهى قرار نمىگیرد.
9- قرآن، مایهى تذکّر و یادآورى است.
10- قرآن، کلامى روشن و قابل فهم و استدلال است.
11- هشدارهاى قرآن، مایهى تذکّر و تنبّه است.
12- نشانهى زنده دلى، پذیرش هشدارهاى قرآن است.
13- هدایت پذیرى از قرآن، در انحصار قوم و نژاد خاصّى نیست.
14- هدف از وحى و بعثت انبیا بیدارى و هوشیارى زنده دلان و اتمام حجت با مرده دلان است.
15 - در سنگدلان حتّى کلام خداوند اثر ندارد.
16- کفّار و کسانى که حقّ را نپذیرند مردگانى بیش نیستند. (در برابر «مَن کان حیّاً»، «الکافرین» آمده است.
17- وعده قهر الهى براى کافران، کلام قطعى خداست.
18- انسان مىتواند براى شناخت قدرت خدا، از توجّه به موجوداتى که در دسترس اوست کمک بگیرد.
19- آفرینش چهارپایان (همچون گاو و گوسفند و شتر و...) براى انسان است.
20- در تولید گیاهان و میوهها، انسان نقشى داشت، ولى در آفرینش چهارپایان انسان نقشى ندارد.
21- آفرینش خداوند ابتکارى است نه تقلیدى.
22 - از خورشید و گیاه و دریا غیر انسان نیز بهرهمند مىشود ولى از چهارپایان تنها انسان استفاده مىکند.
23- از نشانههاى لطف خداوند همین بس که انسان در پیدایش حیوانات نقشى ندارد، ولى به راحتى مالک آنها مىشود.
24- اصل مالکیّت، مورد قبول اسلام است.
25- اگر گاو و گوسفند وحشى بودند، دنیاى لبنیات با همهى منافعى که دارد به روى انسان بسته مىشد.
26- اگر همهى حیوانات وحشى بودند، بسیارى از سفرها انجام نمىگرفت.
27- هم زمین ذلول است، «و الارض ذلولاً» و هم حیوانات، «ذلّلناها» امّا انسان که به هر دو محتاج است، طاغى است. «انّ الانسان لیطغى»
28- هر چیزى براى هدفى آفریده شده است.
29- خام خوارى مورد مدح اسلام نیست و در مورد مصرف گوشت سفارش شده است.
30- شیر، نعمت ویژهاى است که باید براى آن شکر کرد. (با اینکه شیر جزو منافع حیوانات است، ولى نام آن به خصوص برده شده «مشارب» تا نشانه ویژگى آن باشد.
31- شکر باید بر اساس فهم و معرفت باشد.
32- شرک و بت پرستى کفران نعمت است.
33- انگیزهى بت پرستان، بر اساس خیالها و موهومات است.
34- در گفتگو با منحرفین، سرچشمهى عقاید آنان را نشانه بگیرید.
35- کیفر کسى که به جاى مطالعه در نعمتها و شکر الهى به سراغ بتها برود، احضار براى ورود به دوزخ است.
36 - انبیا نیز به تقویت روحیه نیاز دارند و خداوند به آنان دلدارى مىدهد.
37- هر کس هدف بلند دارد مورد انواع تهاجم قرار مىگیرد.
38- توجّه به علم و آگاهى خداوند، بهترین وسیله آرامش براى مؤمن و تهدید براى منحرف است.
39 - دشمنان در پنهان و آشکار توطئهها مىکنند.
نوشته شده توسط : ماری
فَالْیَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شیْئاً وَ لا تجْزَوْنَ إِلا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(54)
امروز به هیچکس ستم نمیشود و جز آنچه را عمل میکردید جزا داده نمیشوید.
(این آیه بیانگر تجسّم عمل در قیامت است، زیرا مىفرماید: جزاى شما چیزى نیست جز عمل خود شما، «ما کنتم تعملون» امّا اگر مىفرمود: «بما کنتم تعملون» بدیم کعنا بود که به خاطر اعمالى که انجام دادهاید، کیفر یا پاداش داده مىشوید.)
إِنَّ أَصحَب الجَْنَّةِ الْیَوْمَ فى شغُلٍ فَکِهُونَ(55)
بهشتیان امروز به نعمتهاى خدا مشغول و مسرورند (و از هر اندیشه ناراحت کننده برکنار).
هُمْ وَ أَزْوَجُهُمْ فى ظِلَلٍ عَلى الاَرَائکِ مُتَّکِئُونَ(56)
آنها و همسرانشان در سایه هاى (قصرها و درختان بهشتى ) بر تختها تکیه کرده اند!
لهَُمْ فِیهَا فَکِهَةٌ وَ لهَُم مَّا یَدَّعُونَ(57)
براى آنها در بهشت میوه بسیار لذت بخشى است و هر چه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود.
سلَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍ رَّحِیمٍ(58)
براى آنها سلام (و درود الهى ) است ، این سخنى است از ناحیه پروردگار
بهشتیان غرق در مواهب مادى و معنوى
در اینجا بحث پیرامون چگونگى حساب در محشر را سربسته گذارده و از آن میگذرد، و به تشریح سرانجام کار مؤ منان و کافران پرداخته ، چنین مى گوید: امروز به هیچکس ستم نمیشود. نه از پاداش کسى کاسته میشود، و نه کیفر کسى افزون میگردد، و حتى به قدر یک سر سوزن کم و زیاد و بیدادگرى و ظلم و ستم وجود ندارد.
سپس به بیانى میپردازد که در حقیقت دلیل روشن و زنده اى براى عدم وجود ظلم در آن دادگاه بزرگ است میفرماید: شما جز آنچه را عمل میکردید جزا داده نمیشوید . جزاى همه شما همان اعمال خودتان است ، چه عدالتى از این بهتر و برتر؟!
به عبارت دیگر: اعمالى که از نیک و بد در این عالم انجام میدهید در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم مییابد، و در تمام مواقف محشر و بعد از پایان حساب ، همدم و همنشین شماست ، آیا محصول اعمال کسى را به او تحویل دادن بر خلاف عدالت است ؟ و آیا نفس اعمال را تجسم بخشیدن و قرین او ساختن ظلم است ؟
و از اینجا روشن میشود که اساسا ظلم در آن صحنه مفهوم ندارد و اگر در اینجا در میان انسانها گاهى عدالت است و گاهى ظلم به خاطر آنست که توانائى این را ندارند که اعمال هر کس را به خود او تحویل دهند.
جمعى از مفسران چنین تصور کرده اند که جمله اخیر مخصوص بدکاران و کفار است که به قدر اعمالشان کیفر مى بینند، و شامل مؤ منان نمیشود، چرا که خداوند بیش از اعمالشان به آنها پاداش میدهد.
ولى با توجه به یک نکته این اشتباه بر طرف میگردد، و آن اینکه : در اینجا سخن از عدالت در پاداش و کیفر است و گرفتن جزاى استحقاقى ، این منافات ندارد که خداوند براى مؤ منان از فضل و رحمتش هزاران هزار بیفزاید که آن مساله تفضل است و این مساله استحقاق .
سپس به گوشه اى از پاداشهاى مؤ منان پرداخته ، و قبل از هر چیز روى مساله آرامش خاطر انگشت میگذارد و مى گوید: بهشتیان در آن روز چنان به نعمتهاى خدا مشغولند که از هر اندیشه ناراحت کننده بر کنار میباشند.
شُغُـل (بر وزن شتر) و شُغل (بر وزن قفل) هر دو به معنى حوادث و حالاتى است که براى انسان روى میدهد و او را به خود مشغول میدارد خواه مسرت بخش باشد و یا غم انگیز.
اما از آنجا که بلافاصله پشت سر آن ، کلمه فاکهون آورده شده و این واژه جمع (فاکه) به معنى مسرور و خوشحال و خندان است ، میتواند اشاره به امورى باشد که از فرط شادى انسان را چنان به خود مشغول میدارد که از امور نگرانی زا به کلى غافل میسازد، به طورى غرق در سرور و نشاط خواهد شد که غم و اندوهى بر او چیره نخواهد گشت ، و حتى هول و وحشتى را که به هنگام قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهى به او دست داده به فراموشى میسپارد، که اگر به راستى فراموش نشود همواره سایه نگرانى و غم بر دل او سنگینى خواهد کرد، بنابراین یکى از آثار این اشتغال ذهن فراموش کردن اهوال محشر است .به هر حال بعد از نعمت آرامش خاطر که خمیر مایه همه نعمتها، و شرط استفاده از همه مواهب است ، به شرح نعمتهاى دیگر پرداخته ، چنین مى گوید: آنها و همسرانشان در سایه هاى لذت بخش ، بر تختها، در خلوتگاهها تکیه کرده اند.
ازواج به معنى همسران بهشتى و یا همسران با ایمانى است که در این دنیا داشتند و اینکه بعضى احتمال داده اند به معنى همطرازان بوده باشد (مانند آیه 22 سوره صافات احشروا الذین ظلموا و ازواجهم - ظالمان و همطرازانشان را محشور کنید) در اینجا بسیار بعید به نظر میرسد.
تعبیر به ظلال(سایه ها) اشاره به سایه هاى درختان بهشتى است که تختهاى بهشتیان در لابلاى آن قرار گرفته ، و یا سایه قصرهاى بهشتى است و همه اینها نشان میدهد که در آنجا نیز آفتابى وجود دارد ولى نه آفتابى آزار دهنده . علاوه بر این براى آنها میوه بسیار لذت بخشى است ، و هر چه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود.
یدعون از ماده (دعایه) به معنى طلب است ، یعنى هر چه طلب کنند و تمنا نمایند براى آنها حاصل است ، و آرزوئى در دل ندارند که انجام نشدنى باشد. به این ترتیب آنچه امروز در فکر انسان بگنجد و آنچه از فکر او خطور نکند از انواع مواهب و نعمتها در آنجا آماده و مهیاست ، و پذیرائى خداوند از میهمانان خود در بالاترین سطح ممکن انجام میشود.
اما مهمتر از همه همان مواهب معنوى است که در آخرین آیه مورد بحث به آن اشاره کرده میفرماید: براى آنها سلام و تهنیت الهى است ، این سخنى است از ناحیه پروردگار رحیم و مهربان آنها .
در روایتى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است : در همان حال که بهشتیان غرق در نعمتهاى بهشتى هستند نورى بر بالاى سر آنها آشکار میشود، نور لطف خداست که بر آنها پرتو افکنده ، ندائى برمیخیزد که سلام بر شما اى بهشتیان و این همان است که در قرآن آمده : سلام قولا من رب رحیم ، اینجاست که نظر لطف خداوند چنان آنها را مجذوب میکند که از همه چیز جز او غافل میشوند، و همه نعمتهاى بهشتى را در آن حال به دست فراموشى میسپارند، و اینجاست که فرشتگان از هر درى بر آنها وارد میشوند و مى گویند درود بر شما.
آرى جذبه شهود محبوب ، و دیدار لطف یار، آنقدر لذت بخش و شوق انگیز است که یک لحظه از آن با هیچ نعمتى حتى با تمام جهان برابر نیست ، و عاشقان دیدار او آنچنانند که اگر این افاضه معنوى از آنها قطع شود قالب تهى میکنند. در حدیثى از امیر مؤ منان (ع) آمده است که فرمود: اگر یک ساعت از دیدار او محجوب بمانم جان میدهم .
جالب اینکه ظاهر آیه این است که این سلام پروردگار که نثار مؤ منان بهشتى میشود سلامى است مستقیم و بى واسطه ، سلامى است از ربّ و پروردگار آنهم سلامى که از رحمت خاصه او یعنى مقام رحیمیتش سرچشمه میگیرد و تمام الطاف و کرامات در آن جمع است ، وه چه نعمتى ؟!
انواع سلامهائى که نثار بهشتیان میشود
اصولا بهشت دار السّـلام است همانگونه که در آیه 25 سوره یونس میخوانیم : و الله یدعوا الى دار السلام . بهشتیان که ساکنان این سرزمینند گاه با سلام فرشتگان روبرو میشوند که به هنگام ورود در بهشت از هر درى بر آنها وارد میشوند و مى گویند: سلام بر شما به خاطر شکیبائی هائى که داشتید و چه پایان خوبى است این سرائى که نصیبتان شده : و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (رعد - 24).
و گاه ساکنان اعراف آنها را صدا میزنند و مى گویند: سلام بر شما :و نادوا اصحاب الجنة ان سلام علیکم (اعراف - 46).
گاه پس از ورود در بهشت با سلام و تحیت فرشتگان روبرو میشوند و گاه به هنگام قبض روح این سلام از ناحیه فرشتگان مرگ به آنها نثار میشود و مى گویند: سلام بر شما وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى که انجام میدادید :الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون (نحل - 32).
و گاه خودشان به یکدیگر سلام و درود میفرستند، و اصولا تحیت آنها در آنجا همان سلام است :تحیتهم فیها سلام (ابراهیم - 23).
و بالاخره برتر و بالاتر از همه اینها سلام پروردگار است (سلام قولا من رب رحیم ).
خلاصه اینکه در آنجا نه سخن لغوى شنیده میشود و نه کلام بیهوده اى ، تنها سلام است. لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما الا قیلا سلاما سلاما (واقعه - 26).
اما نه سلامى که تنها در لفظ باشد بلکه سلامى که اثر آرام بخش و سلامت آفرین آن در اعماق روح و جان انسان نفوذ میکند و همه را غرق در آرامش و سلامت میسازد.
نکات این چند آیه :
1- در بهشت، بیکار نیست.
2- در بهشت، غم و اندوه نیست.
3- در بهشت، زندگى بدون مرگ، سلامتى بى مرض، جوانى بى پیرى، عزّت بىذلّت، نعمت بى محنت، بقا بىفنا، خشنودى بى خشم و اُنس بى وحشت است.
4- در بهشت، تنهایى نیست.
5 - مسکن بهشتى آرامش بخش است.
6- نشستن بر تخت و صندلى، به نشستن روى زمین برترى دارد.
7- در بهشت بهترین تغذیه است. (فاکهة به صورت نکره آمده تا علامت آن باشد که با میوههاى آن چنانى پذیرایى مىشوند).
8 - در بهشت محدودیّت نیست.
9- معاد جسمانى است. (کلمات میوه و همسر و تخت نشانهی آن است که در قیامت با همین جسم زندگى خواهیم کرد).
10- در بهشت رضا و سلامى با عظمت از خدا دریافت مىشود.
11- دریافت سلام الهى، آرزو و خواسته بهشتیان است.
نوشته شده توسط : ماری
وَ یَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(48)
آنها مى گویند اگر راست مى گوئید این وعده ( قیامت ) کى خواهد بود ؟!
مَا یَنظرُونَ إِلا صیْحَةً وَحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخِصمُونَ(49)
(اما) جز این انتظار نمى کشند که یک صیحه عظیم (آسمانى) آنها را فرو گیرد در حالى که مشغول جدال (در امور دنیا) هستند!
فَلا یَستَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ(50)
(چنان غافلگیر مى شوند که حتى) نمى توانند وصیتى کنند ، یا به سوى خانواده خود مراجعت نمایند!
وَ نُفِخَ فى الصورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الأَجْدَاثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ(51)
(بار دیگر) در صور دمیده مى شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند.
قَالُوا یَوَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صدَقَ الْمُرْسلُونَ(52)
مى گویند اى واى بر ما! چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت ؟ (آرى) این همان است که خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند .
إِن کانَت إِلا صیْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا محْضرُونَ(53)
صیحه واحدى بیش نیست (فریادى از این برمى خیزد) ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند.
صیحه هاى رستاخیز !
در آیات مورد بحث سخن را از استهزاء آنها نسبت به قیام قیامت شروع مى کند ، و منطق پوسیده آنها را در مورد انکار معاد با جواب قاطع در هم مى کوبد و بحثهائى را که در طى آیات پیشین در زمینه توحید بیان شد با بحثهاى معاد تکمیل مى نماید .
نخست مى فرماید آنها مى گویند : اگر راست مى گوئید این وعده اى را که شما مى دهید کى خواهد آمد ؟!
اینکه شما نمى توانید تاریخى براى قیام قیامت تعیین کنید دلیل بر این است که در گفتار خود صادق نیستید !
آیه بعد به این سؤال توأم با سخریه یک پاسخ محکم و جدى داده مى گوید : قیام قیامت و پایان این جهان براى خدا مساله پیچیده ، و کار مشکلى نیست : آنها جز این انتظار نمى کشند که یک صیحه عظیم آسمانى فرا رسد و آنان را ناگهانى فرو گیرد در حالى که مشغول جنگ و جدال در مورد دنیاى خویش هستند ! ( ما ینظرون الا صیحة واحدة تاخذهم و هم یخصمون ) .
همین یک فریاد عظیم آسمانى کافى است که همه را در یک لحظه کوتاه ، هر کدام در همان مکان و همان حالتى که هستند قبض روح کند ، و زندگى پر غوغاى مادى آنها که معرکه دعواها و میدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنیائى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد .
در روایات اسلامى از پیغمبر گرامى اسلام (ص) آمده است که این صیحه آسمانى آنچنان غافلگیرانه است که دو نفر در حالى که پارچه اى را گشوده اند و مشغول معامله اند پیش از آنکه آن را برچینند و بپیچند جهان پایان مى یابد! و کسانى هستند که در آن لحظه لقمه غذا از ظرف برداشته اما پیش از آنکه به دهان آنها برسد صیحه آسمانى فرا مى رسد و جهان پایان مى یابد ، کسانى هستند که مشغول تعمیر و گل مالى حوضند تا چهار پایان را سیراب کنند پیش از آنکه چهار پایان سیراب شوند قیامت بر پا مى شود !(تقوم الساعة و الرجلان قد نشرا ثوبهما یتبایعانه فما یطویانه حتى تقوم! و الرجل یرفع اکلته الى فیه فما تصل الى فیه حتى تقوم! و الرجل یلیط حوضه لیسقى ماشیته فما یسقیها حتى تقوم!)
جمله ما ینظرون در اینجا به معنى انتظار نمى کشند آمده است .صیحه در اصل به معنى شکافتن چوب یا لباس و برخاستن صدا از آن است ، سپس در هر صداى بلند ، و فریاد مانند ، به کار رفته. یخصمون از ماده خصومت به معنى نزاع و جنگ است .
اما در چه چیز آنها جدال مى کنند ؟ در آیه ذکر نشده است ، ولى پیداست که منظور جدال در امر دنیا ، و امور زندگى مادى است ، ولى بعضى آن را به معنى جدال در امر معاد گرفته اند ، در حالى که معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .قابل توجه اینکه ضمیرهاى متعدد موجود در آیه همه ، به مشرکان مکه بر مى گردد که در امر معاد تردید داشتند ولى مسلم است منظور شخص آنها نیست ، بلکه نوع آنهاست ( نوع انسانهاى غافل و بیخبر از امر معاد ) زیرا آنها مردند و این صیحه آسمانى را هرگز ندیدند.
به هر حال قرآن با این تعبیر کوتاه و قاطع به آنها هشدار مى دهد که اولا قیامت به طور ناگهانى و غافلگیرانه بر پا مى شود ، و ثانیا موضوع پیچیده اى نیست که آنها در امکانش به بحث و مخاصمه برخیزند ، با یک صیحه ، همه چیز پایان مى گیرد و دنیا به آخر مى رسد .
لذا در آیه بعد مى گوید : این مساله به قدرى سریع و برق آسا و غافلگیرانه است که حتى توانائى بر وصیت و سفارش نخواهند داشت ، و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پیدا نمى کنند.معمولا هنگامى که حادثه اى به انسان دست مى دهد و انسان احساس مى کند پایان عمرش نزدیک شده ، سعى مى کند هر جا هست خود را به منزل و ماواى خویش برساند ، و در میان همسر و فرزندانش قرار گیرد ، سپس کارهاى نیمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طریق وصیت بر عهده این و آن بگذارد و سفارش آنها را به دیگران بکند .
اما مگر صیحه پایان دنیا به کسى مجال مى دهد ؟ و یا به فرض اینکه مجالى باشد مگر کسى زنده مى ماند که توصیه هاى انسان را بشنود ؟ و یا فى المثل زن و فرزند بر بالین همسر و پدر بنشینند و سر او را در آغوش گیرند تا به آرامش جان دهند ؟ هیچیک از این امور ، امکان پذیر نیست . و اینکه مى بینیم توصیه به صورت نکره آمده اشاره به این است که حتى مجال یک توصیه و سفارش کوچک را نیز پیدا نمى کنند .
سپس به مرحله دیگر که مرحله حیات بعد از مرگ است اشاره کرده ، مى گوید : بار دیگر در صور دمیده مى شود ، ناگهان همه آنها از قبرها بیرون آمده ، شتابان به سوى دادگاه پروردگارشان رهسپار مى شوند. خاکها و استخوانهاى پوسیده به فرمان پروردگار لباس حیات در تن مى پوشند ، و از قبر سر بر مى آورند ، و براى محاکمه و حساب در آن دادگاه عجیب حاضر مى گردند ، همانگونه که با یک صیحه همگى مردند با یک نفخه (دمیدن در صور ) جان مى گیرند و زنده مى شوند. نه مرگ آنها براى خدا مشکلى دارد ، و نه احیاى آنها ، درست همانند شیپورى که براى جمع شدن و آماده باش لشکر زده مى شود ، و در یک لحظه ، همه از خواب برمى خیزند ، و از خیمه ها بیرون مى دوند ، و در صف حاضر مى شوند ، زنده کردن مردگان نیز براى خدا همین گونه ساده و سریع است !
اجداث جمع جدث ( بر وزن قفس ) به معنى قبر است ، این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که معاد علاوه بر جنبه روحانى جنبه جسمانى نیز دارد و از همان مواد قبلى جسم جدید ساخته و پرداخته مى شود .
ینسلون از ماده نسل ( بر وزن فصل ) به معنى راه رفتن سریع است .این کلمه در اصل به معنى جدا شدن از چیزى است ، و اینکه به فرزندان انسان نسل گفته مى شود به خاطر آنست که از پدر و مادر جدا شده اند ، ( بنا بر این هنگامى که انسان با سرعت دور مى شود و جدا مى گردد این تعبیر در آن به کار مى رود ) .
تعبیر به ربهم (پروردگارشان) گویا اشاره به این است که ربوبیت و مالکیت و تربیت خداوند ایجاب مى کند که حساب و کتاب و معادى در کار باشد . به هر حال از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که پایان این جهان و آغاز جهان دیگر هر دو با یک جنبش انقلابى و ناگهانى صورت مى گیرد ، و از هر کدام از آنها به نفخه صور ( دمیدن در شیپور ) تعبیر شده است که شرح کامل آن به خواست خداوند در سوره زمر ذیل آیه 68 خواهد آمد.
آرى صحنه آنچنان گویا و دهشت انگیز است که انسان همه مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مى سپرد ، و جز اعتراف صریح به واقعیتها راهى نمى یابد ، قبرها را به خوابگاهى تشبیه مى کند ، و رستاخیز را به بیدار شدن از خواب ، همانگونه که در حدیث معروف نیز وارد شده است : کما تنامون تموتون و کما تستیقضون تبعثون؛ همانگونه که مى خوابید مى میرید و همانگونه که از خواب برمى خیزید زنده مى شوید .
در اینجا نخست وحشت مى کنند و فریاد مى کشند که اى واى بر ما چه کسى ما را از این خواب بیدار کرد و از خوابگاهمان برانگیخت ؟ ! اما به زودى متوجه مى شوند و به یادشان مى آید که پیامبران راستین از سوى خدا در دنیا وعده امروز را به آنها داده اند ، به خودشان پاسخ مى گویند : این وعده خداوند رحمن است ، خداوندى که رحمت عامش همگان را فرا گرفته و پیامبرانش راست گفتند ، و از این روز ما را آگاه ساختند ، اما افسوس که ما همه را به باد سخریه و استهزا گرفتیم .
بنا بر این جمله هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون دنباله کلام همان منکران رستاخیز است؛ چنانکه در سوره انبیاء آیه 97 آمده است و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فى غفلة من هذا بل کنا ظالمین : وعده حق ( قیامت ) نزدیک مى شود در آن هنگام چشمهاى کافران از شدت وحشت از حرکت باز مى ماند ، مى گویند : اى واى بر ما که از این امر در غفلت بودیم ، بلکه ما ستمگر بودیم .
تعبیر به مرقد به معنى خوابگاه و خواب مى آید . آنها در عالم برزخ در حالتى شبیه به حالت خواب فرو مى روند و چنانکه در ذیل آیه 100 سوره مؤمنون گفته ایم برزخ نسبت به اکثریت مردم که در حالتى متوسط از ایمان و کفر قرار دارند بى شباهت به حالت خواب نیست ، در حالى که مؤمنان پیشرو ، و کافران فوق العاده بدکار در آنجا کاملا هوشیارند و متنعم به نعمتها و یا گرفتار انواع عذابند . بعضى نیز احتمال داده اند که هول و وحشت قیامت به اندازه اى است که عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بیش نیست .
سپس براى توضیح چگونگى سرعت وقوع این نفخ صور مى فرماید : آن صیحه واحدى بیش نیست ، فریادى عظیم برمى خیزد و همگى نزد ما حاضر مى شوند. بنابراین براى احیاى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زیادى وقت لازم نیست ، همانگونه که براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود ، صیحه اول فریاد مرگ است ، و صیحه دوم فریاد زندگى و حیات و حضور در دادگاه عدل پروردگار !
تعبیر به صیحة(یک فریاد) و تاکید آن با واحدة و سپس تعبیر به اذا که در این گونه موارد وقوع ناگهانى چیزى را خبر مى دهد ، و تعبیر به هم جمیع لدینا محضرون به صورت جمله اسمیه همگى دلیل بر وقوع سریع این مقطع از رستاخیز است .
لحن قاطع این آیات و آهنگ نافذ آنها چنان در قلب انسانها اثر مى گذارد که گوئى این فریاد را با گوش جان مى شنوند که اى انسانهاى به خواب رفته ! اى خاکهاى پراکنده ! و اى استخوانهاى پوسیده ! بپاخیزید ، بپاخیزید و براى حساب و جزا آماده شوید ، و چه زیباست آیات قرآن و چه گویا انذارات آن ؟
پیامها و نکات این آیات به طور خلاصه عبارتند از :
1- کفّار، دلیلى بر انکار قیامت ندارند و تنها با طرح این سؤال که قیامت چه زمانى است، آن را به استهزا مىگیرند
2- معیّن نبودن زمان امرى، دلیل بر واقع نشدن آن نیست.
3- قیامت، وعده الهى است.
4- کفّار، انبیا و مؤمنین را دروغگو مىپندارند.
5 - قیامت خبر نمىکند، این همه غفلت و استهزا چرا؟
6- قیامت که بیاید، نه زبان تاب سخن دارد و نه پا توان فرار.
7- برپایى قیامت پس از یک صیحه مرگبار است.
8 - پایان دنیا و آغاز قیامت در حالى خواهد بود که مردم سرگرم جدال و کشمکش روزانهاند.
9- وابستگىها و دلبستگىها در دنیا، کارساز است. با قیام قیامت، همه بندها گسسته مىشود.
10- آغاز قیامت با صوتى است که از دمیده شدن در صور شنیده مىشود.
11- معاد جسمانى است و بدنها از همین قبرها خارج مىشوند.
12- زنده شدن انسانها در قیامت بسیار سریع و با آسانى خواهد بود.
13- حرکت شتابان، نشانهى اضطراب و هیجان مردم در قیامت است.
14 - قیامت، روز حسرت کفّار است.
15- قیامت، صحنهى بیدارى و اقرار و اعتراف است.
16- برپایى قیامت و حسابرسى، لازمه رحمان بودن خداست.
17 - کفّار آن چه را در دنیا انکار مىکردند در آن روز اقرار مىنمایند.
18- در قیامت همه مردم در یک جا حاضر مىشوند.
19- حضور در قیامت با اختیار نیست.
نوشته شده توسط : ماری
إِنِّى إِذاً لَّفِى ضَلاَلٍ مُّبِینٍ(24)
اگر چنین کنم من در گمراهى آشکارى خواهم بود
إِنِّى ءَامَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ(25)
( به همین دلیل ) من به پروردگارتان ایمان آوردم ، به سخنان من گوش فرا دهید .
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِى یَعْلَمُونَ(26)
( سرانجام او را شهید کردند و ) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ایکاش قوم من مى دانستند .
بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُکْرَمِینَ(27)
که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامى داشتگان قرار داده است .
این مؤمن مجاهد (حبیب نجار) براى تاکید و توضیح بیشتر افزود : هر گاه من چنین بتهائى را پرستش کنم و آنها را شریک پروردگار قرار دهم در گمراهى آشکار خواهم بود ( انى اذا لفى ضلال مبین ) . کدام گمراهى از این آشکارتر که انسان عاقل و با شعور در برابر این موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در کنار خالق زمین و آسمان قرار دهد . این مؤمن تلاشگر و مبارز پس از این استدلالات و تبلیغات مؤثر و گیرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام کرد : همه بدانید من به پروردگار شما ایمان آورده ام ، و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام ( انى آمنت بربکم ) .
بنا بر این سخنان مرا بشنوید و بدانید من به دعوت این رسولان مؤمنم و گفتار مرا به کار بندید که به سود شماست ( فاسمعون ) .
در اینکه مخاطب در این جمله ، و همچنین جمله انى آمنت بربکم کیست ؟ ظاهر آیات قبل نشان مى دهد که همان گروه مشرکان و بت پرستانى هستند که در آن دیار بودند ، تعبیر به ربکم ( پروردگار شما ) نیز منافاتى با این معنى ندارد ، چرا که این تعبیر در آیات زیادى از قرآن مجید در برابر کفار و به هنگام بیان استدلالات توحیدى آمده است .
و نیز جمله فاسمعون ( به سخنان من گوش فرا دهید ) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا که این جمله را براى دعوت آنها به پیروى از گفتار خویش ذکر کرده ، همانگونه که در داستان مؤمن آل فرعون آمده ( آنجا که خطاب به فرعونیان مى گوید : یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد : اى قوم من از من پیروى کنید تا شما را به راه راست هدایت کنم ( غافر - 38 ) .
و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در این جمله همان رسولانى هستند که از سوى خدا براى دعوت این قوم آمده بودند و تعبیر به ربکم و جمله فاسمعون را قرینه بر آن گرفته اند هیچگونه دلیلى براى آن در دست نیست .
اما ببینیم عکس العمل این قوم لجوج در برابر این مؤمن پاکباز چه بود ؟ قرآن سخنى از آن به میان نمى آورد ، ولى از لحن آیات بعد استفاده مى شود که آنها بر او شوریدند و شهیدش کردند .
آرى سخنان پر شور و هیجان انگیز او که با استدلالاتى قوى و نیرومند و نکاتى جالب و دلنشین همراه بود در آن قلبهاى سیاه و سرهاى پر از مکر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلکه چنان آتش کینه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت که از جا برخاستند و با نهایت قساوت و بى رحمى به جان این مرد مؤمن شجاع افتادند ، به روایتى او را سنگباران کردند و پیکرش را چنان آماج سنگها ساختند که بر زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد ، در حالى که پیوسته این سخن را بر لب داشت که خداوندا این قوم مرا هدایت کن که آنها نمى دانند .
و به روایت دیگرى او را زیر پاها چنان لگدمال کردند که روحش به آسمان پرواز کرد .
اما قرآن این حقیقت را با جمله جالب و سربسته اى بیان کرده ، مى گوید : به او گفته شد وارد بهشت شو ( قیل ادخل الجنة ) .
این تعبیرى است که در باره شهیدان راه خدا در آیات دیگر قرآن آمده است : و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون : گمان مکن کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند ، بلکه آنها زنده جاویدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند ( آل عمران - 169 ) .
جالب اینکه این تعبیر نشان مى دهد که شهادت این مرد مؤمن همان ، و داخل شدن او در بهشت همان ، آنچنان فاصله میان این دو کم و کوتاه بوده است که قرآن مجید در تعبیر لطیفش به جاى ذکر شهادت او؛ دخول او را در بهشت بیان کرده ، و چه نزدیک است راه بر شهیدان ، راه بهشت و سعادت جاویدان ! روشن است منظور از بهشت در اینجا بهشت برزخى است ، چرا که هم از آیات و هم از روایات استفاده مى شود که بهشت جاویدان در قیامت نصیب مؤمنان خواهد شد همانگونه که دوزخ نیز در مورد بدکاران چنین است .
بنا بر این بهشت و دوزخ دیگرى در عالم برزخ است که نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخیز مى باشد ، چنانکه در روایت امیر مؤمنان على (علیه السلام) در مورد قبر وارد شده است : القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران : قبر یا باغى از باغهاى بهشت است یا حفره اى از حفره هاى دوزخ ! .
و اینکه بعضى احتمال داده اند این جمله اشاره به خطابى است که در روز قیامت به این مؤمن با شهامت و ایثارگر مى شود ، و جنبه مستقبل دارد نه حال ، بر خلاف ظاهر آیه است .
به هر حال روح پاک این مرد به آسمانها ، در جوار قرب رحمت الهى و در نعیم بهشتى ، شتافت ، و در آنجا تنها آرزویش این بود که گفت : اى کاش قوم من مى دانستند ( قال یا لیت قومى یعلمون ) .
اى کاش مى دانستند که پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خویش قرار داد و در صف گرامیان جاى داد ( بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ) .
اى کاش چشم حق بینى داشتند ، چشمى که با حجابهاى ضخیم و سنگین جهان مادى محجوب نگردد ، و آنچه را در پشت این پرده است ببینند یعنى تا اینهمه نعمت و اکرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است ، اى کاش مى دیدند و ایمان مى آوردند اما افسوس ! در حدیث آمده است که پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلّم) فرمود : انه نصح لهم فى حیاته و بعد موته - این مرد با ایمان هم در حال حیات خود خیر خواه قوم خویش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدایت آنها را داشت .
جالب توجه اینکه او نخست تکیه بر موهبت غفران الهى مى کند ، سپس بر اکرام ، چرا که نخست باید با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاک گردد و چون پاک شد بر بساط قرب و اکرام الهى جاى گیرد .
این نکته نیز قابل دقت است که اکرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصیب بسیارى از بندگان مى شود ، و اصولا تقوى و اکرام دوش به دوش هم پیش مى روند ان اکرمکم عند الله اتقیاکم ( حجرات - 13 ) ولى اکرام به طور کامل و بدون هیچگونه قید و شرط در قرآن مجید در باره دو گروه آمده است : نخست فرشتگان مقرب خدا که قرآن در باره آنها مى گوید : بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون : آنها بندگان گرامى خدایند که در سخن بر او پیشى نمى گیرند و فرمانش را به کار مى بندند ( انبیا - 27 ) و دیگر؛ بندگان کامل الایمان که قرآن از آنها به عنوان مخلصین یاد کرده ، و در باره آنها مى گوید : اولئک فى جنات مکرمون : آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند ( معارج - 35 ) .
به هر حال این پایان کار این مرد مؤمن و مجاهد راستین بود که در انجام رسالت خویش و حمایت از پیامبران الهى کوتاهى نکرد و سرانجام شربت شهادت نوشید و به جوار قرب رحمت خداوند راه یافت .
- نکته هاى آموزنده این داستان
از آنچه در آیات بالا پیرامون این داستان خواندیم مسائل بسیارى مى توان آموخت که از جمله امور زیر است :
1 - افراد با ایمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى کنند ، همانگونه که یک فرد مؤمن همچون حبیب نجار از انبوه مشرکان شهر وحشت نکرد ، على (علیه السلام) مى فرماید ایها الناس لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله : اى مردم هرگز در طریق هدایت به خاطر کمى نفرات وحشت نکنید .
2 - مؤمن؛ عاشق هدایت مردم است و از گمراهى آنها رنج مى برد ، حتى بعد از شهادتش نیز آرزو مى کند اى کاش دیگران مقامات او را مى دیدند و ایمان مى آوردند ! .
3 - محتواى دعوت انبیاء خود بهترین گواه بر هدایت و حقانیت آنهاست ( و هم مهتدون ) .
4 - دعوت به سوى الله باید خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر کند .
5- گاهى گمراهیها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلکه ضلال مبین و آشکار است و بت پرستى و شرک مصداق روشن ضلال مبین محسوب مى شود .
6 - مردان حق بر واقعیات تکیه مى کنند و گمراهان بر موهومات و پندارها .
7 - اگر شوم و نکبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است .
8 - اسراف عامل بسیارى از بدبختیها و انحرافات است .
9 - وظیفه پیامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبین و دعوت آشکار در همه زمینه هاست ، خواه مردم پذیرا شوند یا نشوند .
10 - اجتماع و جمعیت از عوامل مهم پیروزى و عزت و قوت است ( و عززناهما بثالث ) .
11 - خداوند براى درهم کوبیدن یاغیان سرکش لشکرهاى عظیم آسمان و زمین را بسیج نمى کند ، بلکه با یک اشارت همه چیز آنها را در هم مى کوبد .
12 - میان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد .
13 - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى کند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد ( بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ) .
14 - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نباید وحشت کرد چرا که این برنامه همیشگى آنها در طول تاریخ بوده است ( یا حسرة على العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن ) .
چه حسرتى از این برتر و بالاتر که انسان درهاى هدایت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبیند .
15 - ایمان آورندگان به انبیاء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند ، ( و جاء رجل من اقصى المدینه ) .
16 - همانها بوده اند که در راه طلب هرگز خسته نمى شدند ، و تلاش و کوشش آنها محدود به هیچ حدى نبود ( یسعى ) .
17 - شیوه تبلیغ را باید از رسولان الهى یاد گرفت که از تمام روشها و تاکتیکهاى مؤثر براى نفوذ در دلهاى بیخبران استفاده مى کرد که نمونه اى از آن در آیه فوق و روایاتى که در تفسیر آن آمده است مشاهده مى شود .
18- بهترین راه دعوت، دعوت عملى است. «انّى آمنت»
19- شهادت در راه حمایت از رهبر آسمانى و امر به معروف سابقهاى بس طولانى دارد.
20- میان شهادت و بهشت فاصلهاى نیست. «قیل ادخل الجنّة»
21- مردان خدا حتّى بعد از مرگ و شهادت نیز در فکر زندهها هستند. «یا لیت قومى یعلمون»
22- حیات و بهشت برزخى قبل از بهشت موعود است. «قیل ادخل الجنّة»
23- شهادت سبب مغفرت است. «بما غفر لى»
پاداش و عذاب برزخ
در آیات بالا آمده بود که مؤمن مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى کرد ایکاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند ، مسلما این آیات همانند آیات مربوط به شهیدان مربوط به بهشت جاویدان رستاخیز نیست که بر طبق آیات ورود در آن بعد از رستاخیز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اینجا روشن مى شود که ما بهشت و دوزخى نیز در برزخ داریم که شهیدان در آن متنعم ، و طاغیان همچون آل فرعون صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گیرند ، و با توجه به این مطلب بسیارى از مسائلى که در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روایات معراج و امثال آن آمده است ، حل مى شود .
بر اساس آنچه در تفسیر مجمعالبیان آمده است، ماجرا مربوط به زمان حضرت عیسى است که دو تن از حواریین خود را براى دعوت مردم به شهر انطاکیه فرستاد و آنها در بین راه به حبیب نجّار برخوردند و او با معجزهاى که این دو تن نشان دادند، ایمان آورد.
آن دو به شهر وارد شدند، ولى مردم سخن آنها را نپذیرفتند و تکذیبشان کردند. حضرت مسیح، «شمعون» بزرگترین حوارى خود را به کمک آنها فرستاد و او توانست با به دست آوردن دل پادشاه، نظر او را به دست آورد و اکثر مردم به خدا ایمان آوردند.
البتّه این روایت که در دیگر کتب تفسیرى نیز آمده است، از دو جهت با متن قرآن سازگار نیست: زیرا اوّلاً ظاهر آیات قرآن، فرستادن پیامبر از سوى خدا براى این قوم است، نه یاران یک پیامبر و ثانیاً اگر اکثر مردم ایمان مىآوردند که عذاب بر آنها نازل نمىشد.
بر اساس روایات، فردى که براى حمایت از فرستادگان الهى به شهر انطاکیه آمد، حبیب نجّار بود که از او به «صاحب یس» نیز تعبیر شده و در ردیف مؤمنِ آل فرعون که به حمایت حضرت موسى برخاست، شمرده شده است.
امروزه شهر انطاکیه که میان حَلب و اسکندریه واقع است و جزو خاک ترکیه مىباشد، پس از «بیتالمقدّس» دوّمین شهر مورد توجّه مسیحیان است.
نوشته شده توسط : ماری
اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ (21)
از کسانى که پاداشى از شما درخواست نمىکنند و خود هدایت یافتهاند پیروى کنید.ه
چرا از پیام آوران الهی پیروی می کنیم؟
1- یکی از نشانه های صداقت آنان این است که به دنبال هیچ سود شخصی و منافع مادی نیستند.
آیا در تاریخ زندگی پیامبران الهی و پیشوایان معصوم کسی سراغ دارد که آنان دنبال منافع خویش بوده باشند.(حتی به دنبال تشکر زبانی درقبال زحمات خویش نبوده اند)
نکته:
رهبران ممکن است در یکی از سه گروه زیر باشند:
آیا انسان حقیقت جو می تواند فریاد با شکوه وجدان و فطرت سالم خویش را نشنیده انگارد؟
فطرت سلیم بانگ بر می دارد که بازگشت شما و قطعیت سرنوشتتان در اختیار قدرت مطلق آن یگانه هستی است.
نکته ها و پیام ها:
- کسانی که به ندای فطرت گوش ندهند مورد محاکمه دادگاه وجدان قرار می گیرند (و ما لی ... چه می شود مرا که به خدای یگانه پشت می کنم و...)
- آیه به ما می آموزد که در امر به معروف خودمان را مورد خطاب قرار دهیم.( ما باید به وظیفه عمل کنیم نه اینکه بگوییم آهای مردمان به وظایف خویش عمل کنید!)
- انجام دادن زشتی ها و روی گرداندن از فطرت جای سوال دارد (شرک و کفر) نه انجام خوبی ها و خداپرستی که مطابق با فطرت است.
- یکى از راههاى دعوت دیگران، بیان اعتقادات منطقى خود است. «مالى لا اعبد الّذى»
- یکى از فلسفههاى عبادت، تشکر از ولى نعمت است. «الذى فطرنى»
- توجّه به مبدأ و معاد، سرچشمهى توحید و بندگى است. «فطرنى و الیه ترجعون» (کسى شایسته پرستش است که آفرینش جهان و اداره کردن و بازگشت آن به دست اوست
- مرگ پایان زندگى نیست، بازگشت به سوى خداست. «الیه ترجعون»
ءَأَتِّخِذُ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّى شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاًوَلَا یُنقِذُونِ(23)
آیا به جاى او خدایانى را برگزینم که اگر خداوند رحمان ارادهى گزندى به من نماید، شفاعت آنها کمترین سودى براى من ندارد و مرا نمىرهانند؟
4- و چرا پیامبران الهی را رهبر خویش قرار داده ایم؟
انسان سود جو و زیان گریز است. پرسش مهم این است که چه میزان قوانین و برنامه های بشری منافع و نیازهای عالی انسان را تامین کرده است؟
آیا قوانین بشری که بر ستون های زر و زور و تزویر و خوش بینانه تر بگوییم بر پایه اندیشه محدود و حال نگر فرزانگان هر عصر و مصر استوار شده است کدامین درد مزمن انسان را شفا داده است!!؟
پیامبران هدیه خودآگاهی و پرهیز از روی آوردن الاهه های فوق را به انسان دیروز و امروز و هر روز ارزانی داشته اند.
شگفتا!
کدام گمراهی از این آشکارتر که آدمی به بردگی آدمیانی چون خود تن می دهد ودر دنیای مدرن هنوز در برابر خدایان خویش ساخته سر بر خاک می ساید !!
نکته ها وپیام ها:
- از غیر خدا هیچ کارى ساخته نیست. «من دونه... لاتغن»
به راستی اگر خداوند کسی را عزت دهد چه نیرویی را توانایی خوار کردن اوست و بالعکس
- یکی از روش های آموزش مقایسه است. خدا مرا آفریده، ولى بتها برایم ذرّهاى فایده ندارند. «فطرنى - لا تغن عنّى شفاعتهم»
- سختىهایى را که انسان مىبیند، با اراده خداوند و در مدار رحمت اوست. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ»
- براى توجّه به خداوند، کافى است شرایط سخت و فوق العاده را در پیش خود مجسّم سازیم. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ»
- براى جریحهدار نکردن عواطف مردم، از خود مثال بزنیم. «اِن یردن الرّحمن بضُرّ...»
- گاهى گمراهىها عامل مخفى و پنهانى ندارد، بلکه ضلال مبین است مانند بتپرستى. «ضلال مبین»
- در مقابل ضلال مبین، بلاغ مبین و دعوت آشکار لازم است. «ضلال مبین»
منبع: تفسیر نمونه و نور
نوشته شده توسط : ماری
قَالُواْ إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ 18
(کفّار به انبیا) گفتند: ما (حضور) شما را به فال بد گرفتهایم (وجود شما شوم است و مایهى بدبختى ما) و اگر از حرفتان دست بر ندارید قطعاً شما را طرد خواهیم کرد و از طرف ما عذاب دردناکى به شما خواهد رسید.
قَالُواْ طَآئِرُکُم مَّعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ19
(انبیا در پاسخ) گفتند: شومى شما از خود شماست، آیا اگر پند داده شدید (باید فال بد بزنید)؟ بلکه شما قومى اسرافکارید.
کوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات نه تنها تسلیم نشدند، بلکه بر خشونت خود افزودند، و از مرحله تکذیب پا فراتر نهاده به مرحله تهدید و شدت عمل گام نهادند گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم ، وجود شما شوم است و مایه بدبختى شهر و دیار ما! (قالوا انا تطیرنا بکم ).
ممکن است مقارن آمدن این پیامبران الهى بعضى مشکلات در زندگى مردم آن دیار بر اثر گناهانشان و یا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، چنانکه بعضى از مفسران نیز نقل کرده اند که مدتى نزول باران قطع شد ولى آنها نه تنها عبرتى نگرفتند بلکه این حادثه را به دعوت رسولان پیوند دادند.
باز به این هم قناعت نکردند، بلکه با تهدیدى صریح و آشکار نیات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند، و گفتند: ((اگر از این سخنان دست برندارید مسلما شما را سنگسار خواهیم کرد، و مجازات دردناکى از ما به شما خواهد رسید))!
طرفداران باطل و حامیان ظلم و فساد چون منطق قابل عرضه اى ندارند همیشه تکیه بر تهدید و فشار و خشونت میکنند، غافل از آنکه رهروان راه الله هیچگاه در برابر این تهدیدها تسلیم نخواهند شد، بلکه بر استقامتشان خواهد افزود، آن روز که آنها پا به این میدان گذاشتند جان خود را بر کف گرفتند و آماده ایثار گشتند.
اینجا بود که رسولان الهى با منطق گویاى خود به پاسخ هذیانهاى آنها پرداختند، و گفتند: شومى شما از خود شما است و اگر درست بیندیشید به این حقیقت واقف خواهید شد (قالوا طائرکم معکم اءئن ذکرتم ).
اگر بدبختى و تیره روزى و حوادث شوم محیط جامعه شما را فرا گرفته ، و برکات الهى از میان شما رخت بربسته ، عامل آن را در درون جان خود، در افکار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو کنید، نه در دعوت ما. این شما هستید که با بت پرستى و هوا پرستى و بیدادگرى و شهوترانى فضاى زندگى خود را تیره و تار کرده ، و برکات خدا را از خود قطع کرده اید.
جمعى از مفسران جمله ((اءئن ذکرتم )) را اشاره به مطلب مستقلى دانسته اند و گفته اند مفهومش این است که آیا اگر پیامبران الهى بیایند و شما را تذکر دهند و انذار کنند جزایش این است که آنها را تهدید به عذاب و مجازات کنید، و وجودشان را شوم پندارید، آنها براى شما نور و هدایت و خیر و برکت به ارمغان آورده اند، آیا پاسخ چنین خدمتى آن تهدیدها و سخنان زشت است .
و سرانجام آخرین سخن این فرستادگان پروردگار به آنان این بود که شما گروهى اسرافکار و متجاوزید (بل انتم قوم مسرفون ).
درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است ، اگر توحید را انکار کرده و به شرک روى مى آورید، دلیل آن اسراف و تجاوز از حق است ، اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نیز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است و بالاخره اگر در برابر خیر خواهى خیر خواهان آنها را تهدید به مرگ مى کنید این نیز به خاطر تجاوزگرى شما است
توضیح:فال بد یکى از خرافاتى است که در قدیم بوده و امروزه نیز در شرق و غرب هست و هر منطقه و قومى به چیزى فال بد مىزنند. اسلام آن را شرک دانسته و با جمله «الطیرة شرک» بر آن خط بطلان کشیده و کفّارهى آن را توکّل بر خداوند دانسته است. «کفّارة الطیرة التو کّل»
فال بد آثار شومى دارد، از جمله: سوء ظن به افراد، رکود در کارها، تلقین شکست و احساس حقّارت. بدترین آن، فال بد به مقدّسات و اولیاى الهى است.
نتایج:
1- در برابر هر سخن انحرافى باید پاسخى روشن عرضه داشت.
2- تکذیب «فکذّبوهما»، تحقیر «تطیّرنا بکم» و تهدید «لنرجمنّکم» از حربههاى کفّار است.
3- فالگیرى و فال زدن، از آداب و رسوم جاهلى است.
4- کسى که منطق ندارد به خرافات متوسّل مىشود.
5 - انحراف فکرى مقدّمهى انحراف عملى است.
6- کفر، مایه سنگدلى و جسارت به انبیا است.
7- کفّار که در برابر منطق و روش پیامبران منطقى ندارند، پس از تکذیب، دست به تهدید مىزنند.
8 - کار انبیا، غفلت زدایى و توجّه دادن مردم به فطرت سالم است.
9- یکى از جلوههاى اسراف، سرکشى و طغیان است.
10- ریشهى بدبختىها طغیان و اسراف است، نه ایمان به خدا و پیامبران.
وَجَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِینَ20
و از دورترین منطقه شهر،مردى با شتاب آمد(و)گفت: اى قوم من! از این انبیا پیروى کنید
اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ21
از کسانى که پاداشى درخواست نمىکنند و خود هدایت یافتهاند پیروى کنید.
در آیات مورد بحث بخش دیگرى از مبارزات رسولانى که در این داستان به آنها اشاره شده ، آمده است ، و آن مربوط به حمایت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندک از آنها است که در برابر اکثریت کافر و مشرک و لجوج ایستادند و تا سر حد جان از پیامبران الهى دفاع کردند.
نخست مى فرماید: ((مردى (با ایمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به سراغ گروه کافران آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پیروى کنید)) (و جاء من اقصى المدینة رجل یسعى قال یا قوم اتبعوا المرسلین ).
این مرد که غالب مفسران نامش را ((حبیب نجار)) ذکر کرده اند از کسانى بود که در برخوردهاى نخستین با رسولان پروردگار به حقانیت دعوت آنها و عمق تعلیماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از کار در آمد، هنگامى که به او خبر رسید که در قلب شهر مردم بر این پیامبران الهى شوریده اند، و شاید قصد شهید کردن آنها را دارند، سکوت را مجاز ندانست ، و چنانکه از کلمه ((یسعى )) بر مى آید با سرعت و شتاب خود را به مرکز شهر رسانید و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نکرد.
تعبیر به ((رجل )) به صورت ناشناخته ، شاید اشاره به این نکته است که او یک فرد عادى بود، قدرت و شوکتى نداشت ، و در مسیر خود تک و تنها بود، در عین حال نور و حرارت ایمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود که بى اعتنا به پیامدهاى این دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحید، وارد معرکه شد، تا مؤ منان عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در آغاز اسلام که عده قلیلى بیش نبودند سرمشق بگیرند و بدانند حتى یک نفر مؤ من تنها نیز داراى مسئولیت است و سکوت براى او جائز نیست .
تعبیر به ((اقصى المدینة )) نشان میدهد که دعوت این رسولان به نقاط دور دست شهر نیز کشیده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثیر خود قرار داده بود، گذشته از این نقاط دور دست شهر همیشه مرکز مستضعفانى است که آمادگى بیشتر براى پذیرش حق دارند، به عکس ، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى میکنند که جذب آنها به سوى حق به سادگى ممکن نیست .
تعبیر به ((یا قوم )) (اى قوم من ) بیانگر دلسوزى این مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن دیار است ، و دعوت به پیروى از رسولان دعوتى است خالصانه که هیچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نیست .
اکنون ببینیم این مؤ من مجاهد به چه منطق و دلیلى براى جلب توجه همشهریانش متوسل گشت ؟
نخست از این در وارد شد که : از کسانى پیروى کنید که از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نمیخواهند (اتبعوا من لا یسالکم اجرا).
این خود نخستین نشانه صدق آنها است که هیچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام ، و نه حتى تشکر و سپاسگزارى و نه هیچ اجر و پاداش دیگر.
این همان چیزى است که بارها در آیات قرآن در مورد انبیاى بزرگ به عنوان نشانهاى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پیامبران روى آن تکیه شده ، تنها در سوره شعرا پنج بار این جمله (و ما اسئلکم علیه من اجر) تکرار گردیده است .
سپس مى افزاید: بعلاوه این رسولان چنانکه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آید افرادى هدایت یافته اند (و هم مهتدون ).
اشاره به اینکه عدم تسلیم در برابر دعوت کسى یا به خاطر این است که دعوتش حق نیست و به بیراهه و گمراهى مى کشاند، و یا اینکه حق است اما مطرح کنندگان منافع خاصى در سایه آن کسب میکنند که این خود مایه بدبینى به چنان دعوتى است ، اما هنگامى که نه آن باشد و نه این ، دیگر چه جاى تامل و تردید؟!
در آیه 13، محلّ حضور پیامبران «القریة» معرّفى شد و این آیه، آن را «المدینة» مىخواند. شاید بتوان گفت: تمدّن و رشد جوامع، بستگى به ایمان مردم دارد؛ شهرى که شهروندانش کافر باشند، روستاست و روستایى که حتّى یک مؤمن در آن حضور یابد، رشد یافته و شهر میشود.
نتایج:
1- دور بودن از شهر، نشانه دورى از فرهنگ نیست.
2- حمایت از حقّ، مرز و منطقه ندارد.
3- گاهى یک تنه باید حرکت کرد و فریاد کشید. حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: در راه حقّ از اندک بودن پیروان نهراسید.
4- براى حمایت از حقّ، مسافت طولانى نباید مانع باشد.
5 - طرفدارى از حقّ، انگیزه و سوز لازم دارد نه نشان و عنوان.
6- حمایت از حقّ، باید با شدّت، سرعت، منطق و عاطفه همراه باشد.
7- شکستن سکوت و فریاد زدن در محیطهاى انحرافى، براى حمایت از رهبرى حقّ مورد ستایش خداوند است.
8 - اخلاص در تبلیغ، شرط جذب مردم است. منادیان حقّ نباید از مردم مزدى بخواهند.
9- هادیان باید خود مهتدى باشند.
نوشته شده توسط : ماری
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ
براى آنها اصحاب قریه را مثال بزن که فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند.
این آیه و 17 آیه بعد سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین است که مامور هدایت قوم مشرک و بت پرستى بودند که قرآن از آنها به عنوان اصحاب القریه یاد کرده و آنها به مخالفت برخاسته و آنان را تکذیب کردند و سرانجام به عذاب دردناکى گرفتار شدند تا هم هشدارى باشد براى مشرکان مکه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پیامبر و مومنان اندک آن روز، به هر حال تکیه بر این سرگذشت در قلب این سوره که خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است که با موقعیت مسلمانان آن روز دارد.
در تفاسیر گفتهاند که مراد از قریه در این آیه، منطقه انطاکیه است که از شهرهاى قدیم روم بوده و هم اکنون جزو خاک ترکیه و از شهرهاى تجارى آن مىباشد. از مجموع این هجده آیه بر مىآید که مردم این شهر بتپرست بودند و پیامبران براى دعوت آنها به توحید و مبارزه با شرک آمده بودند.
1- تاریخ گذشتگان، بهترین درس براى آیندگان است. «واضرب لهم»
2- مربى و مبلغ باید با تاریخ آشنا باشد. «واضرب لهم»
3- بر جامعه، اصول و قوانین ثابتى حاکم است که سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعیین نمود. آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مکان، تفاوتى نمىکند. «واضرب لهم مثلاً»
4- بهترین مثال، مثالهاى واقعى و عینى است نه تخیّلى. «واضرب لهم مثلاً»
5 - در بیان داستان، عبرتها مهم است، نام قریه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نیست. «اصحاب القریة»
6- انبیا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بیایند. «جاءها المرسلون»
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّآ إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ
آن گاه که دو نفر (از پیامبران خود) را به سوى آنان فرستادیم، پس تکذیبشان کردند، سپس با شخص سوّمى (آن دو را) تأیید کردیم، پس گفتند: همانا ما (از طرف خدا) به سوى شما فرستاده شدهایم
به این ترتیب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یکنفر در اثناء براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها ذکر کرده اند.
و نیز در اینکه آنها پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان حضرت مسیح (علیهالسلام ) باز در میان مفسران گفتگو است ، ظاهر آیات فوق موافق تفسیر اول است ، گرچه تفاوتى در نتیجه اى که قرآن مى خواهد بگیرد نمى کند.
قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ
کفّار گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید و خداى رحمان چیزى (بر شما) نازل نکرده است، شما جز دروغ نمىگویید.
خودشان نیز مى دانستند که در طول تاریخ همه پیامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهیم که همگى او را به رسالت مى شناختند و مسلما انسان بود، از این گذشته مگر نیازها و مشکلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درک کند؟
در اینکه چرا در آیه روى صفت ((رحمانیت)) خداوند تکیه شده ، ممکن است از این نظر باشد که خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى این صفت تکیه مى کند که پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زیرا چگونه ممکن است خداوندى که رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پیامبرانى براى تربیت نفوس و دعوت به رشد و تکامل انسان نفرستد؟
این احتمال نیز داده شده است که آنها مخصوصا روى وصف رحمان تکیه کردند که بگویند خداوند مهربان کار بندگان خود را با فرستادن پیامبران و تنظیم تکالیف مشکل نمیکند! آنها را آزاد میگذارد! این منطق سست و بى پایه با سطح افکار این گروه متناسب بود.
قَالُواْ رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّآ إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ
پیامبران گفتند: پروردگار ما مىداند که ما به سوى شما فرستاده شدهایم.
به هر حال این پیامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مایوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند.
وَمَا عَلَیْنَآ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ
و بر ما، جز تبلیغ آشکار و روشن، وظیفهى دیگرى نیست
مسلما آنها تکیه بر ادعا نکردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلکه از تعبیر (( بلاغ مبین (( اجمالا استفاده مى شود که دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، وگرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبین نبود، زیرا بلاغ مبین باید چنان باشد که واقعیت را به همه برساند، و این جز به کمک دلائل متقن و معجزات گویا ممکن نیست .
در بعضى از روایات نیز آمده است که آنها همانند حضرت مسیح (علیهالسلام ) بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به فرمان خدا شفا دادند.
برخى انسانها به وجود خدا اعتقاد دارند، ولى مسألهى نبوّت را نمىپذیرند و مىگویند خداوند به ما عقل داده و نیازى به وحى نداریم. این اعتقاد ناشى از عدم شناخت صحیح خداست، چنانکه در آیهاى دیگر مىفرماید: «و ما قدروا اللّه حقّ قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىء
1- گاهى باید دعوت به حقّ و امر به معروف به صورت گروهى باشد. «ارسلنا... اثنین فعزّزنا بثالث»
2- لجاجت، درد بى درمان است. (حتى انبیا را تکذیب کردند.) «کذبوهما»
3- با تکذیب دشمن، دست از کار و هدف نکشید، نفرات خود را تقویت کنید. «فکذّبوهما فعزّزنا بثالث»
4- گاهى چند پیامبر، هم زمان به سوى یک قوم اعزام مىشدند. «اثنین... بثالث»
5 - تعداد مبلّغان، به نیاز جامعه بستگى دارد. «ارسلنا الیهم اثنین فعزّزنا بثالث»
6- در مدیریّت، وقتى کسى را به مأموریّتى مىفرستید رهایش نکنید و او را تأیید و تقویت کنید. «فعزّزنا بثالث»
7- کثرت افراد لایق، سبب عزّت است. «فعزّزنا بثالث»
8 - عزّت و ذلّت به دست خداست، گرچه فرد یا چیزى واسطه شود. «فعزّزنا»
9- در مدیریّت، همیشه نیروى ذخیره داشته باشید. «بثالث»
10- کفّار تمام کمالات را نادیده و همه چیز را با دید ظاهرى مىنگرند. «بشر مثلنا»
11- بعضى، تکلیف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مىدانند و گمان مىکنند معناى رحمت، آزادى بىقید و شرط و رها بودن انسان است. «ما انزل الرّحمن من شىء»
12- در برابر انکارهاى پى در پى دشمن، دل خود را با یاد خدا آرامش دهید. «ربّنا یعلم...»
13- وظیفهى انبیا، روشنگرى و تبلیغ آگاهى بخش است و ضامن نتیجه نیستند. «و ما علینا الاّ البلاغ»
سلام . معذرت از هر دوی شما به خاطر تاخیر اینجانب... دلیلش رو که هر دو عزیز می دونید
نوشته شده توسط : ماری
سلام
توفیقی شد که اینبار من کلامی ثبت کنم.
اما چون این آیه برام بسیار زیبا و قابل تامل بود و توضیحات شیوایی داشت خواستم فقط به همین آیه اکتفا کنم
و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون
این آیه توصیف دیگری از افراد لجوج و کافران است ، و ترسیم گویائی از عوامل نفوذناپذیری آنها ،
می فرماید : ما در پیش روی آنها سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی ( و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا ) .
آنها در میان این دو سد چنان محاصره شده اند که نه راه پیش دارند و نه راه بازگشت ! و در همین حال چشمان آنها را پوشاندیم لذا چیزی را نمی بینند ( فاغشیناهم فهم لا یبصرون ) .
عجب ترسیم گویائی !!!
*از یکسو همچون اسیرانی هستند که در غل و زنجیرند .
*از سوی دیگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است که سرهای آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چیزی نمی بینند !
*از سوی سوم سدی از پیش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پیش و پس را بر آنها بسته است .
*از سوی چهارم چشمان آنها بسته شده ، و قدرت دید و باصره آنها به کلی از کار افتاده است .
نکته ها :
از کار افتادن ابزار شناخت !
انسان برای اینکه بتواند از عالم بیرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزاری بهره می گیرد که به آن ابزار شناخت گفته می شود .
قسمتی از آنها درون ذاتی هستند ، و قسمتی برون ذاتی
عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است ،
حواس ظاهری انسان همچون بینائی و شنوائی و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند .
این وسائل خداداد اگر مورد بهره برداری صحیح قرار گیرند روز به روز قویتر و نیرومندتر می شوند ، و بهتر و دقیقتر حقایق را نشان می دهند .
اما اگر مدتی در مسیرهای انحرافی قرار گیرند ، و یا اصلا از آنها استفاده نشود ، تدریجا تحلیل رفته و یا به کلی دگرگون می شوند و حقایق را وارونه نشان می دهند ،
درست همانند آئینه صافی که گرد و غبار ضخیمی آن را بپوشاند ، و یا خراشهای زیاد و عمیقی بر چهره آن وارد شود که دیگر نمی تواند چیزی را نشان دهد ، و اگر نشان دهد هرگز با واقعیت آن تطبیق نمی کند .
این سؤال برای بعضی از مفسران مطرح شده است که مانع اصلی برای ادامه حرکت سدهای پیش رو است ، سد پشت سر چه معنی دارد ؟
بعضی پاسخ گفته اند : انسان دارای دو گونه هدایت است : هدایت نظری و استدلالی ، و هدایت فطری و وجدانی ،
سد پیش رو اشاره به این است که او از هدایت نظری محروم می گردد ، می خواهد به عقب باز گردد و به هدایت فطری نظر بیفکند اما
سد و مانع پشت سر ، او را از بازگشت به فطرت باز می دارد .
بعضی دیگر گفته اند سد پیش رو اشاره به موانعی است که او را از وصول به آخرت و سعادت جاویدان باز می دارد ، و سد پشت سر چیزی است که او را حتی از رسیدن به سعادت و آرامش در دنیا مانع می شود .
پاسخ این سؤال که چرا سخنی از سد در طرف راست و چپ به میان نیامده ؟ نیز روشن شد ، زیرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نمی رساند باید راهی به پیش بگشاید .
بعلاوه معمولا سد را در جائی ایجاد می کنند که طرف راست و چپ آن بسته است تنها گذرگاهی میان آن دو قرار دارد که با ایجاد سد آن گذرگاه نیز بسته می شود ، و عملا انسان در محاصره قرار می گیرد .
محرومیت از سیر آفاقی و انفسی
برای شناخت خداوند معمولا دو راه برای مطالعه وجود دارد:
1- مطالعه در نشانه های خدا که در جسم و جان انسان است ، و آن را آیات انفسی می نامند
2- مطالعه در آیاتی که در بیرون وجود او در زمین و آسمان و ثوابت و سیارات و کوه و دریا وجود دارد ، و آن را آیات آفاقی می گویند که قرآن مجید در آیه 53 سوره فصلت به آن اشاره کرده ، می فرماید سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق به زودی آیات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان می دهیم تا برای آنها ثابت شود که خداوند حق است .
هنگامی که قدرت شناخت انسان از کار می افتد هم طریق مشاهده آیات انفسی بر او بسته می شود ، و هم مشاهده آیات آفاقی .
در آیات قبل انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون اشاره به معنی اول است ، زیرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه می دارد که حتی قدرت دیدن خویشتن را ندارند و از مشاهده آیات انفسی محروم می شوند
و سدهای پیش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز می دارد که هر چه نگاه می کنند جز دیوار سد چیزی را نمی بینند و از مشاهده آیات آفاقی محروم می شوند .
نوشته شده توسط : ماری